برای زادروز حسین سرشار که آواز کلاسیک و سینما لبریز خاطرات اوست؛ سرشار از عشق؛ لبریز از تلخکامی

اشکان گلشاهی- حرف و روایت در مورد مرگش بسیار است. مدتی مفقود بود و خانواده اش آگهی مفقودشدنش را در روزنامه ها منتشر کردند. بعضی ها می گویند در اواخر عمر به بیماری آلزایمر دچار شد و در حادثه تصادفی جان باخت، بعضی ها هم چیز دیگری می گویند! آوازه خوانی که تنها آوازه خوان نبود، دوبلوری توانا، بازیگری خوب و در مجموع هنرمندی مردمی و صاحب سبک بود. صدای باریتون پرطنینش به احتمال برای نسل های بسیاری خاطره ساخته.حسین سرشار بچه خیابان فرهنگ بود. سال 1313 به دنیا آمد و همانجا بزرگ شد. به هنرستان موسیقی تهران رفت تا بعدها یکی از نامداران آواز کلاسیک در ایران باشد. دیپلمش را که گرفت رفت ایتالیا! صدای گرمی داشت و سرزمین چکمه زبانه این گرما را تندتر کرد. در «کنسرواتوارسانتاچی چیلیا»صدایش را پرورش داد و مدرک درجه اول هنری گرفت.بعد هم مدرک فوق لیسانسِ اپرا گرفت. برای گذران زندگی و تامین هزینه های تحصیل، در استودیوی «مرتضی حنانه» در ایتالیا که برای دوبله فیلم‌های ایتالیایی تاسیس کرده بود مشغول به کار شد. همکاری سرشار و چند ایرانی دیگر از جمله «بهجت صدر» رنگ و بویی متفاوت به فیلم های ایتالیایی بخشید. موفقیتش در کنکور بین المللی آواز و دریافت جایزه نفر اول کمک شایانی به سرشار در تحصیل و پیدا کردن شغل مناسب بعد از دوران تحصیل کرد. حسین بعد از چند سال اقامت در ایتالیا و کار در اپراهای بزرگ و شناخته شده رم، ونیز، ناپل و ... و ایفای نقش اول در اپرای «کویرینو» که برداشتی موفق از «آن که گفت آری آن که گفت نه» اثر برشت بود به دعوت دفتر اپرای تهران برای مراسم گشایش تالاررودکی به ایران بازگشت. ابتدا کارش را با «رسیتال» های آوازی روی صحنه یا تلویزیون آغاز کرد. سپس چند کنسرت آوازی موفق برگزار کرد و با بزرگانی چون «حشمت سنجری» و »فرهاد مشکوه» همکاری کرد. او در اپراهایی همچون «کوزی فانتوته» و «دون ژوان» اثر موتسارت و «کاوالریا روستیکانا» اثر «ماسکانیو ریگولتو ایلترا» و «اتور لاتراویاتا» و «قدرت سرنوشت و فالستاف» اثر «وردی» و «توسکا لابوهوم» و «مادام باترفلای» از «پوچینی» نقش اول را بازی کرد. آخرین اثر سرشار قطعه هنرمندانه «ایران» است که در تیرماه سال 1367 در تالار وحدت اجرا شد؛ قطعه ای که به گمان خیلی ها می تواند یادآور بخشی از دلاوری های مردمان ایران زمین باشد. اجاره نشین ها، هامون، جعفر خان از فرنگ برگشته، ای ایران و ... بخشی از خاطره های سینمایی هستند که با نام سرشار گره خورده اند؛ این بار اما به عنوان هنرپیشه!
عشقش به اپرا اما حکایت دیگری داشت. حکایت یک دلدادگی تا همیشه که با خودش برد آن طرفِ خط. آن طرف جاودانگی که حالا حالا نباید می آمد سراغش. آنقدر عاشق بود که هم دوره ای هایش گاه و بیگاه شنیده بودند روایت این دلدادگی را. یکی شان محمدعلی کشاورز، که حاضر و ناظر اشک های سرازیر شده حسین بود به وقت تعطیلی اپرا: « بی‌نهایت به اپرا عشق می‌ورزید، و وقتی اپرا تعطیل شد حالت روانی‌اش به هم خورد... توی اهواز توی بیمارستان روانی نگه اش داشتند و بعد برش گرداندند و یک مراقب برایش گذاشتند، او هر روز صبح ساعت ۹ می‌رفت دم تالار رودکی و اشک می‌ریخت. یک روز دیگر مواظبش نبودند رفت زیر ماشین. هیچ بزرگداشتی (هم) برایش نگرفتند!»
سرشارِ بزرگ لبریز از عشق به خواندن بود، سرشار از احساسی که نگذاشتند به موقع شنیده شود. 60 ساله مردن برای هنرمند سن چندان بالایی نیست. خاصه وقتی تا چله جوانی بختیار بوده باشی. قرعه سرشار اما بد زده شده بود؛ شاید هم مهره های بازی را جابجا کرده باشند؛جفت شش نیاورد و از گردنه 60 سالگی نگذشت. مراسم فوتش هم بدون هیچ بزرگداشتی برگزار شد و تمام. هنوز اما موسیقی و هنر ایران سرشار از حضور اوست!