لقمه نانی از کوله‌بری کتاب!

نزدیکی های یک کتاب فروشی، کوله اش را جابه جا کرد و داخل رفت خیلی زود بیرون آمد؛ صاحب مغازه اجازه نداد دخترک چند ثانیه ای بیشتر در کتابفروشی باقی بماند؛ کتاب ها همین جور در دستش خشکیده بود.به گزارش ایسنا، انگار هر روز در این دنیای مدرن که می گذرد، شغل های خاص دخترها و زن ها بیشتر می شود. پیشترها دخترها اصلا نباید کار می کردند، بعدها دخترها معلم شدند و آرایشگر و مربی کودک و کم کم این دایره گسترده تر شد تا امروز که شغل‌های دخترانه و زنانه مختص خود این قشر ایجاد شده است. البته نه همه از سر رضایت باشد که نیست، بسیاری از روی اجبار است و برخی از روی احتیاج.  این به  عزت نفس انسان ها باز می‌گردد که می خواهد و یا می تواند دستش جلوی کسی دراز باشد یا نه.در خیابان قدم می‌زد، کوله بارش سنگین بود، ابتدا فکر کردم وسیله‌ای با خود حمل کند، نفس هایش سخت در می آمد اما مقابل هر مغازه ای و یا مجتمعی می ایستاد به داخل می‌رفت و باز می گشت.نزدیکی های یک کتاب فروشی، کوله اش را جابه جا کرد و داخل رفت. خیلی زود بیرون آمد؛ صاحب مغازه اجازه نداد دخترک چند ثانیه ای بیشتر در کتابفروشی باقی بماند. کتاب ها همین جور در دستش خشکیده بود.دخترک کتاب می فروخت. با یک کوله پشتی مشکی رنگ و رو رفته که پر بود از کتاب.نزدیک تر رفتم فکر کرد کتاب می خواهم که البته می خواستم... کتاب هایش را ورق که می زدم گفتم: کتاب می فروشی؟ صدای نازک دخترانه و کمی خجالتی حرفم را تایید کرد. گفتم سختت نیست؟ گفت نه.. اهل کجایی؟ دانشجو بود.بهاره دانشجوی یکی از شهرهای مازندران بود. با همان صدای آرام و کمی یواش برایم تعریف کرد که برای تامین هزینه تحصیل خود کتاب می فروشد. سختش که بود رویارویی هر روزه با جماعتی از انسان هایی که گاهی کتاب نمی خوانند و گاهی کتاب را هیچ می دانند و گاهی متلک می اندازند که دوره درس و مشق ما گذشته است.بهاره اسمی است که من برایش گذاشتم، نه اسمش را گفت نه فامیلی اش، نه رشته تحصیلی اش، از یک شهر دیگر آمده بود و کتاب می فروخت و عصر به شهرش باز می‌گشت. می‌گفت: حتی پدرم نمی‌داند کتاب می فروشم. باید هزینه های خودم را تامین کنم. بیشتر از این نمی توانم از پدرم پول بگیرم. اگر پدرم بداند قیامت به پا می کند.حضور دو دختر در یک اداره با دو کوله پشتی باعث شد نگهبان اجازه ندهد وارد ساختمان شوند، نشست خبری آقای مدیرکل تمام شده بود، داشتیم می رفتیم که دختران مترصد ورود به ساختمان بودند نگهبان می گفت نمی شود خانم! اینجا اداره است. یکی از دخترها سرو زبانش بهتر بود. می گفت: بزار بریم فقط کتاب ها رو نشون همکارات می دیم اگر نخریدند بر می گردیم.آن روز زمستان بود هوا سرد بود اما دخترها نمی لرزیدند. دنیا که به آخر نرسیده بود داشتند کار می کردند. یکی شان نامزد داشت مشغول صحبت با آنها شدیم. برای تهیه جهیزیه اش کار می کرد و چون تنها بود دوستش را با خود همراه کرده بود برای همین نقش لیدر تیم دو نفره شان را داشت.