این روزها مردم به چه می‌اندیشند؟




محمد معصومیان


روزنامه نگار
بعد از خروج امریکا از برجام یا به تعبیر رئیس جمهوری، خروج مزاحم از آن و خط و نشان‌های ترامپ و وزیر امور خارجه‌اش، بحث‌های داغ کوچه و بازار همچون همیشه شنیدنی است. حالا یکی دو هفته‌ای هست که هرجا بروید صحبت از واکنش ایران در برابر تحریم‌ها و اظهارنظرهای مقامات ایرانی و تحلیل چگونگی مواجهه با این شرایط است. صحبت از آینده‌ای که هرکس از دریچه ذهن خود آن را پیشگویی می‌کند. تاکسی، محل کار، پیاده‌رو، دورهمی دستفروشان خیابان جمهوری، مغازه‌داران خیابان ولیعصر که یکسره چشم به افت و خیز دلار دارند و... پای گفت‌و‌گوها نشستیم و از مردم پرسیدیم به نظر شما اوضاع چگونه می‌شود و ایران باید چه رفتار یا سیاستی در مقابل امریکا پیش بگیرد؟
راننده تاکسی عینک آفتابی به چشم دارد و هر از گاه به خاطر بارش پراکنده باران، برف پاکن می‌زند. می‌گوید: «هوای این روزهای تهران هم مثل حال همه مردم است. یک لحظه بارانی و یک لحظه آفتابی.» منتظر می‌شوم تاکسی خلوت شود تا سر صحبت را با او باز کنم. ترافیک قبل از میدان ولیعصر زمان مناسبی برای گفت‌و‌گوست. راننده جوان با موهای مرتب و پیراهنی چهارخانه انگار تازه از میهمانی بیرون آمده. سؤالم را که می‌شنود کمی سکوت می‌کند، عینکش را روی پیشانی می‌گذارد و شروع می‌کند به تحلیل رفتار امریکا: «همه می‌دانند که امریکا و بویژه ترامپ دنبال کاسبی خودشان هستند. طرف هر از گاهی به یک کشور بند می‌کند و کل کل راه می‌اندازد و بعد با اسلحه فروختن جیب خودش را پر می‌کند. تمام این‌ها بازی است. از آن طرف داعش را آوردند وسط و چقدر استفاده کردند. این‌ها فقط در حال بازی کردن با مردم دنیا هستند.»
ترافیک باز می‌شود و سریع به مقصد می‌رسیم اما راننده گوشه‌ای آن طرف میدان ترمز دستی را بالا می‌کشد تا بیشتر حرف بزنیم. بدنش را یک وری می‌کند و از اختلاس‌ها و رانت‌هایی می‌گوید که مثل خوره روح و روان مردم و اعتماد آنها را خورده است: «راستش این حرف من حرف خیلی از مردم است؛ اینکه حالا که امریکا و اسرائیل در حال فشار آوردن هستند، شما بیایید مردم داخل را نگه دارید و این همه به آنها فشار نیاورید. چقدر تورم داشته باشیم؟ مردم از کجا بیاورند؟ می‌دانی گرسنگی یعنی چه؟ کرایه‌ها آنقدر بالا رفته که نمی‌دانیم چکار کنیم. خود من هر جا دنبال خانه می‌روم زیر یک میلیون و 500 کرایه پیدا نمی‌کنم. ملت توی فشار هستند و این عین واقعیت است. بیایید در این وضعیت حداقل هوای مردم کشور را داشته باشید. یک جوری برای مردم کار کنید که واقعاً این مردم برای کشورشان جان بدهند.»
خیابان ولیعصر را به سمت چهارراه می‌روم تا به پاساژ پارسیان هم سری بزنم. پاساژ خلوت است و چند جوان داخل مغازه کیف فروشی مشغول جمع کردن کیف‌ها در کیسه‌های بزرگ هستند. تا خودم را معرفی می‌کنم و دلیل حضورم را می‌گویم شوخی‌ها شروع می‌شود: «آقا دوربین می‌آوردی فیلم هم می‌گرفتی» اما سؤالم را که می‌پرسم یکباره ساکت می‌شوند. پسری که جوان‌تر از بقیه به‌نظر می‌رسد، می‌گوید: «امریکا مگر تهدید کرده؟ خب نباید کاری بکنیم که تهدید کند!»
می‌پرسم چرا چون زور ما به آنها نمی‌رسد؟ پسری که پشت میز نشسته می‌گوید: «همین دیگر! چون زور ما به آنها نمی‌رسد باید مدارا کنیم. از قدیم گفته‌اند آدم عاقل نباید با شاخ گاو بازی کند.» پسر عینکی که ساکت به‌نظر می‌رسد دستی به ته ریش نرمش می‌کشد طوری که انگار از حرف دوستانش خوشش نیامده: «این طوری هم نیست، ایران هم به اندازه کافی قدرت دارد. اینکه منطقی نیست مرد حسابی! ما 8 سال در مقابل دنیا ایستادیم. آن وقت هم سرکرده همه‌شان امریکا بود. این‌ها را نادیده نگیرید. الان که نسبت به آن موقع قدرتمندتر شده‌ایم که.»
