روزنامه خراسان
1398/10/23
غلبه بر آمریکا با یک مشت برنج!
جواد نوائیان رودسری – اوریانا فالاچی، خبرنگار و نویسنده معروف ایتالیایی در کتاب مشهور «زندگی، مرگ و دیگر هیچ!»، وقتی میخواهد درباره مبارزان ویِتکُنگ صحبت کند، ابتدا به مقاومت حیرتانگیز آن ها و صبر شگفتآورشان اشاره میکند؛ «مردانی که با یک مشت برنج پخته، میتوانند یک هفته در سنگری تنگ و تاریک دوام بیاورند تا به دشمن ضربه بزنند.» بیشتر ویتکنگها یا مبارزان ویتنام جنوبی که تحت رهبری هوشیمینه، قصد داشتند استقلالشان را به دست بیاورند، روستاییانی بودند که کاسه صبرشان لبریز شده بود؛ صد سال استعمار فرانسه و حالا، آمریکاییهایی که از آن سوی دنیا آمدهبودند تا بر خرمن آمال و آرزوهای یک ملت، آتش بیندازند. این نوشتار، روایتی تاریخی از یک مقاومت شگفتانگیز است.«نه» به استعمار قدیم و جدید
ماجرای ورود آمریکا به قضیه ویتنام، در دهه 1950 و به ویژه پس از شکست سنگین فرانسویهای استعمارگر از مبارزان چپگرای ویتنامی در شهر «دیِن بیِن فو» آغاز شد. ضربه این نبرد آنقدر سخت و کاری بود که فرانسه مجبور شد در کنفرانس ژنو، در سال 1954، به استقلال ویتنام تن در دهد. ویتنامیها با رهبری هوشیمینه، از سال 1945 به دنبال استقلال بودند؛ با این حال، آمریکاییها در کار استقلال آن ها موش دواندند؛ کشور، موقتاً به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم شد تا آبستن حوادث خونرنگ باقی بماند. بهانه حمایت شوروی از کمونیستهای ویتنامی کافی بود تا شعله جنگ در این سرزمین دوباره زبانه بکشد. وقتی در سال 1955، «نِگو دین دیم»، سیاستمدار راستگرای ویتنام و محبوب آمریکاییها، با حمایت آن ها بر اریکه قدرت در ویتنام جنوبی تکیه زد، امیدهای مردم برای ایجاد کشوری مستقل و یکپارچه، با روش مسالمتآمیز، عملاً بر باد رفت. «دین دیم» به سرعت حکومت خود را به یک دیکتاتوری تمام عیار تبدیل کرد. آمریکایی ها که که نگران نفوذ شوروی بودند، سعی کردند همین روش را در لائوس و برمه به کار بگیرند؛ هر دو کشور بعد از جنگ ویتنام، صاحب حکومت چپگرا شدند و عملاً از حیطه قدرت یانکیها بیرون رفتند! تلاش ویتنامیهای جنوبیِ مخالف حضور بیگانه، برای اتحاد دوباره با ویتنام شمالی، در قالب «جبهه ملی آزادی بخش ویتنام جنوبی» سازمان دهی شد. آن ها برای مبارزانشان، نام «ویت کُنگ» را برگزیدند.
آغاز یک نبرد نابرابر
«دین دیم» کوشید تا مقاومت مردمی را خنثی کند؛ الگوی او برای این کار، همان چیزی بود که آمریکاییها دیکته میکردند: همه را بکش! اما «دین دیم» در میان مردمش به عنوان یک رئیسجمهور دستنشانده شناخته میشد و محبوبیتی نداشت؛ قاطبه مردم جانب ویتکنگها را گرفتند و مقاومت به اوج خود رسید. جان.اف.کندی، رئیسجمهور آمریکا، تلاش کرد با فرستادن مستشاران نظامی و تقویت بنیه ارتش ویتنام جنوبی، کار شمالیها و حامیان آن ها را بسازد؛ اما این موضوع شدنی نبود. آمریکاییها میدانستند که «دین دیم» و نیروهای مزدورش، مرد این میدان نیستند. به همین دلیل تصمیم گرفتند عملاً وارد این کشور کوچک شوند تا با ارتش مجهزشان، کمر مقاومت ویتنامیها را بشکنند؛ زرادخانه آمریکایی ها، آن روز هم بهترین زرادخانه دنیا بود؛ بمبهای فسفری و ناپالم، فقط بخش کوچکی از کلکسیون ابزار آدمکشی یانکیها را تشکیل میداد. مشاوران نظامی جانسون، رئیسجمهور وقت آمریکا، تقریباً تردیدی در پیروزی سریع بر ویتکنگها و به اصطلاح نجات ویتنام از چنگ جریان چپ نداشتند. لشکرکشی به ویتنام یک بهانه میخواست و آمریکاییها خیلی راحت میتوانستند این بهانه را بتراشند؛ حمله نیروهای ویتنام شمالی به ناوهای آمریکایی در یکی از روزهای سال 1964؛ دروغ که استخوان نبود تا در گلو گیر کند! بمباران منظم و سریع شهرهای ویتنام شمالی آغاز شد و هیچ کس نپرسید که این نیروی واکنش سریع آمریکایی، چگونه ظرف 48 ساعت خودش را به سواحل ویتنام رسانده است؟!
