گزارش میدانی «همدلی» از روستای ابیانه در کوچه‌های تاریخ

ابیانه بسان موزه‌ای 2500 ساله است که زندگی در آن جریان دارد
همدلی| گروه اجتماعی- ستاره لطفی: بعد از عبور از جاده‌های باریک و پرپیچ خم که در انزوای کویر فرو رفته‌اند، روستایی کوچک با قدمت چند هزار سال در ورای سبزینگی درختان پدیدار می‌شود. بهشتی کوچک با کوچه‌های پیچ در پیچ و بدون بن بست که گویی زمان در آن متوقف شده، مردمانش در دل تاریخ ماندگار گشته‌اند.
رنگ سرخ خاک روستا، خانه‌های گاه‌گلی، معماری طبقاتی، پنچره‌های چوبی مشبک، چارقدهای گل‌گلی زنان و شلوارهای گشاد مردان که دوخت پایین آن تاهل یا تجرد آنان را نشان می‌دهد، اولین چیزی است که نظرتان را به خود جلب می‌کند.
برای رسیدن به ابیانه باید از جاده کاشان- اصفهان به سمت نطنز تغییر مسیر داد. در طول مسیر هیچ تابلویی که راهنمای مسافران به سمت ابیانه باشد به چشم نمی‌خورد. 20کیلومتر مانده به نطنز تابلویی خسته و رنگ‌ و رورفته که در گوشه‌ای کز کرده است، راهنمای مسیرتان می‌شود و شما را برای رسیدن به ابیانه به سمت جاده‌های فرعی سوق می‌دهد.


جاده‌ای مارپیچ در دامنه کوه‌های «کرکس» آغوشش را برایت می‌گشاید و تمامت را دربرمی‌گیرد. چند فرسنگ راه را که می‌پیمایید به ورودی ابیانه می‌رسید. هتل بزرگ ابیانه با معماری خاص از دور پیدا می‌شود. درخت‌های بلند با سایه‌سارهای زیبا که شاخ و برگ‌هایشان را روی جاده گسترانده‌‌اند گویا به تو خوشامد می‌گویند.
سفر به ابیانه آدم را به سال‌ها و قرن‌های خیلی دور پرتاب می‌کند. گویا موزه‌ای 2500ساله است که زندگی در آن جریان دارد. به هر گوشه‌ای که می‌نگری تاریخ با تو حرف می‌زند. سفر به ابیانه سفر به منطقه جغرافیایی یا سفر به نقطه‌ای روی نقشه جغرافیایی نیست. سفر به ابیانه، سفربه قلب تاریخ است، آن‌جا که می‌توان خدایی اهورمزدا را در آتشکده 1500 ساله را در دل کوه‌های ابیانه به نظاره نشست.
قدم زدن بر سنگفرش‌ کوچه خیابان‌های ابیانه و نظاره خانه‌های گلی قد برافراشته در کوچه‌های تنگ و باریک از آن تجربه‌های ناب و شیرینی است که فقط در تابلوهای نقاشی می‌توان آن را جستجو کرد.  
معماری خانه‌ها نشان‌دهنده قدمت و اصالت ابیانه است. اغلب خانه‌ها در طبقه دوم خود ایوانی طارمی مشبک دارند. اصالت و هنر را می‌توان در گوشه گوشه خانه‌ها دید، از درهای چوبی با نقش و نگارهای ظریف و برجسته تا پنجره‌های مشبک چوبی که به «ارسی» معروفند. در اغلب خانه‌ها می‌توان ارسی‌های کهنه را که لابه‌لای خاک سرخ دیوارها تکیده‌اند دید.
وسیله نقلیه ابیانه هنوز الاغ است. شاید دیدن پیرزن‌هایی گوژپشت که سوار بر الاغ از کوچه‌ها عبور می‌کنند یا الاغ‌هایی که کوله باری از آذوقه را به دوش می‌کشند، یکی از ماندنی‌ترین خاطره‌ها از ابیانه در ذهن مسافران باشد.
