از امروز ويژه جام جهاني فوتبال را در صفحات 8 و 9 بخوانيد؛ جان و جهان فوتبال در گفت‌وگو با داروين صبوري: جام جهاني، جامعه‌جهاني

 
 
علي كربلايي
جام‌جهاني يك كارناوال بزرگ فرهنگي است. اين تورنمنت، وراي مسائل اقتصادي، ورزشي و سياسي از منظر اجتماعي هم اثرگذاري‌هاي فراواني دارد. اجتماع ميليوني انسان‌هايي از جاي‌جاي كره زمين، بدون اشتراكات ظاهري، بدون اشتراكات مذهبي، بدون هرگونه طرز فكر مشترك. در سال‌هاي گذشته و همين دوره شاهد برپايي جشن‌هاي خياباني در ميدان‌ها و كوچه‌برزن‌هاي كشور ميزبان بوديم و هستيم؛ مردمي كه از اين فرصت نهايت استفاده را مي‌كنند و با هم بودن را جشن مي‌گيرند. نبايد فراموش كنيم كه همين مردم، بيش از نيم قرن پيش در حال كشتار يكديگر بودند و نوعي نفرت از ديگران در جهان ديده مي‌شد. هواپيمايي كه امروز راه رسيدن به ديگران را نزديك‌تر كرده، روزگاري با ده‌ها بمب شهرها و روستاها را ويران مي‌كرد. در اين جهان همه‌چيز تغيير كرده و ما شاهد يك دوستي بزرگ جهاني هستيم. اگر جنگ‌هاي جهاني را در نيمه اول قرن بيست نمادي از وضعيت نگاه انسان‌ها به يكديگر در نظر بگيريم، جام‌هاي جهاني در نيمه اول قرن بيست‌ويك، تغيير 180درجه‌اي نوع بشر را در مورد رابطه‌اش با ديگران به‌نمايش مي‌گذارد. ترس از ديگران به لذت بردن از ديگران تبديل شده است. همين موضوع باعث مي‌شود اين كارناوال از منظر جامعه‌شناسي هم بررسي شود. جام‌جهاني براي جامعه‌شناسان بسيار اهميت دارد و مطالعه آن از چالش‌هاي جذابي است كه براي خودشان مي‌تراشند. در همين راستا و در آستانه شروع جام‌جهاني با دكتر داروين صبوري، جامعه‌شناس ورزش، گپ كوتاهي زديم و نظراتش در مورد اين رخداد بزرگ را جويا شديم.


 
آقاي صبوري، به‌نظر مي‌رسد رقابت‌هايي مثل جام‌جهاني، بخشي از پروژه جهاني‌سازي باشند. انگار چنين تورنمنت‌هايي پارك‌هاي اين دهكده جهاني و محلي هستند براي گرد هم آوردن و همچنين شناخت ملت‌ها.
بياييد نگاهي تاريخي به ماجرا بيفكنيم؛ انسان نيمه دوم قرن بيستم، تبديل به انساني خسته، سرگشته و ضداجتماع شده بود. انساني برشته كه از تنورِ تاريخ درآمده بود. بعد از عبور از دو جنگ جهاني، جهان شبيه يك قبرستان بزرگ و مملو از ارواحِ زنده بود. هرجا را كه نگاه مي‌كرديد، انساني بر سنگِ مزار عزيزي ضجه مي‌زد. احساسِ يأس و خودكشي، امري رايج بود. انسان‌ها، عزيزترين داشته‌هاي‌شان را از دست داده بودند و در جست‌وجوي فهم دوباره زندگي بودند. بايد جهان و مصيبت‌هاي آن را در ابتدا فهم و سپس تبيين مي‌كردند. هنرمندان در اين مسير پيشگام بودند؛ موسيقي دهه هفتاد ميلادي را ببينيد، «دوشيزگان آوينيون پيكاسو» در وحشت از بمب اتم را، شاهكارهايي مثل فهرست شيندلر، راننده تاكسي يا پيانيست در سينما را. بشر در حال تهي‌شدن از معنا و جهان به شكل نيچه‌اي خود درآمده بود. بشر با حس غريبگي در حال دست‌وپنجه نرم كردن بود و نه‌تنها با يكديگر، كه با خودشان هم غريبه شده بودند. به‌همين‌خاطر نياز داشتند «ديگري» را بشناسند؛ «ديگري»‌ كه مي‌توانست دين متفاوتي داشته باشد، مي‌توانست جور ديگري فكر كند، جور ديگري غذا بخورد و حتي جور ديگري بخندد. بشر نياز داشت تا بشناسد و شناخته شود. بي‌شك رخداد المپيك و جام‌هاي جهاني، در راستاي اين بازفهم اجتماعي، شكوفا شدند و حالا مي‌بينيم كه انسان‌ها در گردهمايي بزرگي مثل جام‌جهاني بدون هيچ حس غريبه بودني در كنار هم شادي مي‌كنند. جامعه‌شناسان، به رويدادهايي مثل جام‌جهاني با عنوان «ديگ جوشان فرهنگي» نگاه مي‌كنند. ما اين اصطلاح را معمولا براي كلانشهرها به‌كار مي‌بريم. اما در مورد جام‌جهاني و المپيك هم مي‌توان از اين عنوان استفاده كرد.