نگهبان دلش سوخت به شرط اینکه سروصدا نکنند و آرام بروند و بیایند دخترها را به ساختمان راه داد. کعبه اسمش بود، زنی از اهالی روستاهای اطراف ساری، بعدا که شماره حسابش را داد تا پول کتاب را برایش واریز کنم نام و فامیلی اش را برایم نوشت.ظهر یک روز گرم تابستان آنقدر گرم که هیچ کس حاضر نبود از اتاق خارج شود؛ وارد اتاق شد در را بست و مودبانه سلام کرد. کارمندان آن اداره ابتدا تصور کردند زن برای گدایی و یا درخواست کمک مالی آمده است از او خواستند به نگهبانی برود اما زن محکم پشت درب بسته ایستاده بود. آب دهانی قورت داد و بعد گفت: کتاب دارم
می خونم ببینید! اگر هم نخواستید، اشکال نداره می رم! و کوله پشتی اش را باز و کتاب هایش رو میز کار اداره پخش کرد."کعبه" همسرش گچ کار است، خرج زندگی کفاف نمی دهد. می گوید: با شوهرم آگهی انتشاراتی را دیدیم و چون ساعت کاری داشت و پیاده روی هم می کردم قبول کردم. حقوق ثابت که نمی دهند همین به ازای فروش هر کتاب دو هزار و 500 تومن می گیرم.می گویم چقدر در ماه عایدت می شود؟ می گوید هر کتابی را ده هزار تومان باید بفروشم بستگی دارد به اینکه در روز چقدر بفروشم متوسط هشت تا 15 کتاب در روز فروش داریم و به همین میزان ماهانه به ما حقوق می دهند روزهایی که تعطیل باشد یا کتاب نفروشیم مزد نمی دهند.
کجاها بیشتر کتاب می خرند؟ کارمندان ادارات و مجتمع ها بیشتر کتاب می خرند تا بازار و مغازه ها. بعضی ها هم که پول نقد ندارند، شماره حسابم را می دهم. نمی گذارم مشتری دست خالی باشد.خودش می‌داند که همه از روی علاقه به کتاب، از او خرید نمی کنند. اینکه زنی در گرمای یک روز جهنمی کیلومترها پیاده می رود، درخواست می کند که کتابی بخرید از او کتاب می خرند. برخی هم کتاب های نقاشی کودکان را
می خرند تا دو نشان زده باشند ، هم از خجالت زن در آمده باشند ،هم کودکش را خوشحال کرده باشد.صادقعلی رنجبر، جامعه شناس نیز ضمن موافقت با اشتغال فرهنگی بانوان و اولویت قائل شدن برای آنان معتقد است؛ کوله بری کتاب، شانیت اجتماعی بانوان را در حد نگاه های تحقیرکننده و طرد کننده پایین آورده ، تا جایی که احساس شغل های کاذب در ذهن ها تداعی می شود و مراجعات مکرر  بانوان کوله بر کتاب گاهی منجر به احساس مزاحمت و یا تداعی عناصر منفی جامعه را تقویت می کند.وی می‌افزاید: از طرفی فقدان درآمد کافی و تعیین قیمت های غیرواقعی که حتی با هزینه یک کارگر روزمزد هم همخوانی ندارد بیهوده بودن چنین تلاشی را تداعی کرده و این درآمدها نمی تواند کفاف زندگی های پرهزینه امروز را برای بانوان خودسرپرست داشته باشد.رنجبر می گوید: از این نظر انتظار می رود که با احداث نمایشگاه های معتبر در حاشیه اماکن عمومی مانند بوستان ها و حتی پاساژها و فروشگاه های زنجیره ای از طرف وزارت ارشاد و حمایت سایر نهادها تا حدودی ساماندهی این شغل کمتر شناخته شده محقق شود.این استاد دانشگاه تاکید می کند: ضمن اینکه انتظار می رود در اتحادیه کتابفروشان ردیفی جهت بیمه کردن درمانی این بانوان در نظر گرفته شده و حمایت های حقوقی از این افراد در دستور کار قرار گیرد. گزارش از الناز پاک نیا