روزنامه شهروند
1397/03/03
باورما بود که میجنگید نه اسلحهمان
فاطمه صفری| «سیوهفت سال گذشته، شما پس از سیوهفت سال چیزی به یادتان میآید؟» این جمله را سعید صادقی، عکاس جنگ میگوید؛ کسی که روزها و شبهای خود را در شرایط سخت جنگ سپری کرده است، اما انگار دلخور است و میخواهد کتمان کند که به یاد دارد، عکس چند شهید غرق در خون را به ثبت رسانده یا مجروحانی که شهید شدهاند. نمیتواند و دوران جنگ را دوران طلایی میداند؛ دورانی که زمانهاش رنگ و بوی صداقت داشت، اما با گذر زمان غبارگرفته شده است. آنچه در ادامه میخوانید، گفتوگویی است با سعید صادقی، عکاسی که از خاطرات خود در ایام جنگ و آزادسازی خرمشهر میگوید.چند سالتان است؟
63سال دارم.
نخستینبار که به فکر عکاسی افتادید چه زمانی بود و آیا انتخابی آگاهانه بود؟
قبل از انقلاب به عکاسی علاقهمند بودم. از سال51 -52 در این زمینه فعالیت میکنم. پس از انقلاب وارد دنیای مطبوعات شدم.
از چه سالی به جبهه رفتید؟
امروز جنگ شد و فردا ما به جبهه رفتیم. البته در ابتدا جبهه که نه، اما به سطح شهر برای بمبارانی که شده بود، رفتیم. پس از آن به جبهه رفتیم.
از کدام سازمان اعزام شدید؟
آنموقع سازمان خاصی برای اعزام نبود، زیرا آنقدر اوضاع به هم ریخته بود که به صورت خودجوش به جبهه رفتیم. با بچهها ماشین یکی از دوستان را گرفتیم و به جبهه رفتیم. در آن زمان بنزین یک تومان بود. از درگیریهای تهران شروع کردیم و به جبهه رسیدیم.
چه مدت در جبهه بودید؟
بیش از 74 یا 75ماه در جبهه حضور داشتم.
در آزادسازی خرمشهر بودید؟
بله، هم در آزادسازی حضور داشتم و هم زمان مقاومت.
شما را بهعنوان عکاس جنگ میشناسند. از خاطراتتان برایمان بگویید، از جنگ! از آزادسازی خرمشهر چه چیزی بیشتر از همه به یاد دارید؟
خاطرات غبار گرفته است، خرمشهر دو زمان دارد؛ یکی مقاومت که ارتش عراق با 11 لشکر و حدود 6 زره لشکری از زمین و آسمان حمله کرد. من بهعنوان عکاسی که آنجا حضور داشتم، چشمم و دوربینم شاهد بودیم و نگاه میکردیم؛ زجهها، فریادها و خونهایی که از بدنها بیرون ریخته میشد را دیدیم. در ابتدا نیروهای آنچنانی نبود، میتوان گفت فقط نیروهای مردمی بودند. تجهیزات نظامی چندانی هم نداشتند و ارتش عراق بسیار مجهز با امکانات پیچیده و آموزشهای قبلی بود. البته درواقع چیزی که آنجا حاکم بود، متکی بر باورها بود. آن چیزی که میجنگید، باورها بود. همه مقاومت متکی بر باورهای درونی بود، نه اسلحه. تنها به یاد دارم 106 دیدم، تعدادی ژسه، تعداد محدودی آرپیجی و دو تانک از کار افتاده؛ اینها تعداد کل سلاحهایی بود که مردم داشتند. درواقع یک شهر با تعداد زیر یکهزار نفر با لشکری نزدیک به 24هزار نفر میجنگیدند و این شهر همزمان بمباران هوایی میشد.
