گزارشی از یک محله قدیمی؛

محمد میلانی- از مسیر کناره اتوبان امام علی(ع) که وارد می‌شوی حجم زیادی از تصاویرعجیب و غریب و در عین حال نامتوازن اجازه نمی‌دهد تا فکر دیگری جز آسیب‌های عمیق اجتماعی و نبود سلامت روان و جسم در این محله به ذهن آدمی خطور کند. اینجا محله اتابک در منطقه 15 شهری تهران است؛ محله‌ای که به دلیل بافت فعلی و گذشته‌اش از محلات مهم تهران به حساب می‌آمده و امروزه هم یکی از مناطق بافت فرسوده شهری تهران است. اما این معضل مهم که بافت فرسوده بودنش باعث آسیب‌پذیر بودن این محله شده یا اینکه دلایل دیگری در عدم توازن و گسترش بزهکاری‌های اجتماعی در این محله دخیل هستند، می‌تواند محل اختلاف باشد. اما یک چیز بسیار مهم را نمی‌توان انکار کرد و آن نبود سلامت روان و وجود بحران جدی در این محله است.
پرده اول‌
این محله اکنون بخش قابل توجهی از مصرف و درعین حال توزیع مواد مخدر را در خود جای داده است. کناره اتوبان امام علی(ع) و خیابان خاوران یکی از راه‌های ورودی به این محله محسوب می‌شود. مساحت سمت راست اتوبان که گویا تملک‌ اما به حال خود واگذار شده است، با حجم سیاهی از دود که روی دیوارهای انتهایی‌اش نشسته، جای گمانی را برای آدمی باقی نمی‌گذارد که اینجا یکی از پاتوق‌های ورودی معتادان در شب‌ها و حتی محل خواب آنهاست. حجم قابل توجهی از کارتن‌خواب‌هایی که به خودشان گونی‌ها یا کیف‌های کوله‌ای آویزان کرده‌اند و مدام در سطل‌های زباله و محل انباشت نخاله‌های شهری توقف کرده و سرک می‌کشند تقریبا غالب‌ترین تصویر این ساعت از شب هستند. هرکدام داخل یک سطل بزرگ زباله شهرداری رفته‌اند و مشغول جمع کردن پلاستیک یا احیانا غذاهای مانده هستند. این تصاویر نه‌تنها در این منطقه بلکه به صورت غیر‌مستقیم و متمرکز نیز تا اتوبان بعثت حریم شهرک شهید بروجردی، کیان‌شهر و ورودی‌های محله‌هایی مانند منصور را نیز تحت‌الشعاع خود قرار داده است؛ معتادان و کارتن‌خواب‌ها در کنار هم و در محل‌هایی که مشخص است با هم و در کنار هم جمع می‌شوند. محال است در ساعات اولیه بامداد هر روز در این مناطق تردد کنید و با کارتن‌خواب‌ها و معتادان خیابانی مواجه نشوید. تقریبا از این ساعت شب است که این قسمت از شهر نیز رنگ و بوی خاص خودش را می‌گیرد؛ زندگی بدون توازن. بعضی‌ها مواد مخدر با خودشان دارند و خیلی آرام در گوشه‌ای کنار آتش می‌نشینند. آنهایی که ندارند، پول کافی برای خرید پیدا نکرده‌اند و پیش از آنکه خمار شوند تمام تلاششان را می‌کنند، به نوعی دست و پا می‌زنند‌ چرا‌که اگر ساقی‌های موتور‌سوار یا وانتی‌هایی که از آنها پلاستیک و آلومینیوم و احیانا چیزهای ارزشمندی که از درون زباله‌ها پیدا کرده‌اند را از دست بدهند شب شومی در انتظارشان خواهد بود. درد خماری امان‌شان نخواهد داد و مدام به این سو و آن‌سو می‌روند تا بتوانند خودشان را آرام کنند. اینها فقط بخشی از زندگی معتادان کارتن‌خواب و خیابانی در این منطقه از تهران است.
