روزنامه قانون
1397/03/02
جهان مشترک ادبیات فارسی و کردی در بستر هویت ایرانی
شهرام اقبال زاده:ذوق زیباییشناسی که از درون فرهنگ و با زبان و ادبیات خاصی شکل میگیرد، در تقابل با دیگر فرهنگها نیست
برخی از داستاننویسهای پس از انقلاب و نویسندگان جوان، بارقههایی از شکوفایی و خلاقیت را بروز دادهاند
امجد غلامی:
ادبیات اتفاقی در بستر زبان است و زبان به مثابه اصلیترین رکن و جوهره ادبیات، امری اجتماعی است
چنین انتظاری که ادبیات بتواند آینه تمامنمای خواستهها و آرمانهای جامعه باشد، انتظاری مارکسیستی است
کاوان محمدپور:
تاثیرات ادبی که این دو زبان فارسی و کردی در طول تاریخ از یکدیگر گرفتهاند، انکار ناپذیر است اما تاثر آنها یکشکل نبوده است
باید بین شیوه و چگونگی آشنایی ادبیات کردی و فارسی با ژانر رمان تفاوت قائل شد
رضا شجیعی:
کار و وظیفه ویژه رماننویس این است که در یک فرم و ساختار ادبی، تحلیلها یا یکی از تحلیلهای اجتماعی را ارائه کند
در فضای فرهنگی کردستان هنوز ادبیات داستانی بهخصوص رمان یک ژانر مقبول و فراگیر نیست
رمان اجتماعی نوعی رمان درباره مساله اجتماعی است که توجه اصلی خود را معطوف به ماهیت، عملکردوتاثیرات جامعه روی اشخاص میکند. رمان یا ادبیات اجتماعی به منظور تغییر بنیادی در جامعه نوشته میشود؛ بنابراین رماننویس سعی می کند مردم را متوجه کمبودها و نقایص جامعه بکند، تحلیل و بررسی جدی مسائل اجتماعی هنگامی جزو یکی از ارکان رمان درآمد که انقلاب صنعتی به وقوع پیوست و حاصل توجه همه جانبه رمان و ادبیات اجتماعی به زندگی کارگران و خانواده هایشان منجر به نوشته شدن رماني نظیر (روزگار سخت) چارلز دیکنز شد یا مثلا هریت بیچر استو با نگارش رمان (کلبه عمو تام) به کاوش در شرایط زندگی و جایگاه اجتماعی سیاهان آمریکا پرداخت. در ایران نیز تاثیرگذاری ادبیات اجتماعی نظیر جوهر ماندگار قلم محمود دولتآبادی، هوشنگ گلشیری، احمد محمود، سیمین دانشور در زبان و ادبیات فارسی و آثار نویسندگان مشهور کردزبان از جمله شیرزاد حسن، بختیار علی، عطا نهایی، فتاح امیری بر همگان روشن است. ادبیات نبض حیات ارگانسیم جامعه است اما اینکه امروزه چرا خون مُردگی در رگهای آن، ضربان قلب ادبیات اجتماعی را به شماره انداخته است «شهرام اقبالزاده» عضو دو دوره از ادوار هیات مدیره انجمن نویسندگان کودک و نوجوان ایران، عضو شوراهای تخصصی ترجمه و نظری کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ایران، مسئول پرونده جایزه(آسترید لیندگرن) و عضو تحریریه کتاب ماه کودک و نوجوان، «امجد غلامی»، کارشناس ارشد جامعه شناسی، داستاننویس و منتقد ادبی، «کاوان محمدپور»، روزنامهنگار و منتقد ادبی و «رضا شجیعی»، نویسنده و مسئول انتشارات گوتار استان کردستان، تحلیل و راهکارهای برون رفت از وضعیت رو به موت ادبیات اجتماعی برای شوک احیای دوباره را ارائه دادهاند که مشروح این میزگرد را در ادامه میخوانید.
زندگی انسان با ادبیات و شعر عجین شده است، هیچ تمدن یا فرهنگی وجود ندارد که در دل تمامی اتفاقات تاریخی خویش ادبیات را به ورطه فراموشی سپرده باشد. اینکه ادبیات اجتماعی، گستره وسیعی از موضوعات و جهتگیری اجتماعی است از اتفاقات عظیم انقلابی تا مسائل ساده ماجراجویانه برکسی پوشیده نیست. «هیپولیتتن» از منتقدان مشهور فرانسوی در زمینه نقد اجتماعی، ادبیات را محصول سهعامل زمان، مکان(محیط اجتماعی) و نژاد میداند. بهنظر او عامل نژاد با توجه به تاثیر مستقیم در ویژگیهای جسمی، روحی و روانی بشر در آفرینشهای ادبی به نسبت دو عامل دیگر نقشآفرینتر است. بفرمایید که در درونمایه ادبیات کردی و فارسی کدام عامل نمود بارزي دارد؟ آیا میشود در کردستان و ایران از عامل زمان و مکان یا محیط جغرافیایی مثل دیگر سایر کشورها به عنوان عامل کمتر تاثیرگذار نام برد؟
شهرام اقبال زاده: متاسفانه من با ادبیات کردی، فقط از طریق ترجمههای فارسی آشنایی دارم؛ گرچه همواره به هویت ملی و فرهنگ کردی خود بالیدهام. باید اذعان کنم که دلبستگی من به زبان و ادبیات و فرهنگ کردی، جزیی از هویت فردی من است زیرا موسیقی فولکلوریک و مقامی کرد، یکی از مولفههای مهم پرورش ذوق زیباییشناختی من بوده است. اما ذوق زیباییشناسی که از کودکی و در درون فرهنگ و با زبان و ادبیاتی خاصی شکل میگیرد، در تقابل با دیگر فرهنگها نیست. مدتهاست که عنصر سوم دیدگاه هیپولیتتن رد شده است و ویژگیهای منحصربهفرد نژادی در بین ابنای بشر وجود ندارد و هیچ نژادی برتر یا پستتر از دیگری وجود ندارد؛ هرچند تفاوت رنگ پوست آنها واقعیت داشته باشد. من منکر تفاوتهای فرهنگی و هنری و تاریخی و قومی و ملی نیستم اما امروزه هر فرد، نه فقط عضوی از یک خانواده، روستا، محله، شهر و یک کشور خاص، که شهروندی جهانی است. در عصر «جهان جهانیشده» و گسترش فضای مجازی و بینالمللی شدن ارتباطات شبکهای و دادوستد اطلاعات، تاثیر و تاثر عمیق فرهنگی و هنری و اجتماعی و سیاسی در دوسطح دولتی-حکومتی و مدنی و میانفردی گسترش و ژرفا یافته است. اما باید دید که این امر بهمنزله نادیدهگرفتن تفاوتهای قومی و زبانی و فرهنگی و هنری است یا خیر. همانطور که اثرانگشت هر فرد یگانه است، فردیت هرکسی با تمایزات جسمانی ، روانی ، فکری و فرهنگی او شکل میگیرد. هر فرهنگی در عین مشترکات با دیگر فرهنگها، ویژگیهای متمایز و ممتازی دارد که آن را از دیگر فرهنگها جدا میکند. در تاریخ ادبیات معاصر ایران، ادبیات کردی در عین پیشینه تاریخی دیرینه، سخت از ادبیات فارسی متاثر بوده است و خود ادبیات فارسی، سخت از ادبیات غرب تاثیر پذیرفته است. نه فقط ادبیات داستانی معاصر ایرانی بهطورکلی، اعم از داستان کوتاه، بلند و رمان كه در یک کلام ادبیات داستانی و شعر نو و ادبیات کودک ما از ادبیات غرب متاثر است. ادبیات کردی هم، بهعنوان جریانی از فرهنگ ایرانی، درعین تمایزات ناحیهای و زبانی فرهنگی و متمایز خود، از این دادوستد بهره گرفته و بهره رسانده است. نمیتوان نقش مترجمان گرانمایه و پیشگامان ادبیات نوین در ایران، زندهیادها محمد قاضی و ابراهیم یونسی و نویسندگانی چون زندهیاد علیاشرف درویشیان، منصوریاقوتی و کارگردانان و بازیگران مشهوری چون قطبالدین صادقی و بهروز غریبپور و دو برادر هنرمند نامدار کرد، بهزاد و کیانوش غریبپور و... را نادیده گرفت.
