شاعر خد‌‌ا و مرد‌‌م

حسین قرایی: اول راهنمایی بودیم و در سرمان شور کارهای فرهنگی موج می‌زد. بچه‌ها برای اجرای فعالیت‌های فرهنگی و سرود سعی وصف‌ناشدنی داشتند. مدرسه 15خرداد پیشوا بودیم و معلم پرورشی‌مان آقا یعقوب میرزایی بود. آقای میرزایی گروه سرود را سرشار از شعر و شعور و شیدایی می‌کرد و به این جمله‌ سید شهیدان اهل قلم اعتقاد داشت که هنر تجلی شیدایی است. روزی اعضای گروه سرود بالای سن اجرا داشتند و خوب هم می‌خواندند و من هم دوست داشتم شعری انقلابی را دکلمه کنم:
بام‌ها در وحدت پیغام‌ها    
پای در پیوند و پیمان می‌فشرد...    
متاسفانه وقت نشد شعر را جلوی دیدگان دانش‌آموزان دکلمه کنم؛ آنقدر شعر را خواندم تا از بر شدم، آن موقع فهمیدم که شعر از «حمید سبزواری» است. اصلا اسم شاعر در آن سال‌ها برای بچه‌ها اهمیت نداشت. چند سال بعد که در تربیت معلم تحصیل می‌کردم، استادی که برای‌مان از ادبیات معاصر سخن می‌گفت و با او این درس را داشتیم حمید سبزواری را سانسور می‌کرد و حتی در تخریب این جریان شعری سخن می‌راند و ما هم باید دم نمی‌زدیم. از ترس کم شدن نمره فقط حرف‌هایش را گوش می‌دادیم. چند صفحه از جزوه‌اش را خواندیم و اتفاقا نمره خوبی هم گرفتیم و تمام. سال‌های بعد فرصتی دست داد تا به منزل حمید سبزواری برویم. در آن دیدار غریبانه با حدود 20 نفر از اهالی شعر و هنر هماهنگ کرده بودم تا به خانه حمید شعر انقلاب بیایند ولی گویا نرسیدند! من رفتم و چند نفر از دانشجویان و دانش‌آموزانم و مصطفی محدثی‌خراسانی همیشه پای کار. در دیداری دیگر که مفصل‌تر بود تقریبا بیشتر شاعران و هنرمندان را هماهنگ کردیم و شبکه‌های تلویزیونی و رسانه‌های پای کار نیز آمدند پای صحبت‌های استاد سبزواری و دوستداران ایشان نشستیم. از حسین شمسایی که از سال‌های دور روایت می‌کرد و برخی شعرهای ایشان را با نوای حماسی و گاهی محزون می‌خواند، تکه‌پرانی و طنزهای علیرضا قزوه، صحبت‌های وزین و حماسی حسین اسرافیلی، خاطرات زلال کامران شرفشاهی، حضور هاشم کرونی‌شیرازی که از تکه‌پرانی‌های قزوه خسته شده بود و شعور و شیدایی حسین ممتحنی، فرزند قدرشناس استاد سبزواری همه و همه تکه‌های پازل تصویری است که از آن جلسه ادبی در ذهنم جا خوش کرده است البته پیش از اینها یاد و تصویر شاعر «سرود سپیده» را در ذهنم بیشتر مرور می‌کردم؛ یکی با این غزل:    


چه کم داری ‌ای دل که غم داری ‌ای دل
چو غم داری ‌ای دل چه کم داری‌ ای دل
بدین بی‌نیازی سزد گر بنازی    
به جاهی که برتر ز جم داری ‌ای دل    
خوشا دردمندی که درمان بجوید    
که هم در دو درمان به هم داری ‌ای دل...
(شعر امروز، ص 71)    
و دیگر با خاطرات شورانگیز شاعران، من‌جمله خاطرات شگفت و خلاف آمد عادت «یوسف‌علی میرشکاک» که می‌گفت اوایل انقلاب که به تهران آمده بودم چندین هفته استاد سبزواری پذیرایم بود و برایم سنگ تمام گذاشت و شیرینی میزبانی استاد هنوز لای دندان‌هایش بود. اینکه روزی با استاد به دفتر نشریه‌ «انقلاب اسلامی» می‌روند و آنجا استاد عصبانی می‌شود و به دار و دسته‌ بنی‌صدر می‌تازد و... . حقیقت این است که ما خودمان شاعران نسل اول را خوب درک نکردیم و تا چشم باز کردیم خیل کثیری از ایشان از جمع ما رفته بودند یا عمرشان کفاف نداد که برویم خاطرات‌شان را مکتوب کنیم و حتی چند ساعت کوتاه سخن ایشان را بشنویم. از این جمله‌اند: محمود شاهرخی، مهرداد اوستا، امیری‌فیروزکوهی، مشفق‌کاشانی و... که البته باز درباره مشفق‌کاشانی اوضاع به گونه‌ای دیگر است. ولی واقعا چرا نباید تاریخ شفاهی، خاطرات و روایات این نکته‌پردازان مکتوب شود؟! به هر روی ناخودآگاه حجاب معاصرت هم شامل ایشان می‌شود. همه و همه این عوامل دست به دست هم می‌دهد تا فکر و اندیشه شاعران انقلابی ضریب پیدا نکند و اصلا مورد توجه قرار نگیرد البته این اوضاع در شاعران نسل بعدی (نسل دوم) انقلاب به گونه‌ای دیگر است. این دگرگونی باید با شتاب بیشتری پیش برود تا نسل جوان و مستعد بیشتر ایشان را بشناسد و بشناساند. اما به نظر می‌رسد برای شناساندن حمید سبزواری که برای هر اتفاق کوچک و بزرگ انقلاب اسلامی شعر می‌سراید، باید بیشتر تلاش شود. نخستین‌تلاش، انتشار همه اشعار ایشان در قالب یک دیوان است که به تعبیری بخشی از شعر عصر انقلاب را دربردارد.
مگو که کشتی از این موج برکران نرود
که بر دماغ خرد هرگز این گمان نرود
در آن سفینه که سکان به دست نوح در است
امید ساحل مقصود از میان نرود
حرامیان ره صد کاروان زدند و هنوز
ز گوش بادیه، آوای کاروان نرود
مرید رهبر عشقیم و در گذرگه عمر
حمید را خط عشق است و جز بر آن نرود
(تو عاشقانه سفر کن، صص 100 و 101)
باید شاعران انقلابی و عصر انقلاب را از چشم‌انداز نقد و نظر به تماشا نشست تا به عمق اندیشه‌شان رسید و نسل جوان و نوجوان را به آن سرچشمه رساند.