ناصر چشم آذر 67 سال زندگی کرد، عاشق بود، بی دریغ خاطره ساخت، پرواز کرد و تمام شد

سُل مُرد
فرصتی کن و کمی ساز بزن
رضا نامجو: تلخ بود برایش «باران عشق» بشود، معرف یک عمر کار و عشق و موسیقی! نمی خواست مثلا وقتی می خواهند درباره تاثیری که بر موسیقی ایران گذاشته حرف بزنند، بگویند: «ناصر چشم آذر خالق اثر بی بدیل باران عشق اینجا حاضر است». شاید بی پیرایه ترین جمله یک هنرمند درباره کاری که ساخته و از قضا استقبال خاص و عام هم احاطه‌اش کرده را ناصر چشم آذر درباره «باران عشق» گفته باشد: «بی‌بدیل نبود. حس و حال آن روزها و آن موقعیت ایجاب می کرد بنویسم. برای من اما بعد از آنکه کار بیرون آمد، تمام شد و رفت!»
شاید نشود با قطعیت ناصر خان چشم آذر را مرد تلخکامی معرفی کرد اما به حق شادمان نبود. آه و اشک همدمش بود و درویش مسلکانه علی مرتضی (ع) را ستایش می کرد. آنها که در همین سه، چهار سال قبل به دیدارش رفتند خوب به خاطر دارند اشک سرازیر مردی را که مدح علی می گفت و اشک امانش نمی داد: «عاشق مولایم. بنشینید و بشنوید برایش چه کرده ام! چه ساخته ام! اصلا همه اش را خودش گفت بنویسم و من هم نوشتم.» بعد آرام و لبریز از سکوتی که راز آلود به نظر می رسید، رفت پشت کیبورد و بی اختیار انگشت هایش می رقصیدند روی نت ها!


بی تاب بود و لبریز از هرگز نرسیدنی که یک سال بعد البته شبحی از رسیدن به تن کرد اما ای کاش هیچ وقت نمی رسید. وقتی صحبت از امکان اجرا پیش می آمد و حسرتی که در دلش مانده بود از اجرای کنسرت مستقل یا انتشار کارهایی که نوشته و هرگز روانه بازار نشده در آن چشم های پنهان مانده پشت عینک دودی های همیشه، ذره ای درخشش و شادی در کار نبود. انگار پذیرفته باشد حرف های تو خالی را که هیچ وقت بنا نیست با واقعیت هم آغوشی کنند. چند سال بعد به روی صحنه رفت و کنسرت پشت کنسرت. اجراهای مردی که نامش هم دوست داشتنی بود، تفسیر دقیق دیر رسیدنی شد که به احتمال هرگز رسیدن برتر از آن است. از اینکه می توانستی ببینی لبخند می زند و آکاردئون به دست اشک می ریزد، شادی واژه کهتری بود اما چشم آذر، فروغ گذشته را باز نیافت.
عاشق بود، عاشق کودکی «رعنا» نام که ناصر خان به وجودش افتخار می کرد. حالا 4 سال از روزی که رعنا خانم رفته به هنرستان موسیقی می گذرد. تنها بخشی از وجود ناصر چشم آذر که امید را در دلش جاری می کرد وجود همین دختر بود: «دخترم از سه سالگی دارد انگلیسی می‌خواند، فرانسه می‌خواند، باله کار می‌کند، ساز تخصصی‌اش ویولن است. وقتی با دوستانش می آیند اینجا به من می گویند بابای رعنا «مادر من مادر من» را دوباره تنظیم کرده ایم» و من غرق می شوم در شادی و غرور!». «هجرت» اش جاودانه است و زمزمه دلدادگان موسیقی پاپ.
آذری بود. بچه سرزمین لزگی (اردبیل). زاده دی ماه 1329. در دامان پدر پرورده شد و مشق موسیقی کرد. پدر دیپلمه هنرستان موسیقی بادکوبه بود و کمانچه، پیانو، تار، آکاردئون و دف می‌زد. جاری بودن موسیقی محلی دیاری که پر است از نغمه های سحرانگیز، در پاپیولارترین کارهای خالق نغمه های جاودانه هم جریان داشت. در ۱۲ سالگی به همراه پدرش وارد ارکستر آذربایجانی رادیو ایران می‌شود و یک سال بعد جایزه ویژه موسیقی را در مقطع دبیرستان به خاطر نواختن آکاردئون می برد به خانه! رفت ینگه دنیا پی آموختن آکادمیک موسیقی و البته موزیک فیلم. برگشت و رهسپار محضر مرتضی حنانه و ملیک اصلانیان شد.
آرامش را دوست داشت اما دست نیافتنی به نظر می رسید آنچه دنبالش بود. به آرش نصیری که از روزنامه نگاران مطرح موسیقی است گفته بود: «موسیقی سنگین، آدم را غمگین می‌کند؛ چون سرشت بشر با غم گره خورده است. ما هر لحظه که بنشینیم و فکر کنیم، شادی‌هایمان یادمان نمی‌آید ولی غم‌مان هزار هزار. خوشا به حال آنکه دلش غمگین است ولی لب‌هایش خندان...»
سکته کرد و جمعه 14 اردیبهشت ماه برای همیشه رفت توی بغل آرامشی که بی قراری اش را پذیراست: مرگ به دلیل سکته قلبی در 67 سالگی!
«شکوفه های ایران»، «خواهران غریب»، «شب های تهران»، «باران شادی»، «طلوع عشق» و «باران عشق» از او منتشر شد و خیلی از کارهایش هنوز به بازار نیامده است. این شاید مهمترین آرزویی باشد که دور گردون و زندگی در ایران به چشم آذر بدهکار باشد. آخر چند بار گفته بود آرزوی انتشار این کارها قبل از خاموشی را در خیالش می پروراند! «خواهران غریب»، «قصه‌های مجید»، «هامون»، «تاراج»، «قارچ سمی»، «خواب و بیدار»، «آتش‌بس»، «سوپراستار»، «گشت ارشاد» و «شمعی در باد» با موسیقی و ملودی چشم آذر در ذهن خیلی‌ها مانده اند.
«مداد رنگی»، «خدای آسمون‌ها»، «شب عشق»، «سوغاتی»، «هجرت»، «بزن تار»، «شانه‌هایت»، «عید شما مبارک»، «عسل چشم»، «رودخونه‌ها»، «گریه نکن»، «انار انار»، «مگیرش از من»، «دلم تنگه»، «گل‌واژه»، «فردا تو می‌آیی»، «زائر» از نغمه های پاپ این سرزمین است که بدون حضور چشم آذر نمی توانست آنقدر آشنا باشد که به احتمال خواننده های این سطور همین الان می توانند خیلی هاشان را زمزمه کنند.
ناصر چشم آذر در گردنه 67 سالگی رفت. تپش قلب ملودی پرداز نام‌آشنا در بیمارستان باهنر به شماره افتاد و تمام! چند سال قبل سیری از زندگی را بی مهابا فریاد زده بود. دلش می خواست بنشیند و ساز بزند. حتما الان فرصتش فراهم است!