پرده دوم‌


اینجا محله اتابک است؛ محله‌ای که تا دیروز یکی از قدیمی‌ترین محلات تهران به حساب می‌آمد، امروز دارای یکی از بیشترین آسیب‌های اجتماعی در میان محلات کلانشهر تهران است. به طرز بسیار نامانوسی بافت جدید و قدیم معماری در این محله آزاردهنده است. در یک سوی خیابان‌هایش کوچه‌های باریک حتی به عرض 80 سانتی‌متری را می‌توان دید با خانه‌هایی که بیشتر از 35 متر هم نمی‌شوند و در سوی دیگر آپارتمان‌سازی‌هایی که اگرچه به اصطلاح، شهرنشینی جدید از نوع تهرانی‌اش را محقق کرده، اما در واقع بدترین شکل ترکیبی را چه از لحاظ معماری و چه از لحاظ افزایش میزان بزهکاری اجتماعی شامل شده است. در این خانه‌های کوچک بافت فرسوده چه اتفاق‌های شومی که رخ نمی‌دهد. هسته اصلی و مرکزی شبکه توزیع مواد مخدر چه صنعتی و چه سنتی در این محله‌ها قرار دارد. در یکی از کوچه‌های همین محله همسایه‌ها مدام مشتری‌های سایر همسایه‌ها را رصد می‌کنند. اینجا سر فروش مواد مخدر سنتی نظیر تریاک و شیره رقابت وجود دارد. تقریبا از همه نقاط تهران به این سمت می‌آیند. از پراید گرفته تا حتی ماشین‌های گران‌قیمت‌تر که تنوع‌شان نیز کم نیست، مشتری خانه‌های این کوچه‌ها و محله‌ها هستند. برخی از فروشندگان در معابر ماشین‌رو می‌ایستند و به مشتری‌های خود مواد مخدر می‌فروشند. این اتفاقات به قدری ساده و معمولی صورت می‌گیرد که تا ساعت‌ها پس از رویت آنها ذهن کماکان درگیر آنهاست. اینجا به همان اندازه که زندگی جریان دارد، به همان اندازه نیز اعتیاد جریان دارد. همان‌طور که گفتم خانه‌های کوچک محل‌های امنی برای توزیع مواد مخدر از هر شکلی هستند. این اتفاقات زیر پوسته شهر نیستند. همه چیز در این محله گویا روی سکه است. اینجا هنوز هم در مبادی ورودی و خروجی به اتوبان امام علی بنزین لیتری و قاچاق می‌فروشند. خریداران بنزین کنار خیابانی بسیارند. علت اما مشخص نیست. هیچ کنترلی هم روی آنها وجود ندارد. یکی از فروشندگان بنزین حتی دستگاه پوز بانکی دارد. موتورسواران و رانندگان خودروها به تعداد قابل توجهی توقف کرده و مشغول ریختن بنزین در باک وسایل نقلیه خود هستند. وجود اتوبان امام علی(ع) به همان اندازه که ضربه سختی را به مناطق جنوبی شهر زد، به همان اندازه نیز نتوانست سلامت روانی و حتی ساختاری این محلات را به وجود آورد. در بسیاری از موارد شاهدیم که تنها بافت جمعیتی محله‌هایی نظیر اتابک متراکم‌تر از گذشته شده و تغییر و تحولات اینچنینی که مبتنی بر شکل‌گیری پروژه‌های شهری هستند، حتی باعث نشده تا تغییری خاص در این محله تهران رخ بدهد. فقط فقر و معضلات و بزه‌کاری‌های اجتماعی به دو قسمت شرق و غرب اتوبان تقسیم شده است. در داخل محله، کودکان گرسنه دارای کوله و یا گونی‌هایی که بر دوش خود انداخته‌اند، بیشتر به چشم می‌خورند. آنها هم در هر سطل زباله‌ای سرک می‌کشند. آنهایی که جثه کوچک‌تری دارند، سطل‌های زباله را پیش از آمدن ماموران شهرداری نقش زمین می‌کنند تا بتوانند از درون آنها مواد زائد پلاستیکی یا آلومینیومی پیدا کنند.
