چگونه صلح و فوتبال هم‌آغوش می‌شوند؟




دکتر محمدامین قانعی‌راد


 عضو هیأت علمی مرکز سیاستگذاری علمی کشور
بیست سال پیش، 18شهریور 1377 مقاله‌ای ژورنالیستی برای یک روزنامه نوشتم با عنوان «بازی فوتبال و گفت‌وگوی تمدن‌ها» که در آن کوشیده بودم به ربط میان «فوتبال» و «گفت‌وگوی تمدن‌ها» بپردازم. یکی از دلایلم برای این ربط، تقارن زمانی این دو واقعه بود؛ نخست، دوم خرداد 1376 که مردم به صورت خودجوش در انتخابات ریاست‌جمهوری به جریان اصلاحات با شعار «گفت‌وگوی تمدن‌ها» رأی دادند و واقعه دیگر، 8آذر 1376 که پیروزی ایران در ملبورن استرالیا رقم خورد و بواسطه آن زمینه‌ حضور ایران در جام‌جهانی فوتبال 1998 فرانسه فراهم شد و در بعد از این پیروزی، بدون هیچ برنامه‌ریزی و کاملاً خودجوش مردم به خیابان‌ها ریختند و شادی خود را نشان دادند.

به‌نظر می‌رسد میان «ورزش»، «صلح» و «گفت‌وگوی تمدن‌ها» نوعی ارتباط وجود دارد و می‌توان شیرازه مشترکی در این سه جست؛ در «حرکت سیاسی انتخابات» مردم خواهان نوعی صلح و گفت‌وگوی اجتماعی در مقیاس داخلی بودند و در «راه‌یافتن ایران به جام جهانی» نیز خواهان نوعی صلح و گفت‌وگو در مقیاس جهانی بودند تا بتوانند خود را در عرصه بین‌المللی به وجهی قانونمند نشان دهند. فوتبال و برخی از ورزش‌ها‌ دارای این ظرفیت هستند که زمینه‌‌های حضور قانونمند ما در عرصه‌‌های بین‌المللی را فراهم کنند.

سازماندهی فوتبال، اساساً یک سازماندهی جنگی است. مفاهیمی که در فوتبال به کار می‌رود به نوعی واجد ویژگی‌ها و توصیفات جنگی است؛ به‌عنوان مثال مفهوم توپ هم به «توپ» اطلاق می‌شود و هم به «گلوله». به نظر می‌رسد مفاهیمی که در فوتبال به‌کار می‌رود، به‌صورت استعاری سازماندهی جنگی دارد؛ دفاع، خط حمله، دروازه و اینکه دروازه‌ها باید توسط بازیکنان فتح شوند؛ حتی نمادهایی که تماشاچیان و حامیان فوتبال برای تشویق تیم محبوب خود به‌کار می‌برند اعم از پرچم‌ها، شال‌گردن‌ها یا سرودهایی که می‌خوانند تمام اینها نشان می‌دهد که فوتبال یک ساختار جنگی دارد؛ منتهی این جنگ در حال «قانونمند شدن»، «مدنی شدن» و «انسانی‌تر شدن» است.

 نه تنها فوتبال بلکه اساساً ورزش‌ها در مسیر تاریخ، با تغییراتی در نقش و کارکردهایشان مواجه شده‌اند؛ یکی از این نقش‌ها، نقشی است که تمامی ورزش‌ها در منظومه نهادی جنگ داشته‌اند و به نحوی هدف از ورزش، ساختن و تقویت بدن‌ها برای مشارکت در جنگ بود.
بر اساس تقسیم‌بندی سه گانه معروف افلاطونی؛ سیاستمداران جامعه در حکم «مغز جامعه» عمل می‌کردند، جنگجویان جامعه در حکم «سینه جامعه» و کارکنان و عامه در حکم دست و پای جامعه بودند. در شهرهایی همچون «اسپارت» که به‌جنگاوری شهرت داشت، گروه‌های مختلف شبانه‌روز مشغول شمشیرزنی، کشتی‌گرفتن و کمان‌اندازی بودند و به‌طور کلی به‌پرورش بدن برای انجام فعالیت‌های جنگی می‌پرداختند. لذا ربط وثیقی میان «ورزش» و «جنگ» وجود داشت و همیشه قهرمانان بزرگ ورزشی، قهرمانان بزرگ ملی هم پنداشته می‌شدند. برای مثال، افرادی همچون آرش کمانگیر، رستم و... از شخصیت‌هایی بودند که هم از قدرت بدنی برخوردار بودند و هم در اختیار آرمان‌های ملی قرار داشتند.

 امروزه در فوتبال، سرمایه مالی سنگینی در گردش است و پول‌های عظیمی جابه‌جا می‌شود که فوتبال را به محل رقابت‌های ناجوانمردانه، روابط فسادآمیز، دشمنی‌ها، کینه‌ها و... بدل کرده است. در این فضا، این پرسش مطرح می‌شود که آیا ما در جوامع مدرن با «ورزش» به مثابه نهادی اجتماعی مواجه هستیم یا با «صنعت ورزش»؟ و چرا در دنیای امروز این صنعت چنین با استقبال فوق‌العاده مردم روبه‌رو می‌شود؟ آیا می‌توان چنین قضاوت کرد که این استقبال به این دلیل است که این صنعت می‌تواند بستری برای صلح باشد؟
به‌قول یکی از نظریه‌پردازان جامعه‌شناسی معاصر «فوتبال افیون توده‌ها است» و وراجی‌های ورزشی را جایگزین مسائل و مباحث سیاسی روز می‌کند. به تعبیری، فوتبال و ورزش، می‌تواند عرصه غیرسیاسی شدن جامعه را فراهم کند، به این معنا که افراد صبح تا شب در مورد فوتبال صحبت کرده و از مسائل حاد جامعه غافل می‌مانند و بعد هم امیدوار هستند که این ورزش در جامعه آورنده صلح، دوستی و همبستگی اجتماعی باشد در حالی که برای ایجاد همبستگی اجتماعی، ما به حضور سیاستمدارها نیاز داریم و متأسفانه در دنیای امروز سیاستمدارها باب‌های گفت‌وگو را روی هم بسته‌اند و این مسئولیت را به دیگر عرصه‌ها همچون فوتبال و ورزشکاران واگذار کرده‌اند.