مي‌بينيم كه اين اخت شدن با ديگري، تا جايي پيش رفته كه ما شاهد طرفداران تيم‌هاي ملي در كشورهاي مختلف هستيم. به عنوان مثال در كشور خودمان افراد زيادي هستند كه طرفدار تيم‌هايي مثل برزيل، اسپانيا، انگليس، آرژانتين، پرتغال، آلمان و... هستيم؛ طرفداراني كه گاه روي تيم ملي يك كشور ديگر، تعصب خاصي هم دارند. اين افراد چطور تعريف مي‌شوند؟ اين علاقه به تيم ملي كشورهاي ديگر از كجا مي‌آيد؟
داروين صبوري
اين پرسش، يك سوال فلسفي- اجتماعي است. سوالي است عميق كه براي پاسخ به آن بايد در مورد مسائل فلسفي هم صحبت كرد. بله، ما مي‌بينيم در تمام دنيا كساني هستند كه طرفدار يك تيم ملي ديگر هستند. مردمي كه گاه هيچ چيزي از آن كشور نمي‌دانند. مثلا تا به‌حال يك برزيلي را از نزديك نديده‌اند، زبان‌شان را نمي‌دانند، نمي‌دانند چه‌چيزهايي مي‌خورند و چطور زندگي مي‌كنند؛ اما به تيم ملي آن كشور علاقه‌مند هستند. اينجا بايد در مورد مساله «وجود» صحبت كرد. بايد از اگزيستانس نام برد و «وجود» هم چيزي جز درك كردن ديگري و به تجربه‌درآوردن زندگاني نيست. اين كنشگران براي اينكه بتوانند خود و جهانِ بي‌انتهاي اجتماعي را تعريف و تجربه زيسته كنند، به يك نيروي ديگر وصل مي‌شوند. اين نيروي ديگر آنها را به شكل زنجيره‌وار به هم وصل مي‌كند و اين افراد وارد يك تجربه جهاني مي‌شوند. آنها خود را در صورت قهرماني تيم محبوب‌شان در بالاي دنيا مي‌بينند و مي‌دانند كه افراد زيادي مثل آنها وجود دارند. اينجاست كه مي‌فهمد تنها نيست، غريبه‌اي در ميان غريبه‌ها نيست و مي‌فهمد ميليون‌ها نفر با او حس و هواي مشترك دارند. بشر حاشيه‌نشين، به‌واسطه فوتبال به يك زبان مشترك مي‌رسد. مردم با فوتبال در يك گستره جهاني تعريف مي‌شوند. و اتفاقا همين‌جاست كه در مطالعات مدرن، از فوتبال به عنوان يك «مراسم آييني» صحبت مي‌شود. نه فوتبال و نه اين قبيل مراسم، از منطق ارسطويي پيروي نمي‌كنند. هيچ‌كس از اين حرف ها، توقع منطق ارسطويي ندارد. همه به‌دنبال معجزه هستند و فوتبال هم پديده‌اي است كه براي ما مدام معجزه‌هايي جديد رو مي‌كند. در دنياي يكنواخت و كسل‌كننده امروزِ ما، كه همه‌چيز از پيش تعريف و كارها به‌صورت منظم و مشخص انجام مي‌شود، فوتبال روزنه‌اي است تا به اتفاقات فوق العاده فكر كنيم و منتظرش باشيم. فوتبال زبان خاص خودش را دارد. در زبان فوتبال است كه صحبت‌هاي مديران، مربيان و بازيكنان و همه‌چيز مربوط به اين رشته تعريف مي‌شود. اگر اين زبان را ندانيم با مشكل روبه‌رو مي‌شويم و از لذايذ فوتبال بي‌بهره خواهيم بود.