برخلاف اغلب مناطق توریستی که مردمانش زیاد به توریست روی خوش نشان نمی‌دهند، تمام مردم روستای سرخ ایران گردشگران را به‌شدت دوست دارند و به گرمی از مهمانان استقبال می‌کنند و حتی گاهی آنها را به یک استکان چای تازه‌دم مهمان می‌کنند.
رد محصولات چینی در قدیمی‌ترین روستای ایران
در ورودی روستا، زنان ابیانه با دامن‌های پرچین و چارقدهای گلدار بر زمین نشسته و مشغول فروش محصولاتشان اعم از کشک، لواشک، زیورآلات زنانه و پوشاک هستند. در نگاه اول برای هر تازه واردی این تصور ایجاد می‌شود که محصولات فروشی، تولید محلی روستاییان و هنر دست آنهاست، اما با چند پرسش ساده از فروشنده‌ها در می‌یابی که پای محصولات چینی نیز به ابیانه باز شده است و سهم زیادی از محصولاتی که روی طبق‌ها و گاری‌ها و حتی در مغازه‌ها جا خوش کرده‌اند، به طوری که بیشتر زیورآلات و پوشاک این روستا چینی هستند.
از یکی از زنان ابیانه که با لبخندی شیرین محصولاتش را به ما معرفی می‌کند و در تلاش است چیزی به ما بفروشد تا ما دست خالی از کنار دکه لواشک فروشی‌اش رد نشویم، می‌پرسم لواشک‌ها تولید خودتان است؟ با لهجه پهلوی و شرمی که در چشمش موج می‌زند صادقانه می‌گوید: نه! لواشک‌ها را پسرم از تجریش تهران خریداری می‌کند و من به مسافران می‌فروشم. دکه‌دار دیگری که در همسایگی اوست و شیرین خانم صدایش می‌زنند، در حالی که چارقد گل‌گلی‌اش را روی سرش جا‌ه جا می‌کند وارد گفت‌وگوی ما می‌شود.
شیرین خانم که دستان پیر و چروکیده و زلف سفید رنگ‌اش که از کنار چارقد گل‌گلی اش خود را به دست باد سپرده‌اند، از سن و سال بالای او حکایت می‌کنند. او در مورد وجود لواشک‌های تهرانی در ابیانه می‌گوید: در ابیانه درختان سیب، گلابی، آلو و زردآلو فراوان است، ولی ساکنان ابیانه که اغلب سالمند و پیر هستند توان چیدن و درست کردن لواشک را ندارند. مقداری لواشک صنعتی که بوی عطر دست شیرین خانم می‌دهد می‌خرم و از آنجا دور می‌شوم.
مردم ابیانه سال‌های درازی زندگی را با کشاورزی و دامداری  و باغداری و هنر و صنایع دستی چون گلیم‌بافی گذرانده‌اند. امروز اما صنعت گردشگری هم به یاریشان آمده است. هرچند که سهم اهالی از این ورودی‌های10هزار تومانی به غیر از کوچه و خیابانی پاکیزه چیز دیگری نیست و آنها تنها به فروش لواشک‌ها یا اجاره خانه‌های خود به گردشگران دلخوشند.
ابیانه روستایی پیر و فرتوت است
باورش دشوار است که این روستای افسانه‌ای با تمام زیبایی‌های چشم‌نواز و آثار شگفت‌انگیزش از دردهای بی‌شماری رنج می‌برد. دردهایی که هویت فرهنگی و اقتصادی و حتی معماری نابش را به خطر انداخته است.
واقعیت تلخ این است که ابیانه روستایی پیر و فرتوت است. سنگفرش کوچه‌های از نفس افتاده‌اش، در و پنچره تکیده بر دیوارهایش، دیوارهای کهنه و خسته‌اش و حتی آدم‌های پیر و سالمندش گواه روشنی بر این فرتودگی است، به نحوی که سال‌هاست دیگر همهمه شادی کودکان از شنیدن زنگ تعطیلی مدرسه و صدای شیطنت و بازی کودکانه آنها در کوچه‌های ابیانه نمی‌پیچد.