تنها همین را به یاد داشتید؟
خرمشهر در دو زمان روی خون شناور بود؛ چه زمانی که زیر پوتینهای عراقیها قرار گرفت و خونهای زیادی ریخته شد و چه زمان فتح که خاکریزها روی خون بنا بود. در آن زمان روز فتح زیباترین و دلنشینترین نفس یک ملت بود؛ آمیختگی نفسهای یک ملت بود که باعث شد خرمشهر از چنگ عراقی که 19 ماه در آن خاک سنگر زده و بر شهر مسلط بود، بهگونهای که میتوان گفت حاکم بود، آزاد شود. فتح خرمشهر را به یاد دارم. از روی پل کارون گذر کردیم تا به خرمشهر برسیم. البته باید 18-19 کیلومتر پیاده میرفتیم، صبح رسیدیم و عراقیها پشت سنگرهای جاده خرمشهر بودند. ما به سمت پایین ایستگاه حسینی آمدیم، هوا گرگ و میش بود که شلیکها شروع شد. اوایل صبح بود که اولین عکسم را از جاده پر از جسد گرفتم. این اتفاق 10 اردیبهشت 1361 افتاد. من دو مرحله در خرمشهر حضور داشتم؛ یکبار نزدیک یک ماه در زمان مقاومت و بار دیگر زمان فتح که از 10 اردیبهشت آغاز شد و تا سوم خرداد طول کشید.
چه چیزی رزمندگان را به پیروزی امیدوار میکرد؟
یکی حضور زنها در ابتدای جنگ است که در ایستادگی بچههای رزمنده نقشی بسزا ایفا کردند؛ بهگونهای که در غیرت و وجدان رزمندهها نقش داشتند. من از این اتفاق عکس دارم که در جاهای مختلف به ثبت رساندهام و آنها را بسیار دوست دارم.
عکسها را چگونه میفرستادید؟ اینترنت که نبود، دوربین دیجیتال هم همینطور!
در آن زمان آبادان هم محاصره بود و تنها جنبنده ما بودیم. زمان برگشت از آبادان سوار لنجها میشدیم تا به مقصد برسیم. در صورتی که این مسیر با ماشین 2ساعت و نیم بود. ما مجبور بودیم برای رسیدن به ماهشهر 24 ساعت در راه باشیم. عکاسها همه عکسها را ارسال نمیکردند و به فردی به نام یاسین از خبرگزاری جمهوری اسلامی اهواز میدادیم تا به تهران ارسال کند و آنها هم بنا به سلیقه خود از عکسها استفاده میکردند.
بهترین عکسی که گرفتید، کدام است؟
عکسهای زیادی از خرمشهر دارم؛ مثلا روز اول آزادسازی خرمشهر جاده انباشته از جسد بود؛ جسدهای عراقیان و شهدا. مسجد جامع مقر ارتباطات نیروهای ما بود و عکسی که سوم خرداد گرفتم که بچهها بالای دیوار مسجد شادی میکنند، زیباترین عکس شادی بچههاست. درواقع وطنی را که از تن ایران جدا شده بود، به نیت خاص شهدا به ایران چسباندند. درواقع اینها مهمترین باور بوده؛ چه در مقاومت و چه در فتح که همه باور داشتند.
محدودیتهای زمان جنگ چه بود؟
محدودیتها احساس نمیشد، زیرا آنقدر فضای صداقت، نشاط ملی و تعلق به این آب و خاک و تعلق به امام زیاد بود و زیبایی داشت که احساس کمبود نمیشد، شاید مرگ زیباترین قاب ذهنی کسانی بود. امروزه حال و هوایی که در دفاع مقدس بود، دیگر وجود ندارد. من سال 96 به خرمشهر رفتم. هنوز فریاد و زجههایی که زمان فرار از دست عراقیان را شاهد بودم، سال 96 باز هم همان نالهها وجود داشت.
خانوادهتان مخالف نبود؟
در آن زمان ملت ایران یکی شده یود. برای همین دشمن یا ارتش عراق با وجود اینکه تمام دنیا را پشتوانه خود داشت، شکست خورد و در تاریخ جهان غیرقابل تصور است. بهطوری که دنیا باور نمیکرد؛ وقتی صدام و اعدام فرماندهان شکستخورده را دیدند متوجه شدند که ایران پیروز شده است وگرنه کسی باورش نمیشد. در آن زمان آشوبهای سیاسی در ایران وجود داشت و آزادسازی خرمشهر بزرگترین خدمت به علما و حاکمان بود.