امجد غلامی: دیدگاه هیپولیتتن با وجود آنکه از تفکرات آغازین و جدی در عرصه جامعهشناسی ادبیات محسوب میشود، اما وی به دلیل رمانتیکگرایی و مبنا قراردادن مولف به عنوان اصل و اساس تحلیل اجتماعی ادبیات، به دام جزمیت بلافصل میان ادبیات و جامعه میافتد؛ به دیگر عبارت وی ادبیات را ذیل مباحثی کلی و ناروشمندانه، بدون لحاظ گرفتن هر گونه آزادی و ابتکار برای خالق اثر و جنبههای زیباشناختی اثر، تنها به یکسری عوامل کلی تقلیل میدهد؛ عواملی که مانند جبر محیطی محاط ادبیات هستند. اگرچه نمیتوان منکر تاثیر این عوامل یعنی نژاد، محیط و زمان در تدوین اثر ادبی بود. در حقیقت ادبیات اتفاقی در بستر زبان است و زبان به مثابه اصلیترین رکن و جوهره ادبیات، امری اجتماعی است و از طریق آن نظامهای ایدئولوژیکی به داخل اثر رخنه میکند، اما در کنار آنها نمیتوان منکر تلاش ادبیات برای فرار از اجتماع و ساختارهای مادی و ایدئولوژیکیاش از منظر زیباشناختی بود. در واقع همین ریشه زیباشناختی- ایدئولوژیکی به شکلگیری تبصرههای نوی در بستر ادبیات انجامیده است که تصور خلق میدان مستقل و جمهوری فرای مرزهای سیاسی و قومی از نتایج مورد استقبال آن در جامعه هنری و در مطالعات اخیر اجتماعی هنر و ادبیات است. یعنی جایی که ادبیاتها در ادامه همدیگر و با خلق نظام منحصری از خویشاوندی، به تعبیر بورخسی از آن «زبرمتن» یکدیگر میشوند و خود اثر با پیشکشیدن مباحث زیباشناسی و درون ماندگاری خویش، نوعی از فاصلهگیری و دیالکتیک نفی را تجربه میکند اما به نسبت بخش دوم سوال شما، میتوان در کنار تفکیک نمودهای خاص ادبیاتهای کردی و فارسی، به جهانهای مشترکی همچون همزیستی تاریخی و اجتماعی و نحوه بهرهگیری از جهان وارداتی ادبیات بزرگتر اشاره کرد. در هر دوی این ادبیاتها، نویسندگان تلاش میکنند با الگو قراردادن میزان فرمهای زیباشناختی، خود را جزوی از خانواده بزرگتر ادبیات جهانی معرفی کنند. در عین حال این نویسندگان با ادغام تجربه زیسته خود اعم از تجربه مکانی، موقعیتی، وقایع، تعقل، تخیل و بسیاری انگارههای جنینی دیگر که ریشه در تجربه زیسته آنان دارد، مسیر جداگانهای را طی کردهاند. اگرچه همین تلاش نیز به نوعی به لاپوشانی ایدئولوژی و فردانیت فراروندهای انجامیده است؛ ایدئولوژیای که پیشتر برای همآوردکردن تجربه زیسته خود و اجتماع پیرامونش دست به دامان تقدیس زبان بومی شده است. با این حال تلاش مذکور نیز به محض مواجهه با الگوی زیباشناختی برگرفته از بومیگرایی بزرگتر، دچار زوال و کاستیگرایی و شرم خودابرازی شده است. در نتیجه چنین زوالی نویسندگان ما راه انزوا و قهر با پیرامون و درافتادن در وادی روایتهای درونگرایانه، پراکنش و خودآنتاگونیستی را در پیش گرفتهاند. بنابراین تنها تمایز میان این دو ادبیات، بیش از آنکه در نتیجه تفاوت فرهنگی و محیطی بوده باشد، ماحاصل نوعی فانتزی محالی است که سعی در نمادین ساختن ساختار و تمامیتپذیری و یکپارچگی جامعه خود دارد. از این حیث هر دوی آنها از یک میراث مشابه (کردها میراث ابراهیم احمد و فارسها میراث صادق هدایت) با بنمایههاي مشابه تغذیه میکنند.
کاوان محمدپور: بدون شک جهان زیست نویسنده، در شیوه و شکل ادبی از ژانر مقبول وی گرفته تا محتوای آن را میتواند مورد تاثیر قرار دهد. البته طرح سهجانبه هیپولیتتن از نژاد و محیط و زمان را نمیتوان بر کلیه جوانب یک واقعیت پیچیده مانند ادبیات تحمیل کرد. در واقع منتقدین هیپولیت تن معتقدند که وی از مفاهیم کلی برای پیوند امر اجتماعی و ادبیات سود جسته است و به ویژه روشهای وی با ویژگیهای پدیدهای ادبی تطابق ندارند.به همه اين ها روش تحقيقي خشك راكه از علوم طبيعي گرفته شده است، بايد اضافه كرد. از سوی دیگر تاکید بیش از اندازه هیپولیتتن بر این سهمفهوم، به تحلیل وی وجهی جزمی بخشیده و جایی برای دیالکتیک(عاملیت و ساختار) باقی نگذاشته است. «تن»، ادبیات را بازتاب آداب و رفتار و خلقیات زمانه نویسنده میداند و تمامی آثار ادبی را نتیجه تعامل زیستی ، فرهنگی و تاریخی میپندارد که نمودشان به ترتیب در نژاد، محیط و زمان است. در مجموع، امروزه جامعهشناسی ادبیات توجه چندانی به نظریات هیپولیت تن ندارد، هرچند از لحاظ تاریخی وی جز متفکران صاحبنام این حوزه است؛ چراکه معتقدند وی از جامعهشناسی روشمند و علمی ناتوان است و هرگز میزان و چگونگی تاثیر این سهعامل را در پدیدآوری ادبی تعین نمیکند؛ مثلا در مورد محیط چنان به جبر آن معتقد است که نویسنده را ناگزیر از تبعیت آن میداند و عاملیتی برای نویسنده و نبوغ آن متصور نمیشود. من فکر میکنم همیشه رابطه دو جانبه بین جامعه و نویسنده وجود دارد، درواقع دیالکتیکی بین ساختار اجتماعی و عاملیت فرد است که اثر نویسنده در این دیالکتیک تعیین میشود. هم نویسنده میتواند با توان آفرینشگری و نبوغ خود بر اجتماع تاثیر بگذارد و هم ساختارهای اجتماعی میتوانند روی شیوه و شکل نوشتن نویسنده تاثیرگذار باشند. اگر بهطور مطلق یکی از این دو مفهوم عاملیت و ساختار را پذیرا باشیم، خطر آن وجود دارد در ورطه جبرگرایی به مانند هیپولیت تن یا انکار آفرینشگری و نبوغ نویسنده بیفتیم. بدون شک ساختار اجتماعی و طبقه اجتماعی تاثیر بسزایی در اثر نویسنده یا هنرمند دارد، ولی همان اثر را نمیتوان بدون نبوغ نویسنده تحلیل کرد. در مورد آثار جریانساز ادبی به خوبی این نبوغ را میتوان شاهد بود یا در تاثیر ساختار اقتصاد آزاد به خوبی میتوان ظهور ژانری مانند رمان را تحلیل کرد. از اینرو من خیلی با سهمفهوم هیپولیتتن در تحلیل جامعهشناختی ادبیات کردی و فارسی موافق نیستم. تاثیرات ادبی که این دو نوع زبان در طول تاریخ گرفتهاند، از سویی متاثر از متون ادبی ترجمهشده است؛ بهعنوان مثال آشنایی هردوی این زبانها با رمان و داستان کوتاه از طریق ترجمه از متون غربی بوده، که خود باعث ورود فرمی جدید و قالب جدیدی از بیان ادبی شد. از سوی دیگر ساختارهایی که هر دو جامعه در آن زندگی میکنند در این آفرینش ادبی تاثیر بسزایی دارند. بنابراین هر دو مورد تحلیلی جداگانه میطلبند که احتمال آن است در بسیاری موارد مشترک باشند، ولی تاثیرها به یک شکل نبوده است.