یکی از آنها 14 ساله است. هیچ تمایلی به صحبت کردن با من ندارد. طوری با خشم نگاهم می‌کند که می‌فهمم مزاحم هستم. نوعی از خشونت و عصبیت در میان جوانان و نوجوانان حاضر در این ساعت شب آن هم در این محله دیده می‌شود. همه آنها با موبایل و با صدای بلند حرف می‌زنند و از دادن ناسزاهای رکیک به هیچ عنوان ابایی ندارند. در این ساعت از شب نوعی خاص از رفتارهای پنهانی در حضور افراد به چشم می‌خورد و احساس می‌شود.
پرده سوم: زنان خیابانی و مردانی که به جای بدهی، آنها را برای تن‌فروشی می‌برند
بنا بود به سمت مرکزی بروم که زنان روسپی و معتاد را نگهداری می‌کنند. مرکزی که به علت تاسیس در این محله موجی از نارضایتی‌ها و اعتراضات مردمی را به همراه داشت. در همان جایی که جوان بنزین فروش به کاسبی خودش مشغول است، از چند نفر سوال کردم. آدرس دادند و گفتند در این محله به آن منطقه‌ای که این ساختمان قرار دارد؛ لوار می‌گویند. پس به سمت لوار رفتم. در خیابانی که نامش خوب‌بخت است. تلاقی نامانوس ساختمان‌های جدید و قدیم در این منطقه به اوج خود می‌رسد. سمت راست مسیر حرکت، بافت فرسوده و سنتی شکل محله است که خانه‌ها به هیچ عنوان تصویر متوازنی را در ذهن متبادر نمی‌کنند و سمت چپ اما ساختمان‌سازی‌های پی‌درپی با نام‌های اقاقی و رازقی و سرو و ... مدام در حال القا‌ تصویر مدرن آپارتمان‌نشینی به عابران است. تصویری که تنها با گذشتن چند لحظه از حضورم در آن خیابان، به بدترین شکل ممکن نمود پیدا می‌کند. مرد جوانی در حال ضرب و شتم دختری جوان است. خواه ناخواه اجازه راه رفتن از آدمی را می‌گیرد. ساعت نزدیک 2 بامداد است. دختر فریاد می‌کشد و بدون اینکه از عابران احتمالی درخواست کمک کند، مدام می‌گوید: درد دارم! درد دارم! مرد جوان نیز از دسته‌های کیف او گرفته و به سمت خود می‌کشد، می‌گوید: بیخود کردی. خواهرت هم گفت و نیاورد. بدهکارید. هردوتاتون بدهکارید. باید بیای خونه اونی که میگم بهت. دختر در مقابل رفتن مقاومت می‌کرد و پسر مدام دسته‌های کیفش را می‌کشید. ترس عجیبی در خیابان موج می‌زد. موتورسوارهایی می‌آمدند، لحظه‌ای توقف می‌کردند؛ به مرد جوان چیزی می‌گفتند و می‌رفتند. دختر به سمت هر کدام از موتورسوارها که می‌رفت با ضربه‌های لگد مرد به عقب باز‌می‌گشت. صدای درد دارم، درد دارم چند نفر را از خواب بیدار کرده بود و از پنجره‌های منازل‌شان بی‌تفاوت نظاره‌گر دعوا بودند. فریاد دختر که بیشتر بلند شد، مرد جوان از درون لباس پاییزه‌ای که پوشیده بود، چیزی شبیه دشنه بیرون آورد. مجال ایستادن نبود. آن دو در حال مشاجره بودند و حالا فقط صدای دختر را با عجز و گریه می‌شنیدم که همچنان می‌گفت درد دارم. انگار این تصویر در ابتدای خیابان طرح کاملی را از ادامه خیابان ارائه می‌داد. رفته‌رفته