گزارش تصویری همدلی به زخم های خرمشهر التیامی گره خورده در رویا و شهری در آغوش گلوله ها

آهسته بیایید؛ اینجا هنوز جنگ است
به مناسبت سوم خرداد، روز آزادی خرمشهر و چهارم خرداد، روز مقاومت وپایداری و روز دزفول
رضا نامجو ـ‌همدلی| زخمش مرهم نداشته انگار. زیبا هنوز زخمی است. زخمی تیرهایی که سال‌‌ها قبل پیکرش را احاطه کردند و حالا‌‌ می‌گویند دارو نرسیده. سال‌‌ها گذشته از روزی که شهر زیبا آزادی‌‌‌اش را با فرماندهیِ جوانِ عاشق‌پیشه جشن گرفت سال‌‌هاست جشن تمام شده. جهان‌آرا نبود در جشن آزادی شهری که آن روزها نامش را گذاشته بودند خونین‌شهر. بعدها دوباره نام قبلی‌‌‌اش را برگرداندند به شهر زیبا. دوباره «خرمشهر» صدایش‌‌ می‌زدند. باز جهان‌آرا نبود ببیند خرمشهرش نشانی از آبادی ندارد. ویرانگی سهم خوزستان زیبا نبود...بود؟!
سال‌‌ها گذشته. سال‌‌های زیادی که تک‌تک ثانیه‌‌هایش لبریز چشم انتظاری‌اند. چشم‌انتظاران ذره‌ذره آب شدند و خبر آبادی نرسید. حالا خیلی‌‌هاشان در دل شهر زیبا خفته‌‌‌‌اند برای همیشه. بعضی‌‌هاشان افسرده‌‌‌‌اند اما آن دل پر غم‌زده را باز به دریا‌‌ می‌زنند. انگار باز نوبت یکی از خودشان است فریاد بزند «خرمشهرم غریبه مانده‌ای!» انگار خودشان باید در روزی که ایران جشن پیروزی‌‌ می‌گیرد شوق پدرانشان برای آبادی را با بغض، اشک، ملودی و ترانه فریاد بزنند. «خوزستان» محسن چاوشی و حسین صفا که این روزها در گوش همه صدا‌‌ می‌کند، یکی از هزارهزار نغمه پر درد مردم خوزستان است برای شهری که عاشقانه دوستش داشته‌اند. برای زیبایی که مرهم ندارد درد و زخمش. شاید افسرده هم باشد شهر زیبا. شاید با بقیه شهرها فرق داشته باشد. اصلا شاید توی فکر باشد شهر. تو فکر عطر حضور محمد جهان‌آرا و جهان آراهایی که رفتند برای مانایی خاکی که سامان‌‌ می‌داد شهر زیبا را. شاید رویا ببیند خرمشهر. رویای روزهایی که بعد از آزادی بنا بود آباداش کنند. خطه نفت‌خیز، رگ حیاتی ایران بود. مثل قبل‌تر که طلا‌‌ می‌داد سخاوتمندانه به ایرانش. انگار اما از آن همه حیات بخشی بی‌نصیب مانده باشد خوزستان، انگار بی‌یاور مانده باشد خرمشهر.


شهرِ زیبا سوی چشم منتظرش را داد به همان رویاها. شاید رویاها را داد به دست گرد و غبار. به دست مهمان بدیمنی که آمد جای آبادی و سال‌‌هاست نفس صاحب خانه را در سینه حبس کرده. شاید رویاها هم دارند کم‌کم با شهر زیبا خداحافظی‌‌ می‌کنند و‌‌ می‌روند جایی دیگر. شهر، بی یار و یاور، محبوس در غربت خویش، در ذهنش دارد مرور‌‌ می‌کند رویاهای زیبای دلبرانه را. رویاهایی که بناست ابدی باشند! ابدیتی نخواستنی که هنوز بوی خون‌‌ می‌دهد، بوی ضجه‌‌های منعکس شده منقش را. بوی ناله‌‌های دوران اسیری در دست دژخیم. بوی آزادی‌‌‌اش را که نرسیده رفت میان خاطره‌‌ها.
شاید روزی، شاید روزگاری عاشقان خرمشهر سر از خاک بردارند و شهادت دهند به غریبی شهر زیبا!