برای فهم و درک ادبیات کردها باید به نوشتههای برجستهای که بازتاب نظم اجتماعی است روی آورد اما این نظم اجتماعی دارای پیشینهای است که از ورود و آشنایی مردم ایران با ژانر رمان آغاز میشود. رمان محصول دوره مدرنیسم در ایران و دارای پایههای عمیق اجتماعی است. ناگفته نماند که ژانر ادبی رمان در ایران و کردستان بیتاثیر از ادبیات غرب و شیوههای آن نیست، به هرروی نویسنده معاصر ایران چند درصد آیینه کامل خواستهها و آرمانهای کنونی جامعه است و به طرز هنرمندانهای مسائل و دغدغههای جامعه را در قالب ادبی میآفریند. به نظر شماری از منتقدان، ادبیات اجتماعی خیلی کم دیده میشود و علت آن را هم در پیچیده شدن مسائل اجتماعی و فرهنگی در سهدهه اخیر میدانند که نویسنده در ایهام با مردم سخن میگوید، تحلیل شما چیست؟
شهرام اقبال زاده: گمان میکنم، یکی از بهترین پژوهشهای ایرانیها درباره اهمیت و و جایگاه رمان را، پژوهشگر کرد ایرانی، دکتر هاشم احمدزاده، با عنوان «رمان و ملت» به انگلیسی نوشته باشد که پایاننامه دکتری او بوده و انتشارات دانشگاه کردستان آن را منتشر کرده است. رمان مهمترین ژانر یا گونه ادبیات داستانی معاصر است که نه فقط درگیریهای فرد با جامعه و جهان، که رمانهای خوب با پیوند خاص و عام و فراروی از نگاه صرفا فردی، به نوعی بحران اجتماعی و کشمکشهای نهفته در لایههای زیرین را نیز بازگو و یا بهاصطلاح نقد ادبی «بازنمایی» میکند. متاسفانه با فراگیری بحران جهانی؛ چه در غرب و چه شرق و بنبست ایدئولوژیک جوامع و بنبست و ناکامی لیبرالیسم، نئولیبرالیسم و سوسیالیسم بلوک شرق و سردرگمی و عقیم ماندن انقلابهای کشورهای موسوم به جهان سوم و نفوذ و گسترش فضای فردگرایی افراطی، تفرد و اتمیزهشدن و گسست اجتماعی و فرهنگی و نسلی ناشی از برداشتهای محدود از لیبرالیسم و به طریق اولی آشفتهبازار پستمدرنیستی و دانش اندک و مطالعه بینظم و غیر هدفمند فردی و برنامهریزی غیر روزآمد دانشگاهی از سوی دیگر و گسترش انحطاط فرهنگی و اخلاقی و خلف وعده و عدم تحقق خواستهای برحق مردم در انقلاب سال۵۷ و روزمرهشدن اختلاس و بحران زیستمحیطی و کمبود آب و آلودگی هوا و فضا و... به سرخوردگی نسل جوان داستاننویس دامن زد و نوعی داستان کوتاه و رمان آپارتمانی که محدود به ناکامیهای فردی و تلخنگری و گلایههای شخصی- بهجای نگاه انتقادی- به دوراز تعمق و دغدغههای اجتماعی را رواج داده است. هرچند به تدریج برخی داستاننویسهای پس از انقلاب و نویسندگان جوان، بارقههایی از نوآوری و شکوفایی و خلاقیت را بروز دادهاند.
امجد غلامی: چنین انتظاری از ادبیات که بتواند آینه تمامنمای خواستهها و آرمانهای کنونی جامعه و گزارشی صریح از واقعیت اجتماعی باشد، بیشتر انتظاری است که منتقدان مارکسیست از ادبیات بهطور خاص و هنر به طور عام دارند. چنانکه در پاسخ به سوال قبل نیز گفته شد، چنین نگاه جبرگریانهای سویههای زیباشناختی اثر ادبی را نادیده میگیرد و رسالت آن را به انتقال آگاهی اجتماعی محدود میسازد. اینکه میگویید منتقدان معترف به قلت ادبیات اجتماعی هستند، باید پرسید کدام دسته از منتقدان چنین تصوری را ترویج میدهند؟ اینجاست که منتقد تبدیل به بخشی از ماشین ایدئولوژی و کنترل کننده شده است كه با تفکیک ادبیات از ناادبیات سعی میکند حصاری عقلانی و مبتنی بر مقاصد سیاسی به دور ادبیات و رمان بکشد. چیزی که این دسته از منتقدان از ادبیات انتظار دارند درست در نقطه مقابل فراروی فردگرایانه نویسنده، بازگرداندن وی به شالوده مردمی و سپس به نظام تعلیمی است. البته این تصور از رمان یا اثر ادبی نهتنها در ایران، بلکه در هیچکجای جهان توفیقی حاصل نکرده است. ماحصل چنین تصوری به زعم هربرت رید «عجینکردن دید گسترده بالزاکی در کمال فنی فلوبری» است. اما این را که چرا نویسندگان ما سمت و سوی ایهامگرایی رفتهاند، در کنار مباحثی که در پاسخ به سوال پیشین گفته شد، به نوعی میتوان به همان انتظارات ایدئولوژیكی از ادبیات نسبت داد که از بدو تجربه مدرنیته ایرانی، در راستای مقاصد سیاسی بر سر نویسندگان ما خراب شده است.
کاوان محمدپور: البته من معتقدم که باید بین ادبیات کردی و فارسی و شیوه و چگونگی آشنایی این دو ادبیات با مثلا ژانر رمان تفاوت قائل شد. واضح است که هر دو از طریق ترجمه با این ژانر آشنا شدند، اما با تجربههای متفاوت در تاریخی متفاوت. اگر تمرکز را بر مثال شما یعنی رمان بگذارم، خود رمان محصول جهان مدرن و ظهور قشر و طبقهای خاصی از بورژواست. ظهور اقتصاد آزاد، شهرنشینی و روابط مخصوص آن، افزایش سواد مردم و... در ظهور این ژانر ادبی تاثیرگذار بوده است. با ورود متنهای ترجمهشده به ادبیات کردی و فارسی این دو زبان نیز با تجربهای متفاوت با این ژانر آشنا شدهاند؛ مثلا کردها اول با داستان کوتاه آشنا شدهاند و بعدها با رمان، تجربه اولین رمان را هم در خارج از مرزهای کردستان داشتند؛ این از حداقل تفاوتهای آشنایی و در ادامه استفاده از این ژانر است. در مورد بخش دوم سوال باید عرض کنم، اول از همه باید مفهوم ادبیات اجتماعی و در ادامه تعهد ادبیات به جامعه را تعریف کنیم تا بتوان پاسخی درخور توجه به این پرسش داد. بهعنوانمثال برای جامعهشناس مارکسیستی مانند لوکاچ آثار مدرنیستی ادبیات به هیچ وجه بازتابی از ادبیات اجتماعی نیست و بیشتر یک نوع دغدغه شخصی است، وی به صراحت اذعان میکند نوشتههای جیمزجویس و امثال آن جایی در جامعهشناسی ادبیات وی ندارند چون به مانند کارهای بالزاک بازتاب ساختار و دغدغههای جامعه وی نیست. از سوی دیگر امروزه بسیاری از متفکران این حوزه معتقدند، نوشتههای مدرنیستهايی مثل جویس یا کافکا و بکت، بازتاب کامل مسائل جامعه کنونی است. جهان اپیزودیک و چندتکه، عدم قطعیت دانش و شناخت