کلاه آفتابی‌ها

سُمیرا زمانی| داستان از آن‌جا شروع شد که در اینستاگرام پیامی به دکتر سید ناصر عمادی، پزشک داوطلب هلال‌احمر داده شد که خبر از بیماری پوستی بچه‌ها در روستاهای ذکری و گل نی شهرستان درمیان می‌داد. عکس‌ صورت‌های سوخته بچه‌ها دلیل کافی برای دکتر عمادی بود که به فکر کمک به بچه‎ها بیفتد. بنا بر شناخت قبلی، به سراغ دبیرکل جمعیت هلال‌احمر رفت و پس از این‌که مطمئن شد داستان حقیقت دارد، همراه با 10 نفر از داوطلبان و پرسنل جمعیت هلال‌احمر در قالب کاروان سلامت راهی روستا شدند. تیم اعزامی به بررسی، درمان و آموزش بیش از 60 نفر از بیماران روستاهای ذکری و گل نی اقدام کردند و کلاه آفتابی، داروهای مورد نیاز از قبیل کرم‌های ضد آفتاب و مرطوب‌کننده و پمادهای مرتبط با بیماری به شکل رایگان در اختیارشان قرار گرفت. حالا بعد از گذشت چند روز، پوست کودکان روستای ذکری شبیه به خیلی از همسالانشان شده و حتی بدون کلاه و زدن کرم ضد آفتاب از خانه بیرون نمی‌روند. داستان این کار را از زبان دکتر عمادی بخوانید.
  شاید برخی از مردم هنوز با فعالیت‌های شما آشنایی نداشته باشند. برای همین، گفت‌وگو را با شرح مختصری از زندگینامه و نحوه ورودتان به هلال‌احمر شروع کنیم.
10‌سال است که داوطلب جمعیت هلال‌احمر هستم. من را به‌عنوان پزشک بدون مرز می‌شناسند. سالی دو ماه به آفریقا می‌روم، سالی هم چند سفر به مناطق محروم کشور دارم. بعد از زلزله کرمانشاه هم تا به حال 5 بار به مناطق زلزله‌زده سفر داشته‌ایم تا بیماری‌های پوستی که معمولا بعد از زلزله به دلیل چادرنشینی و کانکس‎نشینی شایع می‌شود را بشناسیم و مهار کنیم. شاید تا به حال به حدود 80 روستا برای ویزیت بیماران در روزهای پنجشنبه و جمعه رفته‌ایم. ولی اعتقادی که همیشه داشته‌ایم این است که جایی که اتفاقی می‌افتد اخلاق خودم را می‌شناسم قاعدتا کمتر از دو، سه روز طول نمی‌کشد که آن‌جا حاضر می‌شوم.
  داستان روستای ذکری را از کجا متوجه شدید؟


داستان ذکری در استان خراسان جنوبی این‌طور شروع شد که روز یکشنبه هفته گذشته در اینستاگرام برای من پیامی آمد که بچه‌های روستای ذکری دچار ضایعات پوستی خیلی شدیدی شده‌اند که روزبه‌روز هم بدتر می‌شوند. بلافاصله سرچ کردم؛ در یکی، دو سایت دیدم که یک ماه قبل پیامی گذاشته‎اند که بچه‌های این روستا چنین مشکلی دارند اما خیلی جدی به آن اشاره نکره بودند. به نظرم آمد که باید یک مشکل جدی وجود داشته باشد. با دبیرکل جمعیت هلال‌احمر تماس گرفتم و از ایشان خواهش کردم از مدیرعامل استان پیگیری کنند که این موضوع واقعیت دارد یا خیر؟ مهندس محمدی‌نسب روز سه‌شنبه با من تماس گرفتند و گفتند که آقای شهریاری، مدیرعامل استان تأیید کرده‌اند که آن‌جا چنین موردی وجود دارد. تصمیم بر این شد که من فردای همان روز به استان خراسان جنوبی بروم و با همکاری جمعیت هلال‌احمر به روستا برویم و مددجویان را ببینیم. قبل از رفتن از یکی از سازمان‌های مردم‌نهاد که برایم پیام فرستاده بودند، خواستم عکس این بچه‌ها را برای من بفرستند. عکس 6 تا از بچه‌ها را برای من فرستادند و متوجه شدم که مشکل جدی است. همان شب آقای قویدل هم با من تماس گرفت. از قبل ایشان را می‌شناختم که دایم در کشور می‌چرخد و برای کمک به مردم می‌رود. به من گفت من شما را می‌شناسم و اگر به این روستا بیایید خیلی می‌توانید به مردم کمک کنید. تمام اینها باعث شد که تصمیم جدی شود و روز چهارشنبه به خراسان‌جنوبی بروم.