و اين طور به‌نظر مي‌رسد زماني كه معجزه به ‌واقعيت تبديل نمي‌شود، افراد به‌شدت سرخورده و دردمند مي‌شوند. زماني كه تيم‌ها در بازي‌هاي جام‌جهاني شكست مي‌خورند و حذف مي‌شوند، موجي از نااميدي در بين مردم طرفدار آن تيم به وجود مي‌آيد. دوست دارم نظرتان را در مورد شكست و باخت در فوتبال بدانم.
بسيار خب. پيشنهاد من براي اين مبحث اين است كه فوتبال را به‌مثابه يك انسان مورد مطالعه قرار دهيم. زندگي يك انسان همواره با پستي‌وبلندي‌هايي همراه است. انساني كه هر دو وجه شيطاني و الهي را در خود جمع كرده است. هر چيزي كه در فوتبال اتفاق مي‌افتد، مانند زندگي غيرمنتظره است. كنش‌هاي انساني به‌شدت شبيه به كنش‌هاي فوتبالي است. پيروزي و شكست، دو روي زندگي يك انسان و فوتبال است. حتي شما ممكن است كه از يك انسان بدتان بيايد و چشم ديدنش را نداشته باشيد، اما روزي ببينيد در حال انجام يك كار خوب است و او را تحسين كنيد و از قضاوت خود شرم‌تان شود يا برعكس. تيم‌هاي فوتبال هم به همين شكل هستند. ممكن است عاشق يك تيم باشيد و روزي به‌خاطر حركتي از آن تيم بدتان بيايد. يا از تيمي ديگر نفرت داشته باشيد و روزي به خاطر حركتي عاشق آن بشويد. احساس مي‌كنم با اين نگاه مساله شكست و هواداري در فوتبال يك مساله حل شده به‌نظر برسد. ما امروز مي‌‌دانيم نگاه آرماني و يوتوپيايي به انسان و به جهان اجتماعي شكست خورده است. هيچ انساني خوب مطلق يا شر مطلق نيست. هر انسان، مجموعه‌اي از زشتي‌ها و زيبايي‌هاست و در فوتبال هم شاهد همين روحيه هستيم و همين مساله به چشم مي‌آيد. اگر فاصله بگيريم از اين عادت تك‌ساحتي نگاه كردن به هر مساله‌اي و فوتبال براي‌مان با چيزي فراتر از برد و باخت تعريف شود؛ آن موقع تازه مي‌توانيم زبان فوتبال را بفهميم. فوتبال براي خيلي‌ها برون‌رفت از كرختي‌هاست. برون‌رفت از ملال و زندگي تكراري روزمره، برون‌رفت از فكر به اقساط جامانده، از اجاره‌خانه در سر برج. هواداري كه تمام پول‌هاي جيب خود را خرج ديدن بازي محبوبش مي‌كند، دختر و پسري كه فوتبال برايش چيزي بالاتر از زندگي است را نمي‌توان در دستگاه‌هاي نظريه‌ها و تزهاي علمي فهم و تبيين كرد. فلسفه فوتبال، فلسفه لاادري است. ما چيزهاي كمي از آن مي‌دانيم و در جواب به پرسش‌هاي بسياري از آن، بايد بگوييم «نمي‌دانم»! در توجيه شكست‌هايي مثل شكست برزيل از آلمان، ما نمي‌توانيم وارد گفتمان‌هاي منطقي بشويم. چون هيچ منطقي وجود ندارد كه برزيل آنقدر گل بخورد. نه مي‌توان به‌جهت وزش باد و درجه حرارت ايراد گرفت و نه به كج بودن زمين. همه‌چيز در يك شرايط استاندارد قرار داشت و به‌يكباره آن اتفاق افتاد.