بشری، معانی نامفهوم و گنگ، افول ارزشهای کلاسیک و... همه جزیی از برداشتهای جامعه کنونی است که در آثار آنها بازتاب دارد. اما اگر این فرض را در ادبیات کردی و فارسی بررسی کنیم، متاسفانه خیلی کمتر با انواع دغدغههای اجتماعی برخورد میکنیم. بیشتر از هر چیزی شکلی تقلیدگونه از ادبیات را میبینم که نه بازتابی از امر اجتماعی و جهان زیست نویسنده دارد و نه از فرمی منسجم ادبی برخوردار است. شاید گفته کسانی که معتقدند مسائل اجتماعی و فرهنگی طوری پیچیده شده است که نویسنده نمیتواند آن را در ادبیات خود به خوبی بیان کند تا حدودی درست باشد. فکر میکنم تحلیل گلدمن در این مورد بسیار راهگشا باشد. گلدمن در تحلیل سه دوره سرمایهداری و تاثیر آن در ظهور ژانرهای ادبیات داستانی معتقد است که نظام سرمایهداری آزاد در دوره دوم و سوم خود چنان پنهان عمل میکند که فرد اجتماعی، قدرت تشخیص مساله را از دست میدهد و به همین جهت در دوره دوم با ادبیاتی روانشناختی و درونگرا برخورد میکنیم که برخلاف دوره اول، بهجای بحث از مساله اجتماعی که بهشکلی روشن در اجتماع قابل مشاهده است، با جهان نامانوس و گنگ نویسنده برخورد داریم. در واقع وقتی نویسنده یا هر فرد اجتماع با پدیدهای برخورد میکند که نمیتواند تمامی زاویههای آن را بشناسد، بهتبع نخواهد توانست به خوبی آن مساله یا پدیده را در اثر ادبی خود نمایان کند. به قول هگل، خود تصویر هنر چنان انتزاعی میشود که حتی از دسترس هنرمند نیز خارج است و او تنها گوشههايی از آن را به شکلی گنگ و در بسیار موارد غیرقابل فهم بیان میکند. تصور میکنم ذکر نمونهای از ادبیات کردی و فارسی بیشتر مساله را روشن کند. شما به رمان کلیدر از دولتآبادی دقت کنید؛ در داستان آن، دغدغهها و مشکلات و بانی آنها مشخص است؛ سیاستهای پهلوی دوم و برخورد وی با نظام عشایری و روستایی آن دوره از ایران به خوبی در رمان کلیدر بازنمایی شده است. درواقع نویسنده از مساله بیرونی اجتماع باخبر است و به خوبی آن را در رمان خود آورده، حتی بر خواننده نیز قضیه پوشیده نیست و خیلی راحت میتواند این امور را در داستان پیدا کند. اما شما بهکارهای بیشتر نویسندگان کرد، بهخصوص در کردستان عراق و دوره حکومتداری رژیم بعث توجه کنید؛ جهان داستانی این نویسندهها مانند چهره دیکتاتور صدام، جهانی پوشیده، غمآلود و در بیشتر مواقع نامفهوم است. نویسنده کرد آن دوره به خاطر سیاستهای رژیم نمیتوانست مساله اجتماعی را به خوبی بازنمایی کند، یا اوج بازنمایی آن جنگ و ظلم سربازهای صدام است، اما نمیتواند به ژرفهای ذهن دیکتاتور نفوذ کند، چون جنگ تنها مفهوم قابلدسترس و عیان اجتماعی بود؛ مفاهیم دیگر در هالهای از ابهام وجود داشتند که در بسیاری موارد حتی کوچکترین آن را هم نمیتوان بیان کرد. در اینجا منظور من، سیاست رعب و وحشت نیست، بلکه بیشتر از عیان و غیر عیانبودن مساله اجتماعی سخن میگویم. همین امروزه شما با مفاهیم گوناگون در ایران برخورد میکنيد که هم نویسنده فارس و هم نویسنده کرد در ایران از آن متاثر است.
رضا شجیعی: وقتی گفته میشود رمان محصول دوره مدرنیسم است بدین معناست که ظهور، رشد و گسترش رمان به مثابه یک ژانر ادبی وابسته به مدرنشدن جامعه است. یکی از نشانههای جامعه مدرن این است که علم تجربی در تمامی ابعاد و اشکال آن در جامعه رواج داشته باشد و بر اساس آن با جامعه و محیط تعامل برقرار کند. بدیهی است نباید از رماننویس انتظار داشت که در حوزه علوم انسانی صاحبنظر و دارای تحلیل خاص خود باشد بلکه کار و وظیفه ویژه رماننویس این است که در یک فرم و ساختار ادبی تحلیلها یا یکی از تحلیلهای اجتماعی را ارائه میکند کاری که به فرض یک جامعهشناس توانایی انجام آن را ندارد. به عبارت دیگر رماننویسی در جامعه ما هنوز در مراحل ابتدایی خود قرار دارد و بر روندهای مختلف موجود در جامعه چندان تاثیرگذار نیست. ضمن آنکه فن و هنر رماننویسی توسعهنیافته است و به عدم رشد علوم انسانی نیز ربط دارد. در واقع میتوان گفت به همان اندازه که تحلیل مسائل جامعه از سوی عالمان علوم اجتماعی وجود داشته باشد به همان نسبت مواد خام در اختیار رماننویسان خواهد بود تا به خلق اثر هنری اهتمام داشته باشند.
نقد جامعهشناسی ادبیات، سبکی مهم برای بررسی شرایط و تحولات اجتماعی ایران در دورههای مختلف تاریخی بهخصوص از زمان نگارش رمان است؛ پسنیاز به بررسی بیشتر در این سبک ادبی برای پیبردن به ساختارهای اساسی و بنیانهای فکری شکلگرفته در جامعه به وضوح احساس میشود. به عنوان مثال در دوره بیداری یعنی اوایل مشروطیت متفکران و اندیشمندان ایرانی سعی در رواج نقد اجتماعی با حضور علیاکبر دهخدا، نسیم شمال، ملکالشعرای بهار و میرزاده عشقی داشتند. برای داشتن چنین فضایی باید گروه شدگی را در محافل ادبی ازجمله انجمنهای ادبی، کافه کتابها البته نه با رویکرد کافههای امروزی، منظور کافه نادری و محافل ادبی ازجمله گلشیریها و جلال آل احمد است تجربه کرد، آیا بهنظر شما فضای ادبی امروز از فقدان منتقد ادبی بهویژه با رویکرد نقد جامعهشناختی ادبیات رنج نمیبرد؟
شهرام اقبال زاده: در پرسش شما، پاسخ هم نهفته است. آنچه را در پاسخ به پرسش دوم گفتم، کمابیش شامل وضعیت نقد ادبی ما هم میشود. امروزه نقد ادبی، معرفتی بینارشتهای است اما متاسفانه به رویکردهای تقلیلگرای فرمالیست یا ساختارگرایی ایستا فروکاسته شده است. در صورتیکه نقد ادبی میتواند با بهرهگیری از ظرفیتهای متن و نشانهشناسی لایهای، ضمن بررسی ویژگیهای فنی/تکنیکی و فرمیک، از جامعهشناسی ادبیات یا تحلیل گفتمانی هم به چندوچون تحول سبکی و زیباییشناسی بپردازد و هم لایههای زیرین و معنایی و دلالتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی آن را بررسی کند.
