اصلاحات ما كجاست؟

دو دهه از آغاز اصلاحات سياسي در ايران گذشته است. در اين 21 سال حرف نگفته‌اي درباره اصلاحات باقي نمانده و اينكه اصلاحات چه بود و چه مي‌خواست؟ شكست خورد يا نخورد؟ اصلاح‌طلبان توان پيشبرد اين پروژه را داشتند يا نداشتند؟ رييس اصلاحات ايستادگي كرد يا نكرد؟ دوم خردادي‌ها تندروي كردند يا بايد مي‌كردند؟ سوال‌هايي است كه دو دهه براي پاسخ به آنها وقت بوده و البته هنوز هم پاسخ روشني براي‌شان پيدا نشده است. به طور مثال در حال حاضر درباره اينكه آيا اصلاحات در ايران شكست خورد يا پيروز شد اجماعي وجود ندارد. برخي بر اين نظرند كه اصلاح‌طلبان از قدرت رانده شدند، اما گفتمان اصلاح‌طلبي زنده ماند و خيلي از رقيبان را هم جذب خود كرد به‌گونه‌اي كه آنها هم در چارچوب تفكر اصلاحي مي‌انديشند. بعضي ديگر اما در مرگ اصلاحات ترديدي ندارند. به نظر آنها وقتي رييس اصلاحات نتواند در يك تشييع‌جنازه شركت كند سخن گفتن از كاميابي بيشتر به شوخي شبيه است. در هر صورت اگر اصلاحات مرده باشد نعش آن عزيز هنوز روي دست ما است و اگر هم زنده باشد علايم حياتي‌اش به‌سختي قابل‌مشاهده است. در اين نوشته قصد غرق شدن در بحر طويل آن معناها را نداريم و به‌جاي اصلاح‌طلبان پشيمان، خسته يا نااميد، مي‌خواهيم مخالفان اصلاحات را مخاطب قرار دهيم و بپرسيم شما از مخالفت با اصلاحات چه چيزي عايدتان شد؟
از خشكيدن آن‌همه شور آن‌همه شوق آن‌همه باور به توانستن، گلي در باغ شما روييد؟ الان دو دهه بعد از دوم خرداد 76 دستاوردهاي‌تان را بخواهيد بشمرديد به چه چيزهايي اشاره مي‌كنيد؟ كدام اتفاق در ذهن‌تان مي‌درخشد؟ بسته شدن كدام روزنامه، چاپ نشدن كدام كتاب، شكل نگرفتن كدام انجمن، اكران نشدن كدام فيلم به نظرتان كار مهمي بود كه اگر رخ نمي‌داد ثلمه‌اي بزرگ به اعتبار و امنيت كشور وارد مي‌شد؟صورت مساله‌اي كه در اين سال‌ها بارها به مناسبت‌هاي مختلف از زبان مخالفان اصلاحات طرح شده، اين است كه عده‌اي از السابقون نظام آرمان‌هاي انقلاب را فراموش كردند چشم به ارزش‌هاي غربي دوختند و درصدد استحاله نظام برآمدند و براي انجام اين پروژه نقاب اصلاح‌طلبي بر چهره زدند. در اين داستان تكليف مردمي كه با شوق و ايمان به تغيير راي دادند روشن نمي‌شود و اين سوال هم بي‌پاسخ مي‌ماند كه آيا آنها كه از اصلاحات بريدند به اردوگاه رقيب رفتند يا تبديل به آدم‌هاي مأيوس و تلخي شدند كه هر حرفي از صبوري و ساختن را با دل‌زدگي پس مي‌زنند؟البته كه نمي‌توان مسووليت ناكامي اصلاحات را تنها بر دوش مخالفانش انداخت و نقش‌هاي مثبت را ميان اصلاح‌طلبان تقسيم كرد. از دست رفتن آن همه سرمايه، نبودن مسيلي كه آن موج‌هاي قدرتمند را به يك توان ملي تبديل كند و هرز رفتن آن استعدادهايي كه مي‌توانست براي ساختن دنيايي نو به كار گرفته شود فقط كار مخالفان اصلاحات نبود.
اما حرف بر سر اينها نيست بر سر اين است كه آن نبرد برنده‌اي داشت يا نه؟ اگر براي به دست گرفتن مجلس و قوه مجريه بود، اگر براي تسويه حساب‌هاي قديمي بود يا هر اگر ديگري، كسي برنده از ميدان بيرون آمد؟درواقع يك مساله مهم از دوم خرداد 76 تا الان كه سرد و گرم‌هاي روزگار را چشيده‌ايم «نفهميده» باقي مانده و آن مساله اين است كه مردم در آن دوم خرداد تاريخي فقط براي هورا كردن نيامده بودند. نمي‌خواستند فقط تماشاچي بازي ميان كساني باشند كه از اول انقلاب قدرت ميان آنها دست به دست مي‌شد، آنها براي نقش‌آفريني، اصلاحات را آفريدند. اينكه در زمين چه گذشت، بازي جوانمردانه بود يا نه، تعداد بازيكن‌ها مساوي بود يا نه، اخراج‌ها از زمين درست بود يا نبود و... بخشي از داستان است اما نكته مهم اين است كه در ذهنيت هر دو طرف نقش مردم به عنوان بازيكن و بازي‌ساز هيچ‌وقت پذيرفته نشد. هر دو طرف تماشاچي تشويق‌كننده مي‌خواستند. حالا اما عده زيادي دست از تشويق كردن برداشته‌اند. راديكال‌ترين اصلاح‌طلبان هم در فضاهاي مجازي از تير توهين و استهزاي كاربران بي‌نام‌ونشان در امان نيستند. در فضاي سياسي امروز حتي آنهايي هم كه براي اصلاحات هزينه داده‌اند ضربه‌گير نظام خوانده مي‌شوند كه سندروم استكهلم دارند و به زندانبان خود دل باخته‌اند، روزنامه‌نگاري هم مدت‌هاست در فضاي‌هاي مجازي به روزماله نگاري تبديل شده. در خارج از ايران هم گروهي نشسته‌اند كه از هر طرف كه كشته شود به سود آنهاست. گروهي كه هم رسانه دارند و هم به موبايل و خانه همه هم نفوذ كرده است.
در فضاي فعلي سكه رايج اصلاح‌طلبي نيست، آنچه خريدار دارد، آنچه لايك‌خورش زياد است راديكاليسم كوري است كه هويتش را از مخالفت با تماميت وضع موجود مي‌گيرد. چرايي رونق بازار اين براندازان سايبري پاسخ به پرسش ابتدايي اين نوشته است. بديل اصلاح‌طلبي، نه اصولگرايي كه ويراني خواهي شد و اين تراژدي دوران ما است.