بزن دود و بزن دود و بزن دود

تلخ است که این تصاویر را ببینی. ببینی که جوان‌ها در پیست اسکی قلیان همراه داشته باشند و دمی به دود بیالایند و عین خیال‌‌شان هم نباشد که پیست اسکی و ورزش که جای دود و دم نیست. تلخ است که این صحنه‌ها را ببینی. تلخ است و این تلخی آنقدر ناراحت‌کننده هست که دلت نخواهد بیشتر و بیشتر شاهدش باشی اما گریزی نداری. گریزی از این دودها و دم‌ها در میهمانی‌های خانوادگی نیست و در سفره‌خانه‌ها نیست و در قهوه‌خانه‌ها و چای‌خانه‌ها و حتی کافی‌شاپ‌ها نیست و بیرون شهر نیست و درون شهر نیست و در رستوران‌های بین‌شهری نیست و اینور نیست و آنور نیست و همه‌جا باید اسیر این دود و دم باشی. چه در مسابقه فوتبالی که می‌بینی- و متوجه می‌شوی که آقای ستاره نفس ندارد دو متر دنبال توپ بدود - چه در بازار که می‌چرخی - و از دود گند سیگار و توتون جرات نمی‌کنی پایت را داخل حجره یا مغازه بگذاری – و چه در چایخانه سر راه، به هوس املتی یا تمنای لیوان چایی تازه - و بعد هجمه مغول‌وار مه قلیان‌های چاق‌شده – و فرارت از دم در و ناچار شدن به عوض کردن همه لباس‌هایت و بعد از مدتی متوجه شدن این نکته که‌ ای دل غافل! بوی نکبت قلیان تا پوست و استخوانت نفوذ کرده و چاره‌ای نداری غیر از حمام کردن به امید اینکه «بو» دست از سرت بردارد.
... و همه این سطرها نه در نکوهش قلیان کشیدن جوانی در توچال یا دیزین که در توصیف زیستن آلوده‌واری است که داریم. سخت می‌شود زیستنی از این دست را تجربه کرد که این همه آلوده باشد به ریا و ربا و شبهه و دود و مه و شفاف نبودن و پنهان بودن همه امور. زندگی را انگار از پشت دیوار مه‌آلوده دودهای قلیانی می‌بینیم که هیچ چیزش برایمان آشکار نیست و تازه وقتی می‌فهمیم چه شده و چه رقم خورده و چه بر ما گذشته که دود، تا تار و پود ذهنمان نفوذ کرده. که دود تا مغز استخوان‌مان پیش رفته. که آلودگی تا جزء‌جزء لایه‌های پنهان و آشکار زندگی‌مان پیش رفته.  پس پکت را محکم‌تر بزن کهنه‌سوار که آمده بودی برای پک زدن نه برای لاستیک‌بازی و اسکی و ویراژ دادن روی برف‌ها و بردن لذت حلال زندگی. پکت را بزن و دمی بیشتر از دنیا و مافیها غافل باش که غافل بودن شده سر زمانه انفجار اطلاعات.