امجد غلامی: چیزی که شما در مبحث مشروطه دنبالش هستید، تسری و توسعه حوزه عمومی است که به زعم هابرماس در متن سالنها، مجامع عمومی، کافهها، کتابخانهها و جاهایی که در آن تعقل و گفتوگو درباره مسائل عمومی صورت میگیرد، شکل گرفت. گسترش این حوزه تابعی از روند مدرنیسم نیست، بلکه مانند مثالی که شما در مورد مشروطه بیان کردید، در جامعه سنتی نیز میتواند شکل بگیرد. در واقع تنها ملزومات چنین حوزهای امکان گفتوگو و تعقل آزاد و به تبع گسترش تواناییهای کلامی و ارتباطی است. اینجا پای موضوع «وضعیت کلامی ایدهآل» به میان میآید که در آن تواناییهای ارتباطی و کلامی لازم برای ایجاد جهانی عقلانی تحقق مییابد. همین نیز نیازمند نقد ایدئولوژی و زدودن کژیهاست. در واقع دهخداها، بهارها و میرزادهها محصول چنین وضعیت و تلاشی در راستای توسعه آن بودند. اما همین نقش جدید که این افراد مبتکر آن بودند، خود به شکلگیری نوع جدیدی از ایدئولوژی انجامید. اینکه نویسندگان و شاعران با موضوعات دست و پاگیری در حیطه کلام یعنی عرف، اخلاق و دولت اقتدارگرا به عنوان میل جدید ادبی- هنری مواجه شدند؛موضوعی که در نتیجه آن یا نویسندگان به سمت انزوا و خودکشی سوق داده شدند یا به وضعیت پشت میزی فرمایشی از نوع جان ملکم خانی گرفتار آمدند. در واقع منتقد ایرانی از دل همین پشت میزنشینيها سر بر آورد تا به شکلی محافظهکارانه به خدمت هژمونی و ایدئولوژی حاکمه درآید. بنابراین منتقد ایرانی از بدو ظهور با ژستی متافیزیکیوار دست اندرکار توجیه عقلانی و ملاحظهانگارانه رویکردی بوده که به زعم وی تنها وضعیت ممکن و حقیقتمند ادبیات است و کسانی که در بیرون از این وضعیت فعالیت داشتند، به زعم وی به «مارماهیهای نه این تمام و نه آن تمام» شبیه بودهاند. در مقابل کم نیستند نویسندگانی که با زبانی گزنده و ریشخندآمیز منتقدان را مفتشهای تندخومزاج و هرزهگو تصور کردهاند. دوگانه نویسنده لاابالی و منتقد مفتشوار در ادامه جای خود را به نویسنده-منتقدی میدهد که از زیر دست آنها ادبیاتی کولاژیک، آپارتمانی، مرکززدوده و بیهویت سر برآورد؛ ادبیاتی که هر گونه تجربه تاریخی را نفی و فردگرایی دلزده و مالیخولیای سرآمدگرایانه را ترویج میداد. چنین منتقدی با تقبیح جامعه با الفاظی از قبیل جامعه نادانان و لمپنان، عدم خلاقیت و کجفهمی ایدئولوژیکی خود را توجیه میکرد. جامعه در کفه ترازوی چنین منتقدی مانع بزرگی بر سر راه تجربههای آزاد وی محسوب میشود. تجربه آزاد این نویسنده-منتقدان در ادامه به اسلوب نوشتاری منتج شد که همگانی بودنش نافی آزاد بودنش بود؛ در واقع آزادی مذکور بیشتر به «گویی که» ای شبیه است که هربرت رید در «آنارشیسم شاعرانه» به منتقدان اگزیستانیسالیستی نسبت میدهد؛ آنها طوری رفتار میکنند «گویی که» هستند و خلق میکنند.البته نمیتوان منکر این واقعیت نیز بود که انباشت چنین تجربههایی میتواند در آینده زمینهساز ظهور شکل جدیدی از منتقد باشد که اگر فرصت بود در سوالهای بعدی به آن خواهیم پرداخت.
کاوان محمدپور: به تبع گفتمان غالب، مفاهیم و دغدغههای نویسنده و منتقدان را تعیين میکند. اگر با جامعهای برخورد داشته باشم که امروزه کمتر از همیشه مفاهیم را عیان شده میبیند، واضح است پژوهشگر یا منتقد ادبی کمتر به تحلیل اجتماعی آن روی میآورد. البته این بازنمود نامفهوم خود میتواند مورد پژوهشی مستقل در این زمینه باشد که چرا امروزه بازنمودهای اجتماعی در ادبیات ایران بدین شکل است؟! بدون شک حضور منتقدی با گرایش جامعهشناسی ادبی لازم و ضروری است، زیرا در تحلیل وی احتمال برونرفت از این وضعیت را میتوان پیدا کرد یا حداقل تاثیرات دوجانبه ادبیات و جامعه را مشخص میکند. البته در ادبیات فارسی ما تا حدودی با این روش پژوهشی برخورد میکنیم ولی متاسفانه بیشتر با مفاهیم کلاسیک و تحلیلهای کم محتوا برخورد داریم، بیشتر شکلی از تحلیل تاریخی-اجتماعی یا کرونولوژی ژانرهای متعدد است تا جامعهشناسی ادبی. حضور پژوهشگرانی در این زمینه جهانی از مفاهیم جدید با دغدغههای جهان زیست خودمان را روشن میکند. البته خود جامعهشناسی بهتنهایی نمیتواند تمامی این عرصه را پوشش دهد، ما به تاریخ، نقد ادبی، روانشناسی و غیره نیز نیاز داریم تا بتوانیم یک جامعهشناسی ادبی منسجم با تاکید بر تجربههای ادبی خود داشته باشیم.
رضا شجیعی: هر دورهای از تاریخ اجتماعی ویژگیها و خصایصی دارد که در مجموع بر آفرینشهای ادبی و تاثیرگذار بر فهم و ارتباط خواننده با آن موثر است. نمیتوانم بپذیرم با معیارهای یک دوره تاریخی مشخص که از سر گذراندهایم، مسائل ادبی و پدیده آفرینش ادبی را در اکنونی که همه پارامترهایش تغییر یافته بررسی کنیم.
در جامعهای که شهروندان ژاپنی برای خرید آثار موراکامی نویسنده محبوبشان تا صبح جلو کتابفروشیها به صف میایستند و در چند روز میلیونها جلد از کتاب این نویسنده بر سبد خانوار ژاپنیها قرار میگیرد؛ اما در کشور ما تیراژ بهترین و نامدارترین نویسنده ایرانی به دو هزار نمیرسد، آیا میتوان به نقش و تاثیر گذاری ادبیات اجتماعی در جامعه امیدوار بود. از منظر شما این آسیب جدی را باید بر گردن دولت در فرایند ممیزی نهاد یا ملت برای عدم استقبال از رمان و داستان؟
شهرام اقبال زاده: پرسشهای شما کمابیش همپوشانی دارند، سانسور و نگاه امنیتی و محدودنگر و کنترلی به ادبیات و سیاست طرد و حذف در فرهنگ و سیاست خودی و غیرخودی و نبود راهبردهای توسعه فرهنگی و ترویج کتابخوانی از پیشدبستان تا دانشگاه، زنجیرهای از مولفهها و عوامل بازدارنده را ایجاد کرده که تیراژ یکصد هزار جلد در چاپ اول را به هزار یا دو هزار، در بهترین شرایط ( گاه دویست و یکصد جلد) کاهش داده است. تحلیل و بررسی این عوامل موضوعی چندعاملی است: به قول شاعر «اگر دردم یکی بودی، چه بودی».
امجد غلامی: به نظر من همین مثال موراکامی خود جای تامل دارد؛ اینکه آیا نبوغ موراکامی موجب صف کشیدنهای چنین طولانیای شده است، یا اینکه ایجاد چنین نظامی از سلائق در شبکه مصرف ماحاصل دست اندرکار بودن نهادهای سرمایهای است که از جامعه مخاطب، موجوداتی مصرف کننده ساختهاند. به دیگر عبارت چرا در همین ژاپن چنین اتفاقی برای نویسندگانی همچون کونزابرواوئه یا همین کازو ایشی گورو که از قضامانند موراکامی به نحوی خود را از دام انگاره بومی رهانیده است، نمیافتد. بنابراین اتفاق مذکور نه تنها قابل تعمیم نیست، بلکه در نفس خود نافی کلیت ادبیات به عنوان ابژهای غیراغواگرایانه، ناکالامند و مورد استقبال اقلیت اجتماعی است. چیزی که در مورد موراکامی اتفاق افتاده است از دو حالت خارج نیست، یا وی از نبوغ فرارونده و بسیار بالایی برخوردار است یا جامعه به چنان سطحی از نبوغ رسیده است که دستاوردهای وی را به طور کامل هضم میکند و این خود ناقض حالت اول یعنی اصل نبوغ موراکامی است. از این نظر هر دوی این پنداشتها ماحاصل همان نظام ایدئولوژیکی است که نه تنها ادبیات را ذیل تبصره سیاسی و اجتماعی مسرت بخش تقلیل داده، بلکه نیروی پیش رونده آن را در راستای همگانی کردن و قدسیت بخشی، کنترل میکند. بنابراین هم نبوغ نویسنده و هم نبوغ جامعه مخاطب، در چنین اتفاقی که شرح آن رفت، توهمی است از سوی نظام توزیع ادبی و شبکه تبلیغی آن که جامعه و نویسنده را هدف گرفته است. به دیگر عبارت این نظام توزیع است که به شکلی برساختی سلائق اجتماعی و مصرفی جامعه را کنترل و هدایت میکند. استقلال نظام توزیع و تسخیر زیست جهانی سایر نظامها اعم از تولید و مصرف ادبی، ناشی از عدم همگرایی صحیح میان بدنه جامعه ادبی است.