 با دیدن عکس‌ها حدسی در مورد بیماری بچه‌ها و دلیلش نزده بودید؟
قبل از رفتن به این فکر کردم که احتمالا در آن منطقه نور خورشید زیاد است، خشکسالی و بادهای شدیدی که گردوغبار زیادی دارد به پوست بچه‎ها در این روستا آسیب می‌زند. تا اندازه‌ای از روی عکس‌ها متوجه شدم که بچه‌ها چه مشکلی دارند. البته این احتمال که شاید یک بیماری عفونی یا ژنتیکی باشد را هم برای خودمان داشتیم؛ اما چون تجربه‌‎ام در کشور زیاد بود و این موارد را در آفریقا هم دیده بودم، حدسم این بود که مشکل همان نور خورشید و بادهای پرگردوغبار است و معمولا هم حدس‌هایم در این موارد درست از آب درمی‌آید. تصمیم گرفتم کلاه و مقداری دارو را که ممکن بود به این بچه‌ها کمک کند، تهیه کنم و به همراه ببرم. شب به بیرجند رسیدیم و پنجشنبه صبح همراه با دوستان هلال‌احمر همان‌جا به سمت روستای ذکری حرکت کردیم.
  وقتی به روستا رسیدید، مشکل همان‌قدر جدی بود که در عکس‌ها دیده بودید؟
به محض این‌که وارد روستا شدیم، دقیقا همان چند بچه که عکس‌هایشان را برای من فرستاده بودند، اولین کسانی بودند که به ما رسیدند و عین عکس‌ها بودند. مردم جمع شدند و به سمت مدرسه رفتیم. فکر کردم بهترین زمان است که به همه آموزش بدهیم. دیدگاهم این بود که سه کار باید آن‌جا انجام دهم؛ درمان بچه‌هایی که مشکل داشتند، آموزش به بچه‌ها و کار سوم هم نمونه‌برداری برای کار آزمایشگاهی در تهران. همین که بچه‎ها را دیدم، متوجه شدم مشکل پوستشان چیست و آموزش دادن را شروع کردم. به همه گفتم که بیماری پوستی آنها چیست، این‌که از 10 صبح به فضای باز می‌آیند و نور آفتاب بشدت روی پوستشان اثر می‌گذارد. این‌که چطور از کرم و کلاه استفاده کنند. بچه‎هایی که مشکل جدی داشتند هشت نفر بودند؛ اما حدود 20 نفر دیگر هم مشکل متوسط و خفیف داشتند. دختری 11 ساله به نام مریم بین بچه‌ها بود که خیلی اجتماعی بود. از او خواستیم چیزهایی که گفتیم را خودش برای بچه‌ها توضیح دهد و چون از خودشان بود، همه ارتباط خوبی برقرار کردند. کم‌کم همه بچه‌ها وارد این بازی شدند، کلاه‌ها را توزیع کردیم. بعد نحوه استفاده از کرم ضدآفتاب را به بچه‌ها و پدر مادرهایشان آموزش دادیم.
  یعنی تا پیش از این والدین ذهنشان درگیر این مشکل بچه‌ها نشده بود؟
پدر و مادر با هشت فرزند نهایت درآمدشان از چهار گوسفندی که داشتند بود یا پول یارانه. خشکسالی آن‌قدر برایشان مشکل ایجاد کرده بود که حتی مجبور بودند پستان گوسفندی که تازه زایمان کرده بود را ببندند تا بره شیر کمتری بخورد. به همین دلایل شرایط خوبی نداشتند، این ضایعات پوستی هم مشخص بود که از خیلی وقت پیش به وجود آمده است. آدم‌هایی بودند که 40‌سال داشتند اما آنها هم همین ضایعات را داشتند. مشکل عمده این است که در سن بالا چنین ضایعه‌ای ممکن بود به سرطان پوست یا بدشکلی منجر شود. قانعشان کردیم که باید این مشکل را حل کنند. وارد یک بازی شدند که دو نفری برای هم کرم به صورت‌هایشان بزنند و این کار را دایم انجام دهند. از هشت صبح تا هشت شب آموزش داشتیم و با بچه‌ها ارتباط خوبی برقرار کردیم. روز جمعه متوجه شدیم این آموزش نتیجه خوبی داشته است. از 22 بچه‌ای که به سمت ما آمدند، نصف آنها کلاه خودشان را بر سر داشتند. درنهایت هم قرار شده مریم و 4 نفر از دوستانش گروهی تشکیل دهند و مراقبت کنند که بچه‌ها کرم ضدآفتاب استفاده کنند و کلاه بر سرشان بگذارند.
  یعنی مشکل فقط با کرم ضدآفتاب و کلاه حل شد؟
یک‌سری از بچه‌ها به غیر از کرم ضدآفتاب نیاز به داروهایی داشتند که التهابات پوستیشان از بین برود. در 48 ساعتی که آن‌جا بودیم، 50‌درصد ضایعات پوستی بچه‌ها بهبود پیدا کرد و حالا در مدرسه کلاه و کرم ضد‌آفتاب اجباری شده است؛ با تماسی که روز یکشنبه از معلم مدرسه بچه‎ها داشتم متوجه شدم که تقریبا کامل بهبود پیدا کرده‌اند. بحث ما این است که در آن منطقه این فرهنگ‌سازی ایجاد شود که چنین مشکلی کاملا قابل ‌حل است و خوشبختانه به این باور رسیده‌اند.
  همکاری جمعیت هلال‌احمر با شما چطور بود؟
خیلی خوب بود. من اگر از نهاد دیگری هم کمک می‌خواستم، این کار ممکن بود انجام شود اما جمعیت هلال‌احمر که با من همراه شد، کار خیلی تسهیل شد. قطعا دوباره هم اگر چنین موردی وجود داشته باشد، بر روی کمک جمعیت هلال‌احمر حساب باز می‌کنم.