مدیحه‌ای بر یک‌فراموشی جمعی

حالا همه پیام تسلیت منتشر می‌کنند، اندوهگین هستند و در صفحات شخصی‌شان می‌نویسند و از او یاد می‌کنند؛ از ناصر ملک مطیعی که در 88سالگی و در حالی درگذشت که برای حدود چهاردهه پرده سینماها از او دریغ شده بود و حالا که درگذشته است قصد ندارم از او ستاره‌ای بی‌بدیل و استعدادی خلاق بسازم. حقیقت این است که بخش بزرگی از محبوبیت بازیگران محروم از پرده، همین محرومیت‌شان از پرده بوده است. همانگونه که با بازگشت ایرج قادری به سینمای پس از انقلاب و کمی بعد از او راه‌یافتن دوباره سعید راد به سینما، محبوبیت این دوستاره روزگار دور سینمای ایران با كم اقبالي مواجه شد؛ روالی که ممکن بود برای مرحوم محمدعلی فردین و ناصر ملک مطیعی نیز رخ بدهد و شاید این بازیگران در مقابل سینمای تازه نفس دیگر آن امکان قدیم را برای درخشش نداشتند.
می‌دانیم که صدای اکثر این بازیگران به مدد دوبله توانمند ایران گوش‌نواز می‌شد و با ارتباط‌گرفتن با سینمای جهان، بسیاری از آنان شاید دیگر نمی‌توانستند آن ستارگان بلامنازع باشند(با پذیرش استثناهایی همچون مرحوم جاویدنام پرویزفنی‌زاده و بازیگر توانمند بهروز وثوقی). همه نوشته‌های بالا، بیش از همه برای این است که بگویم قصد نداشته و ندارم از ناصرملک مطیعی شمایل بی‌بدیل یک ستاره مهم سینمای ایران را بسازم بلکه سخن آن است که او حق داشت در هوای تازه سینما نفس بکشد و مدیران سینمای دهه60 و 70 حق نداشتند در پی شکستن شمایل ستاره‌ها برآیند.
سینمای ایران یکی از قدیمی‌ترین صنعت‌های سینمایی در جهان محسوب می‌شود و واضح بود که پس از انقلاب سال57 نیز به راهش ادامه خواهد داد. هر چند مدیران سینمایی آن سال‌ها شاید سینما را دوست نداشتند اما نمی‌شد از جلوه‌گری‌های سینمای ایران گذشت؛ بنابراین آنان سلیقه‌های خود را به سینما تزریق کردند و در بخشی از سلیقه آنان، ستاره جایگاهی نداشت و ستاره‌ها باید از آسمان هنر سینمای ایران به زیر کشیده می‌شدند و شاید در جدال با خود از یاد بردند که مردمان هر سرزمینی به قهرمانانی نیاز دارند که برپرده سینما برای‌شان کف بزنند و با آنان هم‌ذات‌پنداری کنند. این‌گونه بود که نه‌تنها ستارگان سینمای پیش از انقلاب را به حاشیه راندند، خانه‌نشین کردند و آنان را راهی دیار غربت کردند که حتی به ستارگان سینمای پس از انقلاب نیز رحم نکردند.
از جمشید آریا که نامش به جمشید هاشم‌پور بازگشت گرفته تا ستاره تازه‌یافته‌شده‌ای مانند بیژن امکانیان که تمام تلاش برای حذف چنین ستارگانی به کار بسته شد. آن مدیران نمی‌دانستند که در این جنگ بدون پیروزی، همه طرفین شکست خواهند خورد.