تعداد افراد بی‌خانمان و کوله‌بردوش بیشتر می‌شد. همان جوان‌های موتورسوار در خیابان خیلی آرام تردد می‌کردند و هرازگاهی نیز برای دادن مواد مخدر به معتادان توقف می‌کردند. به وضوح مشخص بود به آنها جنس می‌فروشند. در این ساعت از شب جز این تعداد آدم و چند نفر غریبه هیچ چیز و هیچ‌کس دیگری در آن خیابان نبود. در فرورفتگی دیوارهای ساختمان‌های آپارتمانی یک یا چند نفری نشسته بودند و با روشن کردن آتش مشغول مصرف و تزریق بودند. به هیچ عنوان نه می‌شد به آنها چیزی گفت نه از آنها سوالی پرسید. آن سوی خیابان مرد معتادی با دیگری در حال بگو‌مگو بود و از او می‌خواست کفش‌هایش را با خود نبرد. مرد با عصبانیت کفش‌ها را از پای او در‌آورده بود و پشت وانت‌بار خودش انداخته بود. چند نفر دیگر از فاصله چند متری نظاره‌گر آنها بودند و هیچ حرکتی نمی‌کردند. مرد معتاد روی زانوهایش نشسته بود و گریه می‌کرد. به صورت نامفهومی می‌شد شنید که می‌گوید: نبر، نبر. خواهش می‌کنم. ندارم. اشک می‌ریخت. هیچ‌کس به سمتش نمی‌آمد. مجال ایستادن نبود. چند قدم که از آنجا دور شدم، وقتی به پشت سرم نگاه کردم، مرد سوار بر وانت شده بود و درحال رفتن بود. مرد معتاد حالا روی پایش ایستاده بود و کفش‌هایش را می‌پوشید. برخی از این وانت‌بارها در قبال مواد زائدی که معتادها جمع‌آوری می‌کنند، جنس می‌دهند. در دو مورد کاملا مشخص بود. از خیابان اصلی به سمت خیابان مورد نظر تغییر مسیر دادم و به آدرس مورد نظر رسیدم. ساختمانی که بیشتر شبیه خانه‌ای بود که گویا سال‌ها ترددی در آن نمی‌شد. چراغ‌هایش خاموش بود و هیچ نشانی از حضور زنان ویژه در آن دیده نمی‌شد. به سختی می‌شد در تاریکی شب از تابلوی مرکز عکسی واضح و گویا گرفت؛ مرکزی با نام آهنگ رهایی شرق وابسته به سازمان بهزیستی. فرد مطلعی هم در این ساعت از شب در خیابان نبود که بتوانم از او در خصوص سرنوشت مرکز سوال بپرسم. در انتهای خیابان چراغی روشن بود. به سمت نور که خواستم بروم، ناگهان متوجه مرد و همان دختری شدم که در ابتدای خیابان با هم در حال دعوا و کشمکش بودند. حالا با هم داخل خیابان شده بودند و به سمتم می‌آمدند. چند لحظه نگذشت که از کنارم عبور کردند و بی تفاوت وارد اولین کوچه فرعی در همان خیابان شدند. در ابتدای کوچه خودروی سانتافه با چراغ‌هایی روشن توقف کرده بود. داخل آن چند نفر حضور داشتند. از کنار آنها عبور کردم و به دنبال آن مرد و دختر رفتم. راه رفتن دختر به هیچ عنوان متعادل نبود و در انتهای کوچه به سمتی تغییر مسیر دادند و محو شدند. قدم‌هایم را سریع‌تر برداشتم تا به انتهای کوچه رسیدم. دنیایی دیگر در برابر دیدگانم رخ‌نمایی کرد. پارکی اکنون در مقابلم بود که با وجود چراغ‌های اندکش تنها می‌توانستی بفهمی پارک است. تا چشم کار می‌کرد آتش درست