ماجرا به این دو نفر ختم نمی‌شود

احمد مسجد جامعی
عضو شورای اسلامی شهر تهران
وقتی خبر یخ‌زدگی دو نوجوان کولبر را در گردنه پر سوز و سرمای تته شنیدم، یاد آن روزی افتادم که مرحوم عزت‌الله انتظامی من و دو سه تن از دوستان را به دفتر خودش در موزه سینما دعوت کرد. همین فصل سرما بود. می‌خواست ببیند چطور می‌شود برای بخشش یک قاتل نوجوان، رضایت خانواده مقتول را بگیرد. مسأله‌ همه‌مان شد. مانده بودیم برای طرح موضوع با خانواده مقتول چه ادبیاتی به کار بگیریم شاید نتیجه دهد. اول فکر کردیم اگر این اتفاق (شده حتی یک بیماری ناگهانی یا تصادفی سخت) برای فرزندان خود ما رخ می‌داد، چه می‌کردیم؟ بعد آقای انتظامی طاقت نیاورد و  اشک از چشم‌هایش جاری شد. گفت: حاضر نیستم به ازای دریافت تمام جهان، خاری به پای فرزندم برود.این چند روز مدام این جمله‌ زنده‌یاد انتظامی و چشم‌های پر اشکش در برابرم قرار می‌گیرد. بویژه آنجا که برادر کوچک‌ در واقع خودش را جای پدر خانواده گذاشته و برای نجات برادر، کت خود را از تن بیرون آورده که او را بپوشاند. اصلاً دارم فکر می‌کنم چرا باید برای گذران زندگی، دو فرزندم را از دست بدهم؟ تصویر فرزندانم در ذهن نقش می‌بندد. بعد تصویر تلاش و معاش و گذران و زندگی‌شان با تصویر آن دو نوجوان و جنازه کبود و یخ زده‌شان و آن پدر غم‌زده، با هم گره می‌خورد.نمی‌دانم اگر زنده‌یاد انتظامی زنده بود و می‌خواست به خانواده تسلیت بگوید، چه می‌گفت و چه می‌کرد؟ با چه کسانی برای گفتن تسلیت این پیشامد مشورت می‌کرد؟ او که پست و مقامی نداشت و فقط در دل مردم بود. مانده‌ام آنها که پست و مقام دارند، چه می‌گویند و چه می‌کنند و برای جبرانش با چه کسانی مشورت می‌کنند.