داستان سالمندی ساکنان ابیانه داستان تلخ و تکراری همیشگی است. همان قصه تلخ «مهاجرت»! مهاجرت درپی یافتن زندگی بهتر و راحت‌تر. «حسین‌آقا» یکی از ساکنان ابیانه که خود نیز گرد پیری بر سرش نشسته است در مورد بافت جمعیتی ابیانه می‌گوید: اغلب ساکنان ابیانه را پیرمردها و پیرزن‌های تشکیل می‌دهند که توان دل کندن از زادگاهانشان را ندارند.
او در مورد مهاجرت جوانان به شهر می‌گوید: از زمانی که هزینه‌های زندگی بالا رفت، چرخ زندگی دیگر حتی به سختی هم نمی‌چرخید. بنابراین تقریبا همه جوانان ابیانه از غم نان دیار خود را ترک کردند و به امید زندگی بهتر راهی شهرهای دور و نزدیک شدند. فقط در ایام تعطیلات یا در آخر هفته‌ها است که ابیانه باز هم شلوغ می‌شود.
چقدر تلخ و دردناک است که بدانیم کوچه‌‌پس‌کوچه‌های ابیانه اکنون جولانگاه مردان و زنان سالمندی شده است که تمام هفته را چشم انتظار آمدن بچه‌ها و نوه‌های خود می‌مانند که بلکه آخر هفته با آمدن آنها محفل‌شان رنگ و بویی نو به خود بگیرد و دردناک‌تر آن که بدانیم از پنجاه سال گذشته تا امروز جمعیت ابیانه به یک پنجم رسیده است.
در حالی که برای رسیدن به چشمه ابیانه با پایین و بالا کردن پس‌کوچه‌های پلکانی، چرت کوچه‌های خواب‌آلود ابیانه را به هم می‌زنیم به «عمو رضا» و همسرش که چند قوری و کتری سیاه شده از دود را بر ذغال آتش دارند و مشغول فروش چای زغالی هستند برمی‌خوریم. عطر چای عمورضا ما را به سمت نیمکت کهنه و رنگ و رو رفته در کنار مغازه کوچکشان می‌کشاند.
بدون شک یکی از قسمت‌های هیجان‌انگیز سفرمان نوشیدن چای ذغالی و گپ زدن با عمورضا و همسرش بود. زوجی که بر خلاف زندگی ساده و روستایی‌ خود دغدغه‌های فرهنگی بزرگی داشتند.
از لابه‌لای صحبت‌های عمورضا می‌توان به عمق عشق و علاقه‌اش به ابیانه پی‌ برد. او با هیجان و شوق خاصی از آداب و فرهنگ و رسوم ابیانه و حتی معماری ساختمان‌هایش سخن گفت. عمورضا نگران است که مبادا معماری و آداب و رسوم ابیانه در هجوم مدرنیزه شدن دستخوش تغییرات شود و بافت قدیمی آن که یادآور تمدن هزاران ساله است از بین برود. او نگران در و پنجره‌های آهنی است که به جای در و پنجره‌های چوبی در نمای برخی از ساختمان‌های تازه‌ساز جا خوش کرده است.
عمورضا از عملکرد نامناسب سازمان میراث فرهنگی ابیانه گله داشت. او به برخوردهای سلیقه‌ای و کوتاهی‌ این سازمان در قبال برخی از خانه‌های که با خطر تخریب و ویران شدن مواجه هستند، انتقاد داشت.