یک خاطره تلخ و یک خاطره شیرین از آن زمان برایمان بگویید؟
تلخترین خاطرهام زمانی بود که خرمشهر به دست عراقیها افتاد. جوانان و نوجوانان شهید شدند، اما از همه دردناکتر اینکه جوانان و نوجوانان خرمشهری که عشق داشتند نسبت به خرمشهر برای خود قبر کنده بودند و گریه میکردند. روز بسیار سختی بود؛ آن روز انگار که خون از آسمان میبارید که با بارش گلوله همراه بود، خیلی سختی کشیدیم. اما فتح خرمشهر خستگی را از تنمان بیرون کرد و نالههایی که زیر پوستمان مانده بود را شست. به یاد دارم، زمانی که از شلمچه وارد خرمشهر شدیم، انگار دوباره زنده شدم. به دنبال جاهایی بودم که قبلا عکاسی کرده بودم، اما شهر تقریبا با خاک یکسان شده بود و جایی قابل شناسایی نبود. برای همین زمانی که به مسجد جامع رسیدم، احساس کردم خدا از بالا ما را نگاه میکند؛ این اتفاق نمادی برای همبستگی کل ملت ایران بود. شادی همه ملت ایران در خرمشهر نمود پیدا میکرد و زخمهایمان آن روز شسته شد.
آیا به مجروحان هم کمک میکردید؟
بله، مگر میشود در چنین شرایطی کمک نکرد. اما شهید شدند. کسی از ما نخواسته بود در منطقه حضور پیدا کنیم؛ احساسی به منطقه رفتیم، فارغ از حساب و کتاب. زمانی که گلوله میآید، دیگر فرقی نمیکند چه کسی است؛ گلوله سرباز، عکاس و فرمانده نمیشناخت، اما با اتمام جنگ این تفاوت احساس شد. عکاسان جنگ انگشتشمار بودند. عکاسها هم انساناند و در جنگ تأثیر داشتند. دوربینهای عکاسی در شرایط آشفته کشور بسیار موثر بود. عکاسی جنگ در نوع نگاهش که در نوع باورهای ذهنی بود، بیشتر نمود پیدا میکرد.
تفاوت نسل شما و نسل امروز چیست؟
واقعیتهایی که دوربین من دیده، احساس میکنم افسانه شده چه برسد به نسل امروز که قاب دل خاص خود را دارد. عینیتها برای من افسانه است. چه برسد به نسل امروز که عینیتهایی که ما دیدهایم را لمس نکرده است.
از اینکه در مناطق جنگی حضور داشتید، نمیترسیدید؟
ترس بود، اما صداقت، باور و اعتماد ملی باعث میشد از مرگ نترسید. مانند امروز سیاهبازی نبود. جهانآرا و موسوی بودند که شهید شدند. از بقیه فقط مرتضی قربانی را به یاد دارم. آنقدر که عکاسان به این نفسها نزدیک بودند، بقیه نبودند یا در خط نبودند. اینقدر که عکاسها در خط حضور داشتند، فرماندهان حضور نداشتند.
سایر اخبار این روزنامه
در جستجوی 30 میلیارد دلار گمشده!
مسابقات ورزشی چه فرقی با سریال خارجی دارد؟
دکتر پیوندی: دست نیاز به سوی مردم و خیرین بلند میکنیم
باورما بود که میجنگید نه اسلحهمان
سلبریتیهای نیم قرن پیش چه بودند چه شدند
افطار بر روی موتور!
جهانگردی دوماهه، از پاریس تا پاریس!
گمشده حرم پیدا شد
«دین و زندگی» لو رفت
صفحه شهرونگ
زاکربرگ هیچ دوستی در اروپا ندارد
نامهای ماندگار و نامهای فراموش شده
خیز نیممیلیون دلاری قلعهنوعی!
اولویتهای اعطای تسهیلات توسط صندوق توسعه ملی مشخص شد
فروش زندان اوین به کجا رسید؟
هواپیماربایی در آسمان ایران
آمار خودکشی در ایران چقدر است؟
اقدام لازم براي ترميم حقوق