روزنامه قانون
1397/04/14
شاعـر سینمای ایران
امروز دومین سالروز درگذشت عباس کیارستمی کارگردان، فیلمنامهنویس، تدوینگر، عکاس، تهیهکننده، گرافیست و کارگردان هنری بینالمللی، همچنین شاعر و نقاش ایرانی است که در روز چهاردهم تیر سال 95 بر اثر بیماری و البته خطای پزشکی از میان ما رفت اما همچنان در آثارش زنده است و لبخند میزند. لمس زیبایی و لطافت زندگی-همین لحظه های کوچکی که از کنار آن ها به سادگی رد می شویم-چیزی نیست که با مرگ او تمام شود. عباس کیارستمی زنده است چون آثار او محدود به یک دوره، یک قوم یا یک ملیت نیست؛ با اینکه آثارش همواره رنگ و بوی ایرانی میدهد اما سینمای جهان هرگز او را از خود جدا ندانسته است.درباره عباس کیارستمی سخن گفتن، به همان اندازه که ساده است، پیچیدگی دارد. نمی دانید از کدام بعد شخصیت و آثار او باید سخن بگویید؛ از حرفه عکاسی که به آن علاقه شدیدی داشت یا اشعار بسیار لطیفی که سروده است؟ از «طعم گیلاس» باید گفت یا از چیدمان «هفت چنار» که محکم و استوار در طبقه اول خانه هنرمندان نشسته است؟ شاید بهتر باشد از انسانیتی سخن بگوییم که در تمام آثار او موج میزند و حتی وزنه اش به شاعرانگی آثار او می چربد. او اهل اظهارنظرهای تند سیاسی نبود و در تمام آثارش تلاش کرد نقش پررنگی از انسانیت بکشد و شاید همین نگاه بود که او را همپای بزرگان سینمای جهان مانند «مارتین اسکورسیزی»، «آکیرا کوروساوا»، «ژان لوک گدار»و... از مرزهای کشورش فراتر برد و او را به چهرهای بینالمللی بدل کرد که «مارتین اسکورسیزی» بیانیهای با عنوان « از دست رفتن هنرمندی نادر با دانشی ویژه» به هنگام درگذشت او، در هالیوود ریپورتر منتشر کرد.
کیارستمی خود در گفتوگویی با «گاردین» بیان کرده بود: «در تمام فیلمها خواسته ام این است که تصویری مهربان تر و صمیمی تر از انسانیت و کشورم را به نمایش بگذارم. من مثل یک درخت هستم؛ درخت بهخاطر اینکه از زمین رشد کرده و بیرون آمده، نسبت به آن احساس مسئولیت ندارد بلکه باید میوه، برگ و شکوفه بیاورد. من هیچ وظیفه ای برای تصحیح شناخت اشتباه از کشور و فرهنگم ندارم. من چهکسی هستم که چنین وظیفهای داشته باشم. ازسوی دیگر، تعداد کسانی راکه فیلمهای مرا میبینند با کسانی که تحتتاثیر رسانههای جمعی غرب هستند، مقایسه کنید! من چه کاری میخواهم انجام دهم؟».
آثار او هرگز به حضور سلبریتیها ختم نمیشد؛ شخصیت اول فیلم های او کودکان یا آدم های روستایی بودند و این سادگی و روانی فیلم هایش را دوچندان میکرد. باورِ کیارستمی همواره نگاه به جزيیات بود که در این کار چنان موفق ظاهر شد که با دریافت 32 دستاورد شخصی، پرافتخارترین هنرمند ایران بهشمار می رود.
از جمله مهمترین آثار این هنرمند می توان به «طعم گیلاس»، «لباسی برای عروسی»، «ده»، «گزارش»، «ما را با خود خواهد برد»، «کارگران مشغول کارند» و «کپی برابر اصل» اشاره کرد.
در روز هشتم خرداد سال گذشته، ريیس کل سازمان نظام پزشکی در رابطه با علت اصلی مرگ کیارستمی اظهار داشت که خونریزی حاد تحت پردههای مغزی (ساب دورال) که منجر به مرگ مغزی وی شده بود، علت اصلی مرگ او تشخیص داده شد. این خونریزی نیز ناشی از استفاده از دارویی به نام هپارین با دوز ۲۴هزار واحد در روز است. اما ماجرا به همین جا ختم نشد و رسانهها در این مدت بارها و بارها به پرونده پزشکی عباس کیارستمی پرداختند. قصور پزشکی، یک امر واضح در مرگ کیارستمی به شمار می رود اما به گفته فرزندش سازمان نظام پزشکی همچنان از در اختیار قرار دادن پرونده وی به خانواده اش خودداری میکند.