او با یادآوری اقدامات درخور توجه یکی از روسای پیشین میراث فرهنگی که حتی با هزینه خود مانع از تخریب معماری سنتی ابیانه شد، گفت: متاسفانه عملکرد کنونی میراث فرهنگی، عملکرد قابل دفاعی نیست. تعلل و کوتاهی میراث در صدور مجوز برای مرمت و تعمیر برخی از خانه‌هایی که ارزش تاریخی دارند باعث شده است بسیاری از این آثار در خطر تهدید و نابودی قرار بگیرند.
عمورضا که به نظر می‌رسید گنجینه‌ای از اطلاعات است و حرف‌های زیادی در مورد ابیانه را در سینه دارد، در پاسخ به ریشه کلمه ابیانه گفت: در گویش محلی ابیانه را «ویونا» می‌گویند که معنی بیدستان است و این وجه تسمیه برای جایی که از قدیم درختان بیدش زبانزد بوده است به کار می‌رود.
عمورضا در مورد رنگ سرخ خانه‌های ابیانه که باعث شگفتی‌ام شده بود، گفت خاک سرخ از معدنی در حوالی روستا تامین می‌شود، ضمن اینکه خاک سفید هم در این روستا یافت می‌شود که در قدیم به جای گچ در داخل ساختمان به کار می‌بردند، اما اکنون گچ‌های امروزی جای خاک سفید را در تزیینات داخلی خانه‌ها گرفته است.
داستان کلون‌های فلزی درب خانه‌ها نیز قصه خود را داشت. عمورضا در توضیح کلونی‌ها برای ما روایت کرد که روی درب هر خانه‌ای از مردمان کویر دو کلون نقش بسته است، یکی با صدای زیر که نشان از ورود مهمان زن می‌دهد و دیگری با صدای بم که نشان از ورود نامحرم دارد و اینکه زن صاحب خانه بداند و حجاب کند.
در حالی که با عمورضا گرم گفت‌وگو هستیم و او هر لحظه مانند یک شعبده‌باز آثار هنر دستی‌اش را به ما نشان می‌دهد و ما هم‌ هاج و واج آثار چوبی ساخت دست او را نگاه می‌کنیم، نم‌نم باران شروع به باریدن می‌کند. بوی خاک باران‌خورده هوا را معطر می‌کند و ما مجبور می‌شویم برای در امان ماندن از خیس شدن لباس‌های‌مان علیرغم میل باطنی محفل گرم عمورضا و همسرش را ترک کنیم.
در حالی که در پناه دیواری سعی کردیم خود را به ماشین برسانیم آب جوی وسط خیابان که رنگش به سرخی می‌زد صحنه شگفت‌انگیز دیگری را خلق کرد. صحنه‌ای که فقط در ابیانه می‌توان آن را تجربه کرد. شانس با ما یار بود و بارش باران قطع شد. نوبت دیدن اماکنی بود که عمورضا به ما پیشنهاد داده بود.
حمام‌های ویران و تخریب شده ابیانه نیز درخور توجه بود، اما زباله‌های انباشت شده در ورودی حمام‌هایی که روزگاری برای گرفتن نمره آن باید ساعت‌ها در صف بود و اکنون غبار فراموشی بر روی آن نشسته بود، ما را از پیشرویی بیشتر مایوس کرد.
مساجد ابیانه به 10 عدد می‌رسد. قدیمی‌ترین آن مسجد جامع بود که گویا ساختش به زمان سلجوقیان باز می‌گردد. اما در آن ساعت از روز درب همه مساجد بسته بود و ما از دیدنشان محروم شدیم.
اما نخل چوبی تکیده بر ایوان مسجد قصه تلخ واقعه عاشورا را روایت می‌کند. مراسم آیین عزاداری امام حسین(ع) در ابیانه شهرت زیادی دارد. به نحوی که این مراسم یکی از جاذبه‌ها برای گردشگران خارجی و داخلی شده است و مهاجران رفته از ابیانه نیز را به دور هم جمع می‌کند.
هنوز از دیدن زیبایی‌های ابیانه سیر نشده بودیم که هوا رو به تاریکی ‌رفت. باز وقت رفتن بود و باز چه زود دیر شد.