این خانه‌ی وطن متعلق به همه ماست

 مهدی خلیلی
Khalili. mehdi@ymail. Com

می گویند :نجار پيري بود كه مي‌خواست بازنشسته شود. او كه خانه می ساخت و  شغلش خانه‌سازي بود، روزي به كارفرمايش گفت كه مي‌خواهد خانه‌سازي را رها كند و از زندگي بي‌دغدغه در كنار همسر و خانواده‌اش لذت ببرد.كارفرما از اين كه ديد كارگر خوبش كه سالها براي او كار كرده است، مي‌خواهد كارش را ترك كند، ناراحت شد.او از نجار پير خواست كه به عنوان آخرين كار، تنها يك خانه ديگر بسازد. نجار پير قبول كرد. اما كاملا مشخص بود كه دلش به اين كار راضي نيست. او براي ساختن اين خانه، از مصالح بسيار نامرغوب استفاده كرد و با بي‌حوصلگي به ساختن خانه ادامه داد. وقتي كار به پايان رسيد، كارفرما براي وارسي خانه آمد. او كليد خانه را به نجار داد و گفت:


«اين خانه متعلق به توست. اين هديه‌اي است از طرف من براي تو، به پاس زحماتي كه در تمام اين مدت براي من كشيدي.»
نجار، يكه خورد. مايه تاسف بود! اگر مي‌دانست كه خانه‌اي براي خودش مي‌سازد، آيا كارش را آن گونه انجام مي‌داد. واقعیت این است که مثل هریک از ما در جامعه به مثل نجار داستان فوق است و  ما نیز  در خانه‌‌ای که برای خویش می سازیم و در این خانه بزرگ ، بنام وطن زندگی می کنیم و تلاش در این خانه؛آبادی وطن است.راستی  چرا گاهی اوقات برای ساختن خانه و برای توسعه وطن  از فهم و فکر و فرهنگ نادرست استفاده می‌کنیم؟
اگر باور داشته باشیم که فرجام  باورها و عقاید و کردارمان در خانه ی وطن  به خود ما باز می گردد،آن گاه از باورهای غلط و کردار های نادرست پرهیز می کنیم.حتی اگر در این خانه ی بزرگ ،عده ای برباورهای  غلط  خود اصرار نمایند و این عده براساس سوء تفاهم و فقر فرهنگی فقط  به فکر خود خود باشند و برایشان ساختن دیگران و جامعه مهم نباشد و یا عده ای از سر غرض سعی در بنای جامعه ای بیمار داشته باشند!مهم این است که هر یک از ما در اجتماع انسانی به این باور برسیم که رفتارها و کردارهایمان درست ترین رفتار و کردار برای جامعه انسانی و خودمان می باشد. شاید این  آخرین رفتار و کردارمان باشد  و ممکن است که فرصت تصحیح آن را نداشته باشیم، شاید برخی اصرار دیگری دارند و ممکن است این اصرار، فرصت توجیه و بهانه ما را فراهم نماید.در این زمینه ، لطفا این داستان  رانیز بخوانید:
روزی با دوستم از کنار یک دکه روزنامه فروشی رد می شدیم ،دوستم روزنامه ای خرید و مودبانه از مرد روزنامه فروش تشکر کرد، اما آن مرد هیچ پاسخی به تشکر او نداد. همان طور که دور می شدیم، به دوستم گفتم: چه مرد عبوس و ترش رویی بود.
دوستم گفت: او همیشه این طور است!
پرسیدم: پس تو چرا به او احترام می گذاری؟ دوستم با تعجب گفت: چرا باید به او اجازه بدهم که برای رفتار من تصمیم بگیرد؟!براستی چرا  گاهی اوقات در خانه وطن  به برخی اجازه می دهیم که برای رفتارمان تصمیم بگیرند و بر این اساس بنای خانه ی  وطن مان سست و نااستوار باشد که البته  شاید هیچ گاه فرصت جبران نداشته باشیم ! واقعا این خانه ی وطن ،متعلق به همه ی ماست.