نقشههای شوم
جنگی که تصور میشد چند ماهه جمع و جور شود، 13 سال طول کشید! آمریکاییها معمولاً در برآورد نیروی مقاومت در کشورهای جهان سوم، ضعیف عمل میکنند؛ آن ها فکرش را هم نمیکردند که جوانان لاغراندام و نحیف ویتنامی اینطور مقاومت کنند. با گذشت چند سال، دیگر کنترل حملات ویتکنگها غیرممکن بود؛ کابوس ژنرالهای آمریکایی آغاز شد. جنگهای چریکی امان آن ها را برید. هزاران نیروی آمریکایی، بدون توجه به قوانین بینالمللی، وارد ویتنام شدند؛ بمباران مواضع ویتکنگها، جایی که اصلا معلوم نبود کجاست، هر روز انجام میگرفت! آمریکاییها معتقد بودند که ریشه مقاومت ویتنامیها در جامعه متحد روستایی آن هاست؛ باید حیات روستاهای این کشور را سلب کرد و بر مزارع گسترده برنج آن گرد مرگ پاشید! یک نسلکشی تمام عیار که قصابهای بزرگ تاریخ، مانند چنگیز، تیمور و آتیلا در برابر آن کُرنش میکردند. هواپیماهای آمریکایی بر فراز مزارع گسترده برنج، سم میریختند، روستاها به آتش کشیده میشد و غیرنظامیان به صورت دستهجمعی قتلعام میشدند؛ اما از تسلیم خبری نبود.
سلاخی در «میلای»
ویتنامیها قدم در راه بدون بازگشت استقلال گذاشته بودند؛ آن ها آمریکاییها را نمیخواستند؛ همین! مقاومت عجیب ویتنامیها روی اعصاب نظامیان آمریکایی بود؛ هر آن امکان داشت از پشت یک درخت، بوته یا تختسنگ، ویتکنگی با مشتی برنج پخته در دست ظاهر شود و جان متجاوزان را بگیرد. آمریکاییها، توحش فردی را چاشنی کشتار جمعی کردند؛ تجاوز، قتل و زجرکش کردن روستاییان، به موضوعی عادی بدل شد؛ کودکان و زنان بیش از همه در معرض این جنایت غیرقابل توصیف قرار داشتند. در 16 دسامبر 1968، نظامیان آمریکایی وارد «مِی لای»، جایی در منطقه میانی ویتنام شدند و به جان مردم افتادند؛ حدود 600 زن و کودک سلاخی شدند و تعداد زیادی از آن ها، پیش از مرگ مورد تجاوز گروهی قرار گرفتند. راز این جنایت هولناک یکسال بعد فاش شد. آمریکاییها مفتخرانه با قربانیان عکس یادگاری میانداختند. وقتی خبر این وحشیگری تکاندهنده در دنیا منتشر شد، موجی عظیم علیه جنگطلبی آمریکاییها به راه انداخت. آمریکاییها از نخستین روزهای رودررویی با ویتکنگها به استفاده از سلاحهای کشتار جمعی رو آوردند؛ بمبهای فسفری، حتی بدن افراد دور از صحنه انفجار را به شکل مشمئزکنندهای میسوزاند. بمبهای خوشهای منطقهای گسترده را ویران میکرد؛ اما همه این جنایتهای غیرانسانی، نتوانست خللی در مقاومت ویتنامیها به وجود بیاورد.آمریکا در برابر این مقاومت کم آورد. حالا فقط به دنبال راهی برای فرار از باتلاق ویتنام بود. روز 30 آوریل سال 1975، نیروهای ویتنام شمالی بالاخره سایگون، پایتخت منطقه جنوبی را گرفتند. آخرین سربازان متجاوز آمریکایی، ویتنام را ترک کردند. انتخابات سال 1976، بالاخره باعث وحدت شمال و جنوب شد. ویتکنگها بر مجهزترین ارتش دنیا که اتفاقاً سلاحهای زیبایی هم داشت، پیروز شده بودند!
سایر اخبار این روزنامه
گزارشها از نامزدهای تایید صلاحیت نشده
سلام توکیو!
آغاز عملیات پاکسازی بانکها از جریمه شبهه زا
گام اول برای توقف تولید پراید
غلبه بر آمریکا با یک مشت برنج!
عبور بازار ارز از تکانه جنگ
جهش 20 هزار واحدی بورس در 2 روز
علت وضع نامناسب منطقه فسادانگیزی آمریکا و رفقای آن است
کوچ یحیی، بازداشت سفیر و مثلث عشقی در تلویزیون
سیستان و بلوچستان در محاصره سیل
گزارش فرمانده سپاه به مجلس درباره پاسخ موشکی
عبدالمهدی در نخستوزیری می ماند
سهمیه بنزینی تاکسیها ناراضیها کدامند؟