بسيار هم عالي. اگر در پايان حرفي در مورد فوتبال داريد و در سوالات مطرح نشد، با ما در ميان بگذاريد.
براي اثبات كژفهمي‌هاي ساختارهاي رسمي ما در فوتبال، مي‌خواهم يك قياس انجام بدهم. قياس بين كاري كه فدراسيون فوتبال براي جام‌جهاني با گروه اركسترسمفونيك ملي ساخت و كليپي كه از جناب‌خان براي جام‌جهاني دست‌به دست شد. موزيك اول نشان مي‌دهد هيچ يك از مديران ما در هيچ سطحي شناخت درستي از فوتبال ندارند. درك درستي از فوتبال بين مديران وجود ندارد و در نهايت نتيجه‌اش مي‌شود ساخت موزيكي به دور از فضاي واقعي فوتبال. مديران بايد بدانند كه فوتبال دقيقا همان كليپي است كه جناب‌خان ساخت. فوتبال همان شور مردم پابرهنه لب ساحل خليج فارس است. فوتبال، كل كشيدن‌هاي زنان جنوب در عروسي‌هاست. فوتبال، لهجه گرم گيلكي و مازني است وقتي كه از شور به آسمان مي‌رسد. آينه آرزوهاي كرد و بلوچ و ترك. فوتبال، مردمِ يك سرزمين است. فوتبال اين نيست كه در يك موزيك روي نام ايران تاكيد كنيم. فوتبال، فرهنگ مردم عامه است، همان چيزي ا‌ست كه بين مردم كوچه‌وبازار مي‌گذرد. كوچه بازار آنجايي ‌است كه تمام اختلافات مهمي كه بين سياستمداران جدايي مي‌اندازد، براي‌شان اهميتي ندارد. مردمي كه حتي در كل‌كل كردن‌هاي خود نيز با هم رفيقند. مردم كوچه‌وبازار با يكديگر خوش هستند و نگاه‌شان به فوتبال آن‌طوري كه مسوولان فكر مي‌كنند، نيست.
 
فوتبال يعني شعر، يعني زندگي
فوتبال همان كليپي است كه جناب‌خان ساخت. فوتبال همان شور مردم پابرهنه لب ساحل خليج فارس است. فوتبال، كل كشيدن‌هاي زنان جنوب در عروسي‌هاست. فوتبال، لهجه گرم گيلكي و مازني است وقتي كه از شور به آسمان مي‌رسد. آينه آرزوهاي كرد و بلوچ و ترك. فوتبال، مردمِ يك سرزمين است. فوتبال اين نيست كه در يك موزيك روي نام ايران تاكيد كنيم. فوتبال، فرهنگ مردم عامه است، همان چيزي ا‌ست كه بين مردم كوچه‌وبازار مي‌گذرد. كوچه بازار آنجايي ‌است كه تمام اختلافات مهمي كه بين سياستمداران جدايي مي‌اندازد، براي‌شان اهميتي ندارد.
فوتبال زبان مشترك غريبه‌هاست
طرفداران تيم‌هاي كشورهاي ديگر براي اينكه بتوانند خود و جهانِ بي‌انتهاي اجتماعي را تعريف و تجربه زيسته كنند، به يك نيروي ديگر وصل مي‌شوند. اين نيروي ديگر آنها را به شكل زنجيره‌وار به هم وصل مي‌كند و اين افراد وارد يك تجربه جهاني مي‌شوند. آنها خود را در صورت قهرماني تيم محبوب‌شان در بالاي دنيا مي‌بينند و مي‌دانند كه افراد زيادي مثل آنها وجود دارند. اينجاست كه مي‌فهمد تنها نيست، غريبه‌اي در ميان غريبه‌ها نيست و مي‌فهمد ميليون‌ها نفر با او حس و هواي مشترك دارند. بشر حاشيه‌نشين، به‌واسطه فوتبال به يك زبان مشترك مي‌رسد.