کاوان محمدپور: خب طبیعتا ادبیاتی که خواننده ندارد، نه میتواند تاثیرگذار باشد و نه در آینده میتواند اثري قابلتوجه تولید کند. حتی به این نوع ادبیات در جهان توجهی هم نمیشود! زیرا ادبیاتی که خواننده ندارد هیچ مترجمی سمت آن نمیرود و در نتیجه نمیتواند از مرزهای زبانی خود فراتر برود. در این مورد بدون شک ممیزی دولتی تاثیر بسزایی در روند ادبی دارد. ادبیات یا هر اثر هنری دیگر،در یک دایره فرهنگی معنا میگیرد. نوشتن و تولید ادبی بهتنهایی کار نویسنده نیست، نویسنده جزئی از این پروسه عظیم است که صددرصد اساسیترین جزء آنهم است. اما همین نویسنده به پشتیبانی یا حداقل عدم مزاحمت نیاز دارد تا بتواند اثری قابلتوجه تولید کند. شما از موراکامی مثال آوردید که شمار زیادی خواننده در ژاپن و جهان دارد، مطمئن باشید موراکامی بهتنهایی این موفقیت را کسب نکرده، سیستم ممیزی در ژاپن به مانند سیستم ممیزی در کشور ما نیست و نویسنده آزادانهتر میتواند بنویسد و نقد کند. حتی تلویزیون دولتی ژاپن توجه زیادی به موراکامی و آثارش دارد. درواقع مطرحشدن وی -جدای از نبوغ ادبیاش که قابلتوجه است- دارای پشتوانهای از سوی مردم و دولت است، یا حداقل مزاحمتی بدان معنا برایش وجود ندارد. رابطه نبوغ و پشتوانه یک رابطه تکبعدی نیست بلکه چند سویه است. بدون شک اگر نویسندهای نوشتههای قابل قبولی برای جامعه-یا طیفی از جامعه نداشته باشد- اگر تمام دستگاه دولتی برای معروفیت و محبوبیت آن بسیج شود، باز خوانندهی بدان صورت ندارد. از سوی دیگر اگر نویسندهای سرشار از نبوغ باشد اما اجازه نشر آثار به او ندهند، مطمئنن باز کسی به اثرش توجهی ندارد! در واقع این رابطه دو طرفه است. عدم استقبال و کمتوجهی دولتی در ایران به نویسندهها، آنها را از اجتماع دور کرده و متاسفانه اینیکی از بزرگترین آسیبهای فرهنگی ماست. شما دقت کنید حجم عظیمی از ادبیات روزانه در ایران منتشر میشود، اما نه نویسنده مطرح جهانی داریم، نه خوانندههایی که از شب تا صبح در صف خرید کتاب نویسنده محبوب باشند. چرا اینگونه است؟ چون هیچ برنامه و تحلیلی پشت ادبیات منتشرنشده و پشتوانهای برای نویسندگان نداریم. کافی است نویسندهای از استقبال عمومی در ایران برخوردار باشد، از این به بعد سیستم ممیزی روی نوشتههایش حساسیت بیشتری نشان میدهد و احتمال اینکه بتواند اثری جدید- یا حتی باز نشری- داشته باشد خیلی کمتر میشود. طبیعی است وقتی از جامعهای هوشهای ادبی و مغزهای ادبیاش را میگیری، نه میلی به خواندن دارد و نه ادبیاتی قابل توجه تولید میکند. اینجا حداقل انتظار، عدم دخالت سیستم دولتی در ادبیات است. درواقع اجازه بدهد اگر پشتوانهای هم برای نویسنده نیست، حداقل از هر طیفی کار چاپ بشود. در این صورت جامعه خود تصمیم میگیرد کدام نویسنده را بخواند و کدام را در سیستم سانسور اجتماعی خود فراموش کند.
رضا شجیعی: همچنان که گفتم تولید و مصرف هنر و ادبیات در یک جامعه ارتباط مستقیمی با وضعیت طبقات اجتماعی موجود در آن جامعه دارد. ادبیات بهخصوص رمان در دنیای مدرن، بازتاب مناسبات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی حاکم بر طبقه متوسط است. به بیاندیگر در جوامعی که طبقه متوسط شهری از گستردگی، ثبات و رفاه بیشتری برخوردار است تقاضا برای ادبیاتی که اغلب بازتابدهنده مناسبات حاکم بر این طبقه است یا به نوعی از این مناسبات وام میگیرد بیشتر است. اکنون ژانرهایی مانند رمان در جوامع توسعهیافته مقبولیت زیادی دارند که بیانگر ثبات و پویایی طبقه متوسط شهری است. بهسختی میتوانید از جامعهای نام ببرید که نظام سیاسی و اجتماعی توسعهیافتهای داشته باشد اما تیراژ کتابهایش در حوزه ادبیات داستانی پایین باشد. متاسفانه در ایران و بهتبع آن در کردستان، طبقات اجتماعی بهصورت تاریخی تحت تاثیر ناپایداریهای سیاسی، شکل و هویت مشخصی نداشتهاند و امکان بازشناسی و فهم مناسبات فرهنگی حاکم بر آنها نیز بسیار دشوار است. اگرچه به باور برخی جامعهشناسان در دو دهه گذشته شاهد رشد طبقه متوسط شهری در ایران هستیم اما همین موضوع نیز با تاثیرپذیری مداوم از ناپایداریهای سیاسی، نوعی درهمتنیدگی طبقاتی ایجاد کرده و طبقه متوسط شهری را که بسیار ضعیف و بیثبات است از فهم و ساماندهی دقیقِ مطالبات فرهنگی خود بازداشته است. تیراژ کتابهای منتشرشده در حوزه ادبیات داستانی بسیار پایین است و بیشتر آنها را نیز ترجمه از زبانهای دیگر به خود اختصاص میدهد. به باور من طبقه متوسط شهری عمدهترین تولیدکننده و مصرفکننده هنر و ادبیات مدرن است؛ بر این اساس با تقویت و رشد این طبقه اجتماعی، تقاضا برای ادبیات نیز بیشتر میشود و با آسیبدیدن و ضعف طبقه متوسط، میزانِ میل به تولید و مصرف ادبیات بهخصوص ادبیات داستانی کاهش مییابد. اگرچه این بحث بسیار پیچیده و طولانی است و مطرح کردن آن به این شکل جالب نیست: اما بهطورکلی چنین معادلهای وجود دارد و متاسفانه در جامعه ما با وضوح بیشتری قابلبررسی است. وقتی بحث به ادبیات کردی میرسد وضعیت یادشده بازهم مبهمتر و پیچیدهتر میشود چون با غلبه گفتمانهای هویتمحور اساسا خواستهای فرهنگی جامعه از محدوده خاصی فراتر نمیرود و اغلب در چارچوبهای بسته سیاسی محصور میماند. در چنین وضعیتی طبقه متوسط شهری بهسختی رشد میکند یا در صورت ظهور نیز از سوی کارگزاران گفتمانهای هویت محور با سوءظن به مطالبات فرهنگیاش نگریسته میشود. بر این اساس و با توجه به ساختارهای طبقاتی موجود، در فضای فرهنگی کردستان هنوز ادبیات داستانی بهخصوص رمان یک ژانر مقبول و فراگیر نیست و همچنان شعر از جایگاه بهتری برخوردار است.
تصور شما از آینده ادبیات اجتماعی ایران چیست، منظور هم ادبیات فارسی و هم کردی، چون سایه صبغه روشنفکری، شکافی عمیق بین نویسنده با مخاطب گذاشته است.
