یک گل و این‌ همه شادی

رضا بازی برون-جمعه شب هم شبی بود؛ اولین بازی تیم ملی فوتبال ایران در جام‌جهانی 2018‌. من به عنوان یک تماشاگر فوتبال، از مراکش بیشتر از مقابله با نام‌های بزرگی چون پرتغال و اسپانیا می‌ترسیدم. شما هم مثل من بازی و گزارش آن را دیدید و شنیدید؛ در 20 دقیقه اول به یک مساوی راضی بودیم، اما به هر حال، در آخر اتفاقی رخ داد که می‌دانید. بازی را پای تلویزیون به اتفاق یک دوست فوتبالی و قدیمی، دیدیم. بازی که تمام شد، با وجود عادت به تنهایی و گوشه‌نشینی، دو نفری هوس گردش در شهر به سرمان زد. آنچه در ساری دیدیم و دیدم، تاییدی بر باور یقین شده‌ام بود که وقتی ملت شاد است، همه چیز زیباست، حتی بوق اتومبیل‌ها که آشوب ذهن و جسم و حال می‌شود هم مجاز است و دلنشین و گوش‌نواز. گذشته از فریاد آدم‌ها و بوق‌ها، همه قانون‌مند رفتار می‌کردند به طور مثال هنوز چند ثانیه مانده به چراغ قرمز، سرچهارراه می‌ایستادند، به مهربانی شیرینی تعارف می‌کردند و آن شب به احتمال زیاد بسیاری از قهرها به آشتی انجامید که در واقع دلخواه انسان شاد و راضی است و همه اینها فقط مدیون گذر یک توپ از دروازه بود که می‌‌توانست عکس آن هم رخ دهد.
در شهر که قدم می‌زدیم، به یاد بازی استرالیا- ایران بعدازظهر 8 آذر 76 افتادم؛ آن روز مجری برنامه زنده رادیویی «گفت‌و‌گوی مردم با مسوولان» در مرکز مازندران بودم. بگذریم از اینکه در 8 دقیقه وقت اضافه، چه بر من گذشت، اما پس از پایان بازی و صعود ایران به جام‌جهانی 1988 فرانسه با شادی و خوش خیالی سوار بر اتومبیل شخصی راهی صداوسیما برای اجرای برنامه شدم. هنوز چند صد متری از خانه دور نشده بودم که یک باره پیاده‌رو و سواره‌رو، پر از آدم و ماشین شد و جایی برای رفت و آمد باقی نماند، حتی‌ امکان پارک هم وجود نداشت تا اینکه دوستی را دیدم بی‌آنکه مجال صحبت به او بدهم، سوئیچ را در دستش گذاشتم و در حالی که می‌دویدم، صدایش را می‌شنیدم که می‌گفت: «من خودم هم ماشینم را کنار خیابان رها کرده‌ام.» به هر حال به هر زحمتی که بود خودم را به استودیو رساندم و برنامه را اجرا کردم. بعدازظهر 8 آذر 76 هم روزی بود مثل جمعه شب گذشته که در خاطرم، در خاطره‌ها حفظ شده و می‌شود. نمی‌دانم، چرا این خاطره را که حتما برای شما هم رخ داده تعریف کردم، شاید می‌خواهم حرف مشترکی را یادآور شوم که شادی یک ملت، می‌تواند اتحاد، صلح، زیبایی، رضایت، همبستگی و در یک کلام نیازهای دلخواه و بر‌حق انسانی را بیافریند، آن هم به یک بهانه ساده و حالا چرا، از ایجاد پیش‌زمینه‌ این‌گونه بهانه‌های ساده غافل هستیم و غافل هستند. مثلا پا پیش گذاشتن و آستین بالا زدن برای ساخت یک ورزشگاه در قائم‌شهر یا اصلا مرمت و برپایی ورزشگاه خاک خورده و رو به ویرانی، برای تیم پرطرفداری چون نساجی که نه تنها استانی به آن عشق می‌ورزد، بلکه در حافظه تاریخی فوتبال ایران‌ جایگاه ویژه‌ای دارد؛ نمونه‌ای که مثل آن در کشورمان فراوان است. ایجاد بهانه‌های ساده برای شادی مردم، کار سختی نیست، فقط همت می‌خواهد و ارزش نهادن بر خواسته‌های انسانی ایرانیان.