پسر پشت میز می‌گوید: «اگر دلتان خوش است به چند تا سلاح 50 سال پیش روسیه و چین اشتباه می‌کنی عزیزم!» پسر عینکی حرفش را قطع می‌کند: «برادر ما که با امریکا به انرژی هسته‌ای نرسیدیم که...» پسر پشت میز می‌گوید: «آن زمان جنگ نفر بود، الان دیگر آن شکلی نیست. الان با ویروس رایانه‌ای جنگ می‌کنند.» ناخواسته بحث جدی می‌شود. با خودم فکر می‌کنم این وضعیتی است که همه جا جریان دارد. مردم تنها منتظر تلنگری هستند برای راه انداختن یک بحث جدی. پسر عینکی می‌گوید: «ما نباید به امریکا وابسته باشیم و اصلاً کی گفته باید مدارا کنیم؟» پسر پشت میز می‌گوید: «وقتی قرار است این همه روی مردم فشار باشد، چه فایده‌ای دارد؟»
پسر عینکی می‌گوید: «باید مقاومت کنیم ولی نه به این شکل. اگر مسئولان بیایند با هم مشورت کنند و حرف‌شان را یکی کنند، وضع این طور نمی‌شود. ما دو دستگی داریم درست است، ولی نباید این دو دستگی باعث آشوب بشود و این مملکت از داخل بترکد. اول باید حواسمان به این باشد. بعد هم وقتی حضرت آقا می‌گوید مسأله را پیگیری کنید باید پیگیری بشود. نیایند اتفاق کوچکی را که در مشهد افتاده توی بوق و کرنا کنند ولی مسأله فیش‌های نجومی را که حضرت آقا گفته پیگیری کنید پشت گوش بیندازند. نباید این‌طور باشد. اینکه دارند روی برجام پافشاری می‌کنند و می‌گویند این برجام برکات داشته، بیایند حداقل بگویند چه برکاتی داشته؟ آقای روحانی در سخنرانی‌اش گفته برجام برای ما برکت داشته و صدتا تحریم از بین رفته، ما با 90 تا کار نداریم 10 تا را بیایید لیست کنید به مردم بگویید. از دست رفتن برجام که ما خیری از آن ندیدم هیچ اهمیتی ندارد ولی سازش با امریکا منطقی نیست. ما به‌دلیل اینکه آرمان‌هایی داریم، نمی‌توانیم با امریکا سازش کنیم. راهکاری هم ندارم چون اطلاع دقیقی ندارم.»
 پسر پشت میز بعد از حرف‌های او می‌گوید: «هند و پاکستان که در خیلی موارد از ما پایین‌تر هستند از 30 سال پیش بمب اتم دارند. ما که دنبال بمب نبودیم و الان هم یکسره این را تأیید می‌کنند اما هند و پاکستان عملاً بمب دارند ولی چرا امریکا به این‌ها گیر نمی‌دهد؟ فقط برای اینکه رابطه خوبی با امریکا دارند. وقتی ما زور نداریم، نباید تهدید کنیم. انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست و ما برای کارهای تکنولوژیک و برق به آن احتیاج داریم. من می‌گویم اگر به فکر آسایش و رفاه مردم هستیم، نباید خلاف جریان آب هم شنا کنیم. اول قدرتت را به یک حدی برسان که وقتی امریکا تهدید کرد مردمت بدبخت نشود و واحد پولت افت نکند بعد بیا خط و نشان بکش.»
پسر عینکی معتقد است باید در برابر امریکا مقاومت کنیم تا پیروزی شامل حال ما شود: «ما اگر از امریکا خیری دیده بودیم می‌گفتیم بنشینیم حرف بزنیم. وقتی از قاسم سلیمانی می‌پرسند اگر اسرائیل ایران را بزند چکار می‌کنی و آقای سلیمانی با خونسردی می‌گوید اگر آنها هواپیماهای جنگنده را به سمت ایران بلند کنند باید به فکر نشاندنش هم باشند یعنی وقتی آنها هواپیما بلند کنند ما تل‌آویو را طوری با خاک یکسان می‌کنیم که ندانند کجا برگردند. ما قطعاً می‌توانیم مقاومت کنیم. آنقدر هم از لحاظ تکنولوژی و سلاح عقب نیستیم.»