شهرام اقبال زاده: گفتم که جامعه ما، جامعه اي اتمیزه و ذرهای شده و هنجار گسیخته، با انواع شکافهای فرهنگي ، اجتماعی و سیاسی و تبعیض اقتصادی و قومی است؛ شکاف و گسست بین نویسندگان و منتقدان و خوانندگان، فقط یکی از این شکافهاست. در مقام مترجم، منتقد، فعال فرهنگی، مدنی، دبیر و مشاور نشر، البته سالهاست که دلنگران کاهش تیراژ کتاب و افت کتابخوانی هستم اما چندی است که چشم نگران زلزلههای بهمراتب بزرگتری هستم. لابد در جریان هستید كه من دبیر و سخنگوی کمپین تاسیس خانههای فرهنگ و هنر برای کودکان زلزلهزده سرپل ذهاب و روستاهای اطراف هستم که تاکنون سه خانه فرهنگ و هنر برای کودکان زلزلهزده سرپل، با چند هزار جلد کتاب افتتاح کرده است. در کنفرانسی مجازی گفتم، این زلزله دیوار بلند بیاعتمادی و شکاف عمیق نگرانکننده بین دولت و ملت را نشان داد. در مقام یک منتقد و نشانهشناس فرهنگی و کنشگر مدنی، از زلزلههای اجتماعی پیشاروی سخن گفتم و متاسفانه در دی سال گذشته، پیش درآمد آن را دیدیم. اکنون هم دلسوزانه هشدار میدهم، اگر بیش از این به فرهنگ و هنر و اهلقلم و فرهنگ و مصالح ملی و خواستهای مردم، توجهی شود «نه از تاکنشان خواهد ماند و نه از تاکنشان!»
امجد غلامی: نگاه کنید ادبیات اجتماعی زمانی پا به عرصه مینهد که شکافی میان تجربه ناب شاعری پدیدآمده و شاعر به زعم بودلر هاله خود را دور انداخته و پا به عرصه ازدحام و شلوغی خیابانها نهاده است. اینجاست که تجربه زیسته وی برای آنکه بخشی از تجربه انباشته و ناب تاریخی باشد، ناچار از شنیدهشدن و خوانندهشدن و به تبع روندی مخاطبسازانه از سوی شاعر یا نویسنده است. حضور مخاطب یعنی اینکه اثر ادبی دیگر نه امری ازلی و همگانی، بلکه نوعی تولید متناسب و همگون با سهمی از سلایق جامعه است. در واقع ادبیات در چنین وضعیتی ناچار از وابستگی به مخاطب دیگری و تلاش برای جلب توجه وی است. شاعر در چنین ارتباطی سعی میکند زبان حال همان دیگریای باشد که مخاطب و خریدار کالا و تولید ادبی اوست. این شکاف میان ذهنیت ناب و تجربه روزمره به زعم لوکاچ زمینهساز ظهور رمان به مثابه حماسه مدرن و اصلیترین مظهر رئالیسم و ادبیات اجتماعی است.
کاوان محمدپور: همانطور که عرض کردم این دو ادبیات باهم تفاوت دارند. حتی میزان شکافی که شما میفرمایید بین این دو متفاوت است. اما در کل بنده همیشه به ادبیات امیدوارم. اگرچه ما با شرایط دشواری روبهرو هستیم، اما برونرفت از این شرایط –منظور شکاف بین نویسنده و مخاطب- تنها و تنها کار خود نویسنده است، نه کار منتقد. چراکه نویسنده است که توانایی شناخت پیچوخمهای ادبیات و محدودیتهای آن را دارد و منتقد همیشه یک گام عقبتر از نویسنده حرکت میکند. البته اینجا منظور از نویسنده، به معنای واقعی آن است، یعنی کسی که سرشار از نبوغ و هوش ادبی است. این هوش ادبی باید نویسنده را وادارد که به خوبی ببیند و بشنوند. شاید به قول طاهر بن جلون-نویسنده مراکش/فرانسوی-، امروزه نیازی به ژرف کاوی از نوع بالزاک هم نیست، «چون همهچیز به سطح رسیده است»، اما درک این به سطح رسیدن و نمود آن در ادبیات هوش و نبوغ میخواهد. بالزاک رمان را «تاریخ خصوصی ملتها» میداند، وی مینویسد: «باید تمامی زندگی اجتماعی را ورق بزنی تا یک رماننویس واقعی شوی». این را میتوان برای ژانرهای ادبی دیگر نیز متصور شد. ورق زدن تمامی زندگی، که در دورهای برای بالزاک در ژرفا و لایههای زیرین حافظه اجتماعی بود، اما امروزه شکلی دیگر به خود گرفتهاست. درواقع با یک امر پارادوکسیکال روبهرویيم، از سوی چیزها به سطح رسیدن و از سوی دیگر تمامی این مفاهیمی پیچیده و چندبعدی شدند. کشف روابط بین این مفاهیم و شناخت و بازتاب آنها از دشواریهای کار نویسنده است. بدون شک اگر قرار باشد حوزهای برای بازتاب تمامی این شرایط متصور شد، ادبیات است و تنها کسی که میتواند این وضعیت را به تصویر بکشد نویسندگان ادبی هستند.
رضا شجیعی: ادبیات هیچگاه از مسائل اجتماعی نمیتواند فاصله بگیرد و این نوع پرداختن به مسائل اجتماعی است که صبغهای متفاوت دارند. اگر منظورتان از ادبیات اجتماعی آن ادبیاتی است که در دوران مشروطه تا انقلاب و ادبیاتی است که در دوران «دلدار، قانع، هیمن، ههژار، فائق بیکس» به آن پرداخته میشد دیگر نمیتوان برای آن شیوه از آفرینش ادبی آیندهای متصور شد اما در ادبیات هر دو زبان کردی و فارسی مسائل اجتماعی مهمی در دستور کار قرار گرفتهاند که برخاسته از زیست اجتماعی، فرهنگی و سیاسی هستند که مخاطبان این دو ادبیات با آن دست به گریبانند.
برای داشتن ادبیات جهانی و جاودانه شدن چهرههای ادبی همچون مارکز، جویس، کامو، کافکا، بورخس، تورگنیف، فاکنر، داستایوسکی و.... در ادبیات فارسی و کردی چکار بايدکرد؟
شهرام اقبالزاده: کاش پس از چهار دهه دستاندرکاران و برنامهریزان کلان درمییافتند که کار باید دست کاردان باشد. با نگاه فراگیر ملی و بهرهگیری از خرد جمعی و مشارکت اهل فکر و فرهنگ، از طریق نهادهای مدنی، فرهنگی، هنری و صنفی و حرفهای در تعامل با نهادهای قانونگذار و اجرایی و تدوین برنامهای ملی که فرهنگ و هنر ملی، از جمله احترام به حقوق قومی و به رسمیت شناختن هنر و فرهنگ و زبان آنها میتوان به توفیقهای مهمی دست یافت. باید تصریح کنم، تا همینجا هم، با همه بی مهریها وندانم کاریها، نویسندگان و هنرمندان ما در سطح ملی و جهانی افتخاراتی آفریدهاند که باید بدان بالید.در مقام کارشناس ادبیات کودک باید از افتخاراتی یاد کنم که نامهایی چون فرشید مثقالی، محمدعلی بنی اسدی، نورالدین زرین کلک، صمد بهرنگی، بهمن کیارستمی و هوشنگ مرادی کرمانی، محمدرضا بایرامی، احمدرضا احمدی، هدا حدادی و فرهاد حسنزاده آفریدهاند. باید گفت گلی به جمال نویسندگان و هنرمندان ما! شرط انصاف نیست که از مدیران فرهنگی خدوم، بهعنوان استثنایی در اثبات قاعده، قدردانی نکنم.