عجیب اینکه سه‌دهه پس از آن روزگار، حالا فریاد وا اسفا سر می‌دهند از آنچه در سینمای جهان یا هالیوود می‌گذرد و باور ندارند که اگر بر خویش نیک نظر کنند، درمی‌یابند که باعث بی‌ستاره و بی‌قهرمان‌شدن سینمای ایران خودشان بودند. آنان اکنون با مثال‎زدن قهرمانان سینمای جهان از بتمن تا اسپایدرمن گرفته تا قهرمانانی چون تیرانداز نسبت به سینمای ایران انتقاد می‌کنند که چرا بتمنی در این عرصه ظهور نمی‌کند و از یاد برده‌اند که چگونه با حذف ستارگان از بدنه سینما، سینمای ایران را در مسیری قرار دادند که در آن راه فردین حسرت دوباره دیدن خود بر پرده سینما را به دیار باقی برد یا ناصر ملک‌مطیعی پس از بیش از سه دهه، در سال92 بار دیگر این فرصت را یافت که برای دقایقی مقابل دوربین قرار بگیرد. همانگونه که تنها زمانی به ایرج قادری و سعیدراد فرصت بازگشت به پرده داده شد که از شمایل ستاره‌وارشان چیزی باقی نمانده بود. البته عجیب نیست در حالی که بازیگران ستاره سینمای ایران پیش از انقلاب به بهانه‌های واهی مانند موضوع فیلم‌هایی که بازی کرده بودند از راه‌یافتن به سینمای ایران بازماندند اما بازیگران نقش دوم و حتی بازیگران نقش منفی همان فیلم‌ها گاه توانستند به فعالیت خود ادامه دهند. ستاره‌ها و شمایل‌شان باید درهم می‌شکستند و مدیران وقت سینمایی با همه توان به این کار اهتمام ورزیدند.
این بود که «امیرکبیر» سینمای ایران را حذف کردند تا خاطرات «فرمون» و «مهدی‌مشكي» را در ذهن این سرزمین بکُشند اما شاید بخشی از اندوه بزرگ نه حکایت حذف ستارگان به دست مدیران سینمایی بلکه سکوت اهالی سینما در برابر این اقدام باشد.
در همه سال‌ها و دهه‌های گذشته چند سینماگر، دور هم جمع شدند، نامه‌ای نوشتند و بیانیه‌ای امضا کردند و فریاد تظلم‌خواهی این ستارگان به انزوارفته را به یاد مردم و مسئولان آوردند؟ چند سینماگر به یاد آورد که استعداد درخشانی چون بهروز وثوقي در حال نابودی است یا حسرت آن پرده نقره‎ای بر دل چند ستاره سینما باقی مانده است؟ در سال‎های اخیر و با رونق گرفتن صفحات اجتماعی البته از آنان نوشتند و در صفحات‌شان یادشان کردند اما آیا این کافی بود؟ حال صداوسیمایی که حتی حضور در برنامه تلویزیونی را از او دریغ کرده است به خبر درگذشتش با آب و تاب می‌پردازد و از یاد برده که همین چند ماه پیش یک برنامه را برای آن که تصویر درهم شکسته آن ستاره دیروز دیده نشود به تعطیلی کشاند.
درد بزرگ آن فرصت طلبی تلخ جمعی است که حالا گویا حذف کنندگان ستارگان نیز به مدیحه سرایی می‌پردازند و حتی از حضور او در سال 92 در فیلم نقش نگار می‌گویند و هیچ اشاره ای نمی‌کنند که او از سال 1357 تا 1392 کجا بوده است. حقیقت این است که همه ما اهالی مطبوعات و سینما، انگار تن دادیم به انسداد فکری بخشی از مدیران سینمایی و در یک فراموشی جمعی نخواستیم به یاد بیاوریم محذوفانی را که بی‌رحمانه پرده سینما از آنان دریغ شد و شمایل قهرمان وارشان از مردم یک سرزمین گرفته شد.
در آنچه رخ داده است شاید همه ما مقصریم و نوحه‌هایی که برای مرگ ناصر ملک مطیعی سرمی دهیم ، نوحه‌ای بر یک فراموشی جمعی است و کاش به یاد بیاوریم هنوز ستارگانی هستند که پیش از دیر شدن باید به آنان توجه کنیم و نگذاریم این نوحه همچنان ادامه یابد.