در خیابان انقلاب قدم می‌زنم تا به دانشگاه تهران برسم. بازار دستفروشی رونقی ندارد. بیشتر مردمی که می‌خواهم با آنها حرف بزنم تا اسم امریکا و سیاست می‌آید راهشان را کج می‌کنند یا مؤدبانه می‌گویند هیچ نظری ندارند. روبه روی دانشگاه دانشجوها در رفت و آمدند. اینجا هم میلی به صحبت نیست. کارت خبرنگاری را در دست می‌گیرم تا قبل از اینکه فکر دیگری بکنند، سریع کارت را نشان بدهم. سه پسر جوان جلو می‌آیند و تا سؤالم را می‌شنوند فقط نگاهم می‌کنند. استدلالشان این است که چون رشته تحصیلی مرتبطی با موضوع ندارند نمی‌توانند اظهارنظر کنند اما به وضوح استرس از حرف زدن را می‌شود در رفتارشان دید. نگاه‌ها تند و مشکوک است.
بالاخره دو پسر دیگر را پیدا می‌کنم که مشتاق حرف زدن هستند. یکی با ریش و موی بلند می‌گوید: «من فکر می‌کنم وقتی برای برجام بالاخره پای مذاکره رفتیم الان هم باید تا ته‌اش برویم بعد باید به این نکته توجه کنیم که امریکا بیرون رفت و ما اروپا را داریم ولی در واقع اروپا را هم نداریم چون امریکا اگر بخواهد تحریم را گسترده کند و روی شرکت‌های اروپایی هم تحریم سنگین بگذارد خب آنها هم نمی‌آیند امریکا را ول کنند به ایران بچسبند. اگر فقط به فکر مقاومت باشیم و تمام درها به روی‌ ملت بسته شود، دوباره می‌شویم مثل سال 90 یا 91 که به آن وضعیت رسیدیم.»
دوستش که ترم 4 تئاتر است و با دقت به حرف‌ها گوش می‌دهد، می‌گوید: «به‌نظر من برجام بخشی از جامعه، مردم و دولت ما شده. یک سوی نگاه ما این است که امریکا می‌خواهد چکار کند و بخش دیگر که مهم‌تر است این است که ما باید چکار کنیم؟ درست است که تحریم امریکا را داریم و حرف از اقتصاد مقاومتی می‌زنیم اما در همین بخش‌ها داریم چکار می‌کنیم؟ دولت و مجلس مشخصاً چه راهکارهایی برای عملی کردن این شعارها دارند؟»
او در مورد امریکا می‌گوید: «آن طوری که من امریکا را می‌شناسم در طول تاریخ هیچ وقت سیر نشده. یعنی شما اگر یک قدم عقب بردارید او 10 قدم هل‌تان می‌دهد و هرچقدر از ما بکند سیر نمی‌شود. شما بعد از جنگ جهانی دوم ببینید امریکا چه به روز کشورهای مختلف دنیا آورده مخصوصاً در همین منطقه خاورمیانه. ولی مسأله این است که ما این وسط داریم چکار می‌کنیم که از درون محکم بمانیم؟ یک سری تناقضات وجود دارد مثل اختلاس‌ها که با آن مواجه می‌شویم یا یک سری فسادها. ما وقتی این‌ها را می‌بینیم دیگر نمی‌توانیم با آرمان‌گرایی خودمان کنار بیاییم. من به خودم می‌گویم حاضرم روزی یک وعده غذا بخورم ولی باج ندهم. ولی وقتی می‌بینم یک عده در سیستم ما هزار برابر من و مردم عادی برداشت می‌کنند من از آن ایده‌ها و آرمان‌ها ناخودآگاه پایین می‌آیم. اگر بتوانیم خودمان با خودمان کنار بیاییم، اگر بتوانیم این را حل بکنیم، من مطمئنم مردم تا پای جانشان برای این مملکت می‌مانند.»
به خیابان جمهوری می‌رسم و باران ملایمی می‌بارد. دستفروشان مردد بین ماندن و رفتن هستند. دور پاساژ علاءالدین مثل همیشه شلوغ است. کمی پایین‌تر از تقاطع، دو دستفروش روی صندلی نشسته‌اند و حرف می‌زنند. وقتی سؤالم را از آنها می‌پرسم، می‌گویند: ««برو پیش میلاد!» میلاد با هندزفری توی گوشش مشغول حرف زدن است. توی بساطش اسپری خوش‌بو‌کننده دارد. دوستش مرا معرفی می‌کند و او سریع به طرف پشت خط می‌گوید «خبرنگار آمده بعداً تماس می‌گیرم» میلاد معتقد است از روز اول نباید مذاکره می‌کردیم: «آقا گفت من مصلحت نمی‌دانم مذاکره کنیم ولی رئیس جمهوری گفت ما هم مثل بقیه کشورها مذاکره کنیم. آمدند گفتند روی هسته‌ای گل بریزند که ما تا 20 سال نتوانیم انرژی هسته‌ای داشته باشیم. الان هم بیشتر از این نباید خودمان را توی گل ببریم. اول باید سه سال تحمل کنیم تا انتخابات برسد!»