کرده بودند و گروهی دور هر آتش حلقه زده بودند. زن و مرد همین طور مشغول مصرف مواد مخدر بودند. کمی که نگاه می‌کردی کاملا می‌فهمیدی که حضوری کاملا زائد داری؛ یا باید گرد یکی از آتش‌ها بنشینی یا اینکه سریع پارک را ترک کنی. مرد جوان و دختر به سمت دیوار ممتد پارک رفتند و پشت یکی از درختچه‌ها می‌خواستند پنهان شوند. دختر روی زانوهایش نشست و پسر نیز مشخص نبود چه می‌خواهد کند. فهمیدم که جای ایستادن نیست. به سمت آتش‌هایی که برافروخته بودند برگشتم. نزدیک به 70 نفر اعم از مرد و زن و حتی پسربچه را می‌توانستم سرانگشتی در این ساعت از شب بشمارم. بعضی از آنها پتو دور خودشان پیچیده بودند و در گرمای آتش به خواب رفته بودند، تعدادی دیگر مشغول مصرف بودند. خوب که دقت می‌کردی معلوم بود که اغلب مصرف‌کننده هروئین هستند. در گوشه‌ای از این پارک زمین بازی کودکان بود که از آن محیط هم چند نفر برای خواب و برافروختن آتش و خوابیدن زیر سازه‌های آن استفاده کرده بودند. می‌شد زن بودن آنها را به وضوح تشخیص داد. کنار یکی از آتش‌ها نشستم، جز من سه نفر دیگر دور آتش بودند. هیچ‌کدام متوجه حضورم نبودند. نه زمانی که نشستم و نه آن زمان که می‌خواستم بلند شوم. سکوت عجیبی در پارک موج می‌زد. هنوز صدای درد دارم آن دختر در گوشم نجوا می‌کرد. از پارک بیرون آمدم. حالا معلوم بود که هر چهار نفر راکب سانتافه در حال خودشان نیستند. هر چهار نفر تصویر نامطلوبی را خلق کرده بودند. کنترلی روی حرکات خود نداشتند و صورت‌هایشان روی شیشه خودرو کشیده می‌شد. به ابتدای کوچه که رسیدم از فردی که به سمت پارک می‌رفت نام پارک را پرسیدم. سرش را از میان گونی پر از ضایعات و پلاستیک بلند کرد و با صدایی گرفته و خسته گفت: پارک مبعث.حس عجیبی اجازه نمی‌داد بیشتر توقف کنم. پارک مبعث انگار پایان مسیری بود که امشب آغاز کرده بودم. مسیری که در اوج سکوت و مخفی بودنش دردهای زیادی دارد.
پرده آخر‌
اینجا در محله اتابک نیز اعتیاد مانند زندگی در جریان است. ناملایمات شهری و اجتماعی به قدری آرام و اثرگذار به روال و حرکت خود ادامه می‌دهند که هیچ مانعی را نمی‌توان بر سر راه گسترش اعتیاد و همه این ناملایمات اجتماعی تصور کرد. این بخش بیرونی و عیان ناملایمات، بزهکاری‌ها و اعتیاد در این منطقه است. شکل پنهان و از قضا مهم آسیب‌های اجتماعی در این منطفه دقیقا به پشت در خانه‌های کوچک 20 و 30 متری باز‌می‌گردد که به عنوان مهم‌ترین مولفه شناخت این منطقه فرسوده در ساختار کلانشهری نظیر تهران است. محله اتابک اگر مورد توجه قرار نگیرد، بیشترین قابلیت را در تخریب اخلاقی و بروز فجایع زیانبار شهری بالاخص در این نقطه و مرکز کلانشهر تهران می‌تواند بازی کند. افسوس که تحقق چنین وضعیتی بدون کمترین مشکلی نزدیک به نظر می‌رسد.