متاسفانه در همین روزهای اخیر، حکم عجیب پرونده پزشکی کیارستمی از سوی سازمان نظام پزشکی صادر شد که همگان را در تعجب فروبرد؛ حکمی که تنها به توبیخ و درج در پرونده محدود شد و البته سه ماه محرومیت دکتر احمید میر از مطب در شهر تهران نیز به توبیخ کتبی تقلیل یافت.
بهمن کیارستمی در گفتوگویی درباره صدور این حکم به ایسنا گفته است: «پس از مراسم اولین سالگرد پدرم در تیر سال گذشته، وزیر بهداشت قول پیگیری برای گرفتن گزارش روند درمان را داد. بعد در جلسهای که ۱۱ مرداد سال گذشته در وزارت بهداشت و با حضور هاشمی و دکتر زالی (رییس سازمان نظام پزشکی) برگزار شد، دکتر زالی که دوره مدیریتش در سازمان نظام پزشکی تمام شده بود، گفت بر اساس قانون امکان ارائه گزارش روند درمان وجود ندارد اما ایشان برای نمایش حسن نیتشان پیش از تودیع میخواهند که هیات عالی این مساله را دوباره رسیدگی کنند و بر همین اساس از ما خواستند تا درخواست تجدیدنظر کنیم. بعد ریاست سازمان نظام پزشکی تغییر کرد و شرایط تازهای پیش پای ما گذاشته شد. رییس جدید سازمان دکتر فاضل در بدو ورود اعلام کرد که در پرونده کیارستمی از کاه کوه ساختهایم و در این پرونده به پزشکان ظلم شده است، حالا هم باعث تعجب نیست که آقای خلیلی مطلع نباشند پرونده در طول دوسال گذشته چه مسیری را طی کرده است».
بهمن کیارستمی همچنین بیان کرده است: «در اولین مراسم سالگرد (تیر سال 96) بخش عمدهای از روند درمان که مربوط به عمل چهارم به بعد و زمان ورود وزارت بهداشت به روند درمان شده بود، با جزییات بيان شد اما مساله اصلی به پیش از این مقطع بازمیگردد و حالا بعد از دو سال و چهار ماه از اولین عمل، هرچه میدانیم اطلاعات درگوشی و پراکندهای است از فلان پزشک مشاور یا فلان پرستار مهربان با تاکید براینکه اطلاعات را نشنیده بگیریم. بالاخره در این چهار عمل چه اتفاقاتی افتاده؟ خطاهای پزشکی چه بودهاند؟ در ماه اول چه تصمیماتی درست و چه تصمیماتی غلط بوده و قانون در برابر هریک از این تصمیمات چه میگوید؟ اینها تنها بخشی از سوالاتی هستند که بارها مطرح شدهاند ولی سازمان نظام پزشکی ترجیح داد سکوت کند یا فرافکنی یا تهدید. حالا هم که بعد از دو سال از مرگ کیارستمی، به این اعلامیه بسنده کردهاند که دکتر احمد میر، جراح معالج او را بهطور كتبي توبیخ میکنند و تا مدتی برایش گواهی عدم سوءپیشینه صادر نمیکنند».
کیارستمی در ابتدای کتاب «مرگ و دیگر هیچ» که توسط بهمن کیارستمی و به کوشش نشر نظر منتشر شده، در یک «هایکو» گفته است: «من میخواهم با مرگ خود بمیرم، نه با مرگ پزشکی» اما علت مرگ کیارستمی نشان میدهد که او به این آرزوی دیرینهاش نرسیده است.