در این فضا، ما نیازمند قرائت جدیدی از فوتبال هستیم. در چشم‌انداز جدید، «فوتبال» و «بدن» به جای اینکه در خدمت جنگ باشد، در خدمت صلح قرار می‌گیرد تا بتواند با دنیای روشنفکری ارتباط برقرار کرده و از رهگذر آن، مشکلات عالم و جامعه معاصر را بیان کند و حامل یک مدل جدید باشد که دیگر اتکای این مدل جدید، صرفاً بر بدن نیست و بیشتر اتکایش به زبان و ظرفیت‌های گفت‌وگویی است. از این رو، ورزش و ورزشکاران باید نقشی مدنی را بپذیرند؛ به تعبیری، همان نقشی که هنرمندان، جامعه‌شناسان و نخبگان در جامعه برعهده دارند.
 حال باید دید چقدر ورزشکاران ما با این فضای مدنی فاصله دارند؟ گاهی به نظر می‌رسد ورزشکاران قدرت کلامی و ارتباطی ضعیفی دارند به همین دلیل بیش از سایر اقشار جامعه در جریان گفت‌وگوها، خشمگین شده و به درگیری و اعمال خشونت کشیده می‌شوند و از این رو، شاید در خصوص مهارت‌های گفت‌وگویی نیازمند آموزش بیشتری باشیم.
*مکتوب حاضر، متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی دکتر قانعی‌راد است که 31 اردیبهشت ماه با عنوان «صلح و جام جهانی 2018» در محل دانشکده تربیت بدنی دانشگاه تهران ارائه شد.

یادداشت

چرا فوتبال با فرهنگ ایرانی گره ‌خورد؟

دکتر عماد افروغ
استاد دانشگاه
ورزش، حتی ورزش‌های به ظاهر انفرادی، اساساً یک پدیده اجتماعی است، اما ویژگی اجتماعی و جمع‌گرایی در فوتبال در مقایسه با سایر ورزش‌های جمعی، وجه غالب‌تری دارد؛ به این معنا که در فوتبال علاوه بر تکنیک فردی و تاکتیک جمعی که از اهمیت بیشتری نسبت به مهارت‌های فردی برخوردار است، مقبولیت و جایگاه اجتماعی و عمومی آن به مراتب پررنگ‌تر از سایر ورزش‌های جمعی است. از این رو، به‌دلیل وجه فراگیر اجتماعی درونی و بیرونی‌اش به مفاهیمی همچون هویت، غیرت، همیت و همبستگی گره خورده است.
فوتبالیست‌های ما باید بدانند که حسب وجه جمعی بازی فوتبال، اولاً یک «کل» به حساب می‌آیند و نه جمع جبری اجزا یا یازده بازیکن منفرد و ثانیاً به اعتبار وجه اجتماعی فرافوتبال خود و حسب انتظارات اجتماعی و بویژه ایرانی بودن خود، که با اخلاق و هویت جمع‌گرایانه تعریف می‌شود، فراموش نکنند که یک ایرانی‌اند و شایسته و بایسته است که پرچمداران خوبی برای معرفی هویت اخلاقی و جوانمردانه ایرانی باشند. ایرانیان اساساً قومی کل‌گرا و جمع‌گرا هستند و از این‌رو است که بر ایرانی بودن تأکید دارم.
واقعیت این است که ایرانیان سه مرحله «من بودگی»، «دیگر بودگی» و «یکی بودگی» را از سرگذرانده‌اند. برخی بر این باورند که در فرهنگ ایرانی سطحی از «یکی بودگی» نهفته است. شاهد این مدعا، میل زیاد ما به موسیقی سنتی، استفاده از واژه «ما» به جای «من» در محاور‌ه‌های خودمانی، همچنین استفاده از واژه «مردم» است. بر این اساس، فوتبال با توجه به ماهیت کل‌گرایانه خود و ضرورت «یکی بودگی» در آن، با فرهنگ ایرانی بخوبی گره می‌خورد که باید این «یکی بودگی» فرهنگی نیز در فوتبال به منصه ظهور برسد.
شرقی‌ها به دو اعتبار، فوتبالیست‌هایشان باید جمع‌گرا باشند، هم به اعتبار تاریخ و هم به اعتبار بازی دسته جمعی‌شان. فوتبال می‌تواند تجلیگاه این فرهنگ جمع‌گرای ناب باشد. از طرفی، در شرایطی که جهان مدرن به سمت فردگرایی در حرکت است، فوتبال بنا بر آن ماهیت جمع گرایی‌اش می‌تواند تمرین خوبی برای رفتارهای جمع‌گرایانه، همبستگی و روابط متقابل باشد.