دوستش که مرا پیش میلاد آورده می‌گوید: «مسئولان باید به فکر جوان‌ها باشند. باید مذاکره کنند و کوتاه بیایند.» میلاد می‌گوید: «من می‌ترسم کوتاه بیاییم شبیه افغانستان بشویم. آنها کوتاه آمدند که این وضعیت را دارند.»
دوستش می‌گوید:«بازار همه خوابیده مردم پول ندارند. روابط را طوری بکنند تا به فقرا فشار نیاید و اگر تحریم‌ها بیشتر شد، فشارش فقط روی ما نباشد. پولدارها که برایشان مهم نیست!»
میلاد می‌گوید: «ما رو دست خوردیم. اگر چند سال پیش تحریم بودیم، لااقل انرژی هسته‌ای را داشتیم. الان باید 10 سال 20 سال بمانیم تا دوباره انرژی هسته‌ای داشته باشیم.» یکی دیگر از دستفروشان هم به جمع اضافه می‌شود. او خودش را لیسانسه معرفی می‌کند. روزگاری کارمند دانشگاه آزاد بوده و بعد از چند سال مغازه‌داری آنقدر کرایه بالا رفته که مجبور شده گوشه خیابان عینک آفتابی بفروشد. او می‌گوید: «مشکل امریکا با ایران حمایت از گروه‌های اسلامی در کشورهای دیگر است و دشمنی با اسرائیل، اگر این کار را نکنیم دیگر کاری به کار ما ندارد.»
میلاد می‌گوید: «وقتی ایران از کشورهای همسایه حمایت می‌کند در واقع از مرز خودش دفاع می‌کند. اگر ایران با کشورهای همسایه کاری نداشته باشد که امریکا سریع آنها را می‌گیرد و می‌آید بغل گوش ما و دور تا دور کشور را می‌گیرد. مثلاً خوب است مثل عربستان باشیم بیایند همه نفت ما را بگیرند و کم کم اسلام را هم از ما بگیرند؟» مرد سوم می‌گوید: «بی‌خیال بابا، آدمی که گشنه باشد دین و ایمان ندارد!»
میلاد قبلاً اجرائیات ساختمان داشته و خودش می‌گوید روزگاری آنقدر کار سرش می‌ریخته که وقت سر خاراندن نداشته: «بعد از تحریم‌ها دیگرسقف کاذب نیامد، کم کم دیگر کامپوزیت هم پیدا نشد و همه چیز خراب شد. الان خیلی از دوستانم بیکار هستند و من هم از روی نداری آمده‌ام اینجا روزی 30 تا 40 تومان کاسبی می‌کنم. خدا رحم کرد متأهل نیستم و گرنه کدام دختر حاضر بود در آلونکی که من زندگی می‌کنم دوام بیاورد؟»
از آنها خداحافظی می‌کنم ولی بحث‌ها پشت سر من شدت می‌گیرد. عصاره حرف دو سوی بحث هم  همین چند جمله است: «اگر ما داخل را درست کنیم، اگر به مردم فشار نیاوریم، اگر جلوی اختلاس‌ها را بگیریم و اگر همه در برابر قانون یکسان باشند، امریکا که سهل است، همه دنیا هم نمی‌تواند کمر ما را بشکند.»


نیم نگاه
   راننده تاکسی عینک آفتابی به چشم دارد و هر از گاه به خاطر بارش پراکنده باران، برف پاکن می‌زند. می‌گوید: «هوای این روزهای تهران هم مثل حال همه مردم است. یک لحظه بارانی و یک لحظه آفتابی.» منتظر می‌شوم تاکسی خلوت شود تا سر صحبت را با او باز کنم.‌ می گوید: «همه می‌دانند که امریکا و خصوصاً ترامپ دنبال کاسبی خودشان هستند. طرف هر از گاهی به یک کشور بند می‌کند و کل کل راه می‌اندازد و بعد با اسلحه فروختن جیب خودش را پر می‌کند.»
 پسر پشت میز می‌گوید: «اگر دلتان خوش است به چند تا سلاح 50 سال پیش روسیه و چین اشتباه می‌کنی عزیزم!» پسر عینکی حرفش را قطع می‌کند: «برادر ما که با امریکا به انرژی هسته‌ای نرسیدیم که...» پسر پشت میز می‌گوید:« آن زمان جنگ نفر بود، الان دیگر آن شکلی نیست. الان با ویروس کامپیوتری جنگ می‌کنند.» ناخواسته بحث جدی می‌شود. با خودم فکر می‌کنم این وضعیتی است که همه جا جریان دارد. مردم تنها منتظر تلنگری هستند برای راه انداختن یک بحث جدی.