شاخه ای گل، لای دفتر دوست
سیاوش حیدری / نویسنده و کارگردان تئاتر
مهم ترین خصیصه ای که هنرمند باید داشته باشد، توانی اش برای شگفت زده شدن است. این مهم است که هنرمند در برخورد با پدیده هایی هر چند روزمره و ساده و معمولی ـ انگار که در مواجهه با کشفی تازه قرار می گیرد ـ بتواند شگفت زده شود. این یک قابلیت است که برخی از آن بهره مندند. اگر کودک توانایی خلق داشت، اصیل ترین هنرمند بود؛ چرا که تمام جهان برای او تازه و کشف نشده است. کودک از برخورد با ابتدایی ترین و پذیرفته شدهترین قواعد و قانون ها و شناخته شده ترین پدیده های طبیعت که برای ما به عنوان واقعیت های روزمره زندگی دیگر جذابیتی ندارد به وجد می آید. هنرمند آنگاه که خود را تا حد یک کودک از نو متولد کند و پیش پا افتاده ترین جزيیات جهان برایش عجیب باشد، می تواند اثر ماندگار خود را خلق کند.
این ویژگی بارز کیارستمی و سینمای اوست. کیارستمی یک کودک فیلمساز بود. او نگاه ذوق زده و متعجب و خام یک کودک را به آدم ها و محیط اطرافش داشت و در عین حال بهعنوان یک فیلمساز از بلوغی استثنايی برخوردار بود. او از یک تکه چوب شناور بر سطح دریا مانند یک کودک شگفت زده می شد. آنگاه بلوغ استثنايی سینمایش از آن یک اثر خلق میکرد. سهولت سینمای کیارستمی یک ممتنع است که برخی به اشتباه می پندارند با گذاشتن دوربین روی ماشین می توان از روی دست او مشق کرد و به آن رسید. اما این همه ماجرا نیست! برای رسیدن به چنین سهولتی در اثر، زیسته خود هنرمند باید تا به این حد کودکانه و ساده باشد. من می گویم، کیارستمی کودکی بود که در بازی بچه های دیگر راه داده می شد و آنگاه که خوب با آن ها بازی می کرد و سرحال می آمد، با خود می گفت: «حالا که حالم بهتر است، یک فیلم بسازم». نگاه دست خورده ، شکاک، عصبی و مضطرب بزرگسال معاصر که به زعم خود در جهان و ماسوایش غور کرده و پیچیدگی هایش را فهمیده و برای خود حل و فصل کرده سینمای زنده کیارستمی را ملول و خسته می کرد. او نگاه پرسشگرکودکان را دوست تر می داشت. در بیشتر فیلم هایش کنار شخصیت های بزرگسال خود، کودکانی را به عنوان راهبر و راهنما می گذاشت تا سوال بپرسند. سینما برای کیارستمی سوال بود، تا درک و رعایت برخی زیبایی شناسی های قراردادی.
کودک از آن رو که در برابر تازگی های دنیای خود شگفت زده می شود، مدام می پرسد چرا؟ و سینمای کیارستمی نیز از آن رو که در طبیعی ترین و ساده ترین امیال بشر به شگفتی نگاه می کند، مدام سوال می پرسد.
و همانطور که در برخورد با کودک و گفت و گو با کودک باید حوصله به خرج داد، مواجهه با سینمای کیارستمی هم حوصله می خواهد. سینمای کیارستمی، جهان جزيیات و سادگی و تعجب کودکان است، دوربین او دریچه نگاه کودکان به جهان است و در انتها قضاوتش، قضاوت بی غرض کودکان است.
در فیلم باد ما را خواهد برد، یک گروه مستند ساز برای تهیه مستندی از یک مراسم سوگواری بومی عازم روستایی با نام سیاه دره می شوند به انتظار مرگ پیرزن محتضری که گفته اند به زودی خواهد مرد. پیرزن نمی میرد و در طول فیلم هرچه بیشتر پیرزن در برابر مرگ مقاومت می کند، ساخت فیلم به تعویق می افتد و در نهایت زنده ماندن پیرزن منجر به ناتمام ماندن اثر می شود؛ اين همان کاری است که کیارستمی با فیلم هایش می کند. او همیشه سینمایش را به نفع زندگی قربانی کرده است.
در جایی از همین فیلم، کارگردان ناکام مستند ساز، جان گورکنی از اهالی روستا راکه حین کار در قبرستان دچار سانحه می شود، نجات می دهد. آری! ما همه گورکنان قبرستانی هستیم که کیارستمی با سینمایش دست ما را می گیرد و تا عمر داریم در خاطرمان ماندگار است. مثل عطر خوب گلبرگ های شاخه ای گل، لای دفتر دوست.