مولوی، جویای واقعی حقیقت

ناصر منصوری‪-‬ عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش/ خون انگوری نخورده باده‌شان هم خون خویش
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این/بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
بی شک مولانا جلال‌الدین محمد بلخی خورشیدی تابناک وبی نظیر در ادبیات فارسی وعرفان و آگاهی بشراست. مولوی از ناگفته‌ها مثنوی‌ها سرود اما خود می‌گوید:من زشیرینی نشستم روترش/من ز بسیاری گفتارم خمش/تاکه شیرینی ما ازدوجهان/در حجاب روترش باشد نهان.
چرا که گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش واز طرفی پرده برداشتن از حقیقت هستی کاری بس صعب ودشوار.است : کاشکی هستی زبانی داشتی/تا زهستان پرده‌ها برداشتی/هر چه گویی ای دم هستی از آن/پرده دیگر برآن بستی بدان/آفت ادراک این قال است و حال/خون به خون شستن محال است ومحال.


وفی الواقع آنان که خبردار شدند قفل بر دهان راترجیح می‌دادند؛ چراکه هویداکردن اسرار هستی و زبان گشودن در این مسیر فرجامی حلاج گونه داردکه:گفت آن یار کزو گشت سردار بلند /جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد.
و مضاف براین قفل بردهان زدن و پوشیدن اسرار از اغیار همان غیرت حق‌طلبانه است وبه همین دلیل گفته‌اند:
عارفان کز جام حق نوشیده‌اند/رازها دانسته و پوشیده‌اند/هر که را اسرار حق آموختند/مهر کردند و دهانش دوختند/ برلبش قفل است بردل رازها / لب خموش ودل پراز آوازها.
زیرا که هویدا شدن اسرار هستی در امور جاری زندگی و معیشت نیز مشکل آفرین وگاهی کژفهمی به‌دنبال دارد:زین سبب من تیغ کردم در غلاف /تاکه کژخوانی نخواند برخلاف /تانگردد رازهای غیب فاش/ تانگردد منهدم نظم معاش/ تا نگوید سر سلطان را به کس/ تانریزد قندرا پیش مگس.
لذا با لبی خاموش و دلی پرآوازه‌اند بنا براین به اشارت و در غلاف گفتن شیوه عرفاست:زین سخن‌های چو در شاهوار/
اندکی گر گویمت معذور دار/ازدرونم صد حریف خوش نفس/دست بر لب م‌یزند یعنی که بس. چرا؟ چون پیوند عرفا باحقیقت ازمسیر عشق است ودرعین اینکه این رابطه عاشقانه رابطه منحصر به فرداست:علت عاشق زعلت‌ها جداست/عشق اصطرلاب اسرار خداست. وعشق در کلام وحرف نمی‌گنجد، اما مولوی تاکید دارد که: کشف این نه از عقل کارافزا شود/بندگی کن تا تورا پیداشود. و یا:بنده فرمانم که امراست از خدا/که گدا باشم گداباشم گدا. یعنی با رابطه بندگی با خداست که محبت و عشق حاصل می‌شود؛ یا بهتر بگویم کشف می‌شود چون مبتنی بر(یحبهم ویحبونه)است و.... بدون تردید مولوی جویای واقعی و تسلیم محض و بی‌قید و شرط حقیقت بود، لذا می‌بینیم چه زیبا در وصف شیرخدا حیدرکرارعلی (ع) سرود:از علی آموز اخلاص عمل/شیر حق را دان منزه از دغل/در غزا بر پهلوانی دست یافت/زود شمشیری بر آورد و شتافت.../او خدو انداخت بر روی علی/افتخار هر نبی و هر ولی.../آن خدو زد بر رخی که روی ماه/ سجده آرد پیش او در سجده‌گاه...در زمان انداخت شمشیر آن علی/کرد او اندر غزایش کاهلی...گفت بر من تیغ تیز افراشتی/از چه افکندی مرا بگذاشتی...در شجاعت شیر ربانیستی/در مروت خود کی داند کیستی/ای علی که جمله عقل و دیده‌ای/شمه‌ای واگو از آنچ دیده‌ای.../تیغ حلمت جان ما را چاک کرد/آب علمت خاک ما را پاک کرد..../بازگو دانم که این اسرار هوست/زانک بی شمشیر کشتن کاراوست::
راز بگشا ای علی مرتضی=ای پس سو القضا حسن القضا...
یا تو واگو آنچ عقلت یافتست=یا بگویم آنچ برمن تافتست..
از تو بر من تافت چون داری نهان=می‌فشانی نور چون مه بی زبان..
ماه بی گفتن چو باشد رهنما=چون بگوید شد ضیا اندر ضیا...
چون تو بابی آن مدینه علم را=چون شعاعی آفتاب حلم را..
باز باش ای باب بر جویای باب=تا رسد از تو قشور اندر لباب