امجد غلامی: افرادی که شما از آنها نام بردید، اکثرا نویسندگانی کلاسیک و برآمده از جامعه غربی هستند، اما فارغ از سویه ایدئولوژی مقبولیت نویسندگان غربی و هویتورزانه آنها که همواره از سوی منتقدان و نهادهای ادبی نام آشنای جهانی در قالب لیستی از بهترینهای جهان بر سر نویسندگان بومیگرایی کوچک خراب میشوند، اینجا ما با بحران مضاعفتری روبهرو هستیم. از یک سو نویسنده غربی نه مانند نویسندگان جهان کوچکتر درگیر مساله اخلاقی نوشتن است و نه از شرم خودابرازگری رنج میبرد. برای مثال موضوع مکان، زمان، اسامی و زبان در بومیگرایی بزرگ و آثار نویسندگانی که شما از آنها نام بردید، با صراحت تمام واجد هویتی است که نمیتوان در بومیگرایی کوچک سراغ گرفت. انگار کسی برایش مهم نیست که نام شهرها، خیابانها، کوچهها یا اسامی به کار گرفته شده در بومیگرایی کوچک را بداند. «دکتر حاتم» بهرام صادقی حتی نمیتواند با «تام سایر» مارک تواین رقابت کند. از سوی دیگر انگار گناه تغلبگرایی(غالب شدن) نویسنده بزرگ بر گردن خیل نویسندگان بومیگرایی کوچک است و وی مسئول پاکسازی ومقابله به مثل است؛ بنابراین حتی زبان نوشتن برای بومیگرایی کوچک سیاسی است. در اینجا سیاست نه به معنای توزیع امر محسوس و دموکراتیک رانسیری، بلکه مانند قفس و لوله کهربایی عمل میکند که نویسنده بومیگرای کوچک را حشرهوار به دام انداخته است. این ضعف در مقابل هیمنه غربی تنها به ایدهپردازیهای نویسنده محدود نمیشود، حتی ضعف سرمایهای و فرهنگی و تبلیغی در مقابل بومیگرایی بزرگ گناه و سرافکندگی مضاعفتری است که نویسنده اینجا با خود یدک میکشد. شخصیتهای خلق شده از سوی نویسندگان ما، خصیصهوار و بدون برخورداری از نام و هویتی ناچیز، یا لکاته هستند یا پیرمرد خنزرپنزری. آنها یا در مسیر جادهها و در خیابانهای بینام سرگردانند یا در داخل هواپیماها و ترنها بیجهت از ناکجاآبادی به ناکجاآباد دیگر در آمدوشدند. برای مثال مارکز در کتاب کارگاه داستاننویسی خود وقتی به داستان فیلم راشومون از کوروساوا اشاره میکند و با خلط دو داستان از «آکتاگاوا» بدون آنکه حتی نام وی را بلد باشد، صرفا از آن به عنوان یک ایده خوب یاد میکند اما وقتی از کافکا یا دیگر نویسندگان غربی نام میبرد، آثار آنها را سرمشقهای جاودانهای توصیف میکند که باید هر نویسنده جوانی بخواند. البته مساله به همین نادیدهانگاری غربی در کنار شرم و گناه مضاعف نویسنده بومیگرایی کوچک، خلاصه نمیشود. بلکه سرآخر التفات دیگری نیز از سوی رابط فرهنگی و مترجمان و خریداران ادبی اعمال میشود که ادبیات را تنها برای رقابت و عمل سیاسی میخواهد. یعنی اثر ادبی فارغ از داشتن یا نداشتن خلاقیتها، باید واجد آن پتانسیلی باشد که جامعه بومی بتواند از طریق آن در مقابل دیگری غربي عرض اندام کند. جالب آنکه، اگر نهادها و میادین ادبی بزرگ غرب عهدهدار نقش معرفی ادبیات بزرگ خود هستند و به تبع مترجم بومی با اتکا به مناسباتی از قبیل جوایز، پیرامتنیتها، برند ناشران و... آنها را مناسب ترجمه برای جامعه کوچکتر میداند، شکل مقابل آن بدون توجه به هیچکدام از این امتیازات به دیگری غربی عرضه شده است. برای مثال شاید خیلی از ما هنوز نتوانستهایم با موضوع انتخاب و ترجمه کتاب «بامداد خمار» از سوی بهمن فرازنه کنار بیایيم. پس طبیعی است که بگوییم مقدورات و فرصتهای پیشرو برای جهانی و جاودانگی شدن آثار ادبی در میان بومیگرایی بزرگ و کوچک اصلا با همدیگر قابل مقایسه نیستند. این وضعیت برای ادبیات کوچکتری مانند ادبیات کردی، شکل اسفناکتری به خود گرفته است. آیا واقعا نحوه تعامل مخاطب رمان، شعر و... امروز ادبیات ایرانی با دستاوردهای ادبیات کردی قابل مقایسه با پذیرش آثار روز دنیاست یا تا چه حدی مترجم در انتخاب آثار مناسب ترجمه به فارسی یا دیگر زبانها محق است؟ یا معیارهای وی برای انتخاب آثار ترجمه کدامند؟ مثلا جناب مترجم سرخود اکاذیبی را به فلان فیلمساز غربی نسبت داده که از میان ١٠ اثر برتر زندگیاش، چهار اثر از آن فلان نویسنده کردی است که هنوز آثارش به انگلیسی ترجمه نشده است. یا معیار انتخاب آثار جوایزی بوده است که نه تنها وجود خارجی ندارد، بلکه خود نویسندگان طیفی مرکب از تمام نویسندگان در طول تاریخ ادبیات کردی است. انگار تنها با گول زدن مخاطب میتوان راهی به درون ادبیات دیگری باز کرد و حرف نویسنده را به کرسی نشاند. اینها مسائلی هستند که نمیتوان بدون پاسخگویی به آنها، به جاودانگی و جهانی شدن ادبیات بومیگرایی کوچک باور داشت و صد البته نمیتوان به کسب چند جایزه معدود و ترجمههای پراکنده دل خوش کرد.
کاوان محمدپور: شاید این سختترین سوالی باشد که میتوان از هر منتقدی پرسید. زیرا بیشترین تاکیدم بر ابزارها و ساختارهای فرمی و معنایی در ادبیات است. در واقع معتقدم اگر با رمان یا شعری برخورد داشته باشیم که ساختار ادبی و تکنیک ادبی را به خوبی در آن نتوان دید، جزو اساسیترین آسیبها برای ادبیات است، کما که آن رمان احتمال آن را دارد نمود خوبی از اجتماع باشد، هرچند این موارد کم است. از سوی دیگر حتی اگر معتقد باشیم برای جهانیسازی ادبیات خودمان باید به بهترین شیوه فرمهای ساختاری و معنایی را در ادبیات خود جا دهیم، باز با سدها و کورراههایی که نمونهاي از آن را در سوالات قبلی ذکر کردم برخورد میکنیم. جهانی کردن نویسنده نیاز به شرایط ویژه از سرمایه فرهنگی دارد. میخواهم در این مورد کاملا عینی و مصداقی صحبت کنم. شما دقت کنید یک جایزه ادبیات جهانی، در جهانیکردن نویسنده تاثیر بسزایی دارد، یا ترجمه کتاب نویسنده توسط مترجمی نامآشنا یا نشر آن توسط انتشاراتی که آوازه جهانی دارد، همه در شناخت نویسنده تاثیر غیرقابلانکاری دارند.
رضا شجیعی: اگر منظور از ادبیات جهانی، ادبیاتی است که مرزهای ملی و محلی را پشت سر گذاشته، باید گفت هنوز این دو ادبیات راهی بس دورودراز را در پیش رودارند. مشکل اصلی این دو ادبیات در ازای زمان این بوده و هست که هنوز ملی نشده اند: البته این برای ادبیات کردی صد چندان است. تا ادبیاتی نتواند از مرزهای ملی خود بگذرد نمیتواند در فکر ورود به ادبیات جهانی باشد. برخی بر این باورند ترجمه مهمترین عامل در ورود به ادبیات جهانی است اما کم نیستند آثاری که از این دو ادبیات با زبان های دیگر ترجمه شدهاند ولی نتوانستهاند این ورود را مسجل کنند.
سایر اخبار این روزنامه
خـودزني با آتش خشـم!
جنگ فرسايشي براي مبارزه با تروريسم!
جهان مشترک ادبیات فارسی و کردی در بستر هویت ایرانی
فراکسیون ها به دنبال یارکشی
هراس تحريم در جان توتال!
پرفروش از سینمای مستقل
روحانی می خواهد وعدههایش را عملی کند اما نمی گذارند!
انتخابات ونزوئلا استانداردهای دموکراسی را نداشت
ضرورت محاربه دانستن اسیدپاشی
خواست های آمریکا فراتر از بحث هسته ای است
فرهنگ شهروندی و سلامت معنوی
شورای عالی اقتصاد بازیگری در دو نقش
لبنیات گران شد