زخمی بر گونه اساطیر

به قول یک ضرب المثل عامی : هر کس از هر جایی که نان درمی‌آورد، خانه و خانواده اش نیز همانجا می‌برد.
براستی اینگونه است، در شمال کشور ، در شالیزارها و باغات خانه‌ها‌یی می‌بینیم که نه ویلا هستند و نه اقامتگاه فصلی و موقت، آنجا خانه‌هایی است که خانواده‌ها در آنجا سالهاست زندگی می‌کنند. با توجه به درآمدزایی آن زمین و آن شالی برای آن خانواده و با توجه به نظم ارگانیک جوامع سنتی، آنها دریافته اند که می‌بایست به صورت پراکنده و خانه - شالیزار زندگی کنند .
در نظام سیاست نیز اینگونه است، دولت‌ها در مواضع و موقعیت‌هایی که احساس می‌کنند برایشان مهم است اعم از اقتصاد و فرهنگ و دیپلماسی و ... ارکان‌ها‌یی به وجود می‌آورند تا بتوانند بر آنها نظارت کرده و یا درآمدزایی کنند .
کشوری به مانند ایران وزارت نفت دارد و کوبا وزارت شکر ، و مالزی و ترکیه وزارت توریسم .


به همین راحتی. آری هر کس، هر کشور و هر دولتی به میزان ارزشی که برای عاملی قائل باشد برای آن جایگاه قائل است و در دولتها، جایگاه‌ها‌ را وزارتخانه می‌نامند .
بسیار قابل پیش بینی است که تا 100 سال آینده نه نفتی داریم و نه گازی، فرش ما را نیز ترک‌ها‌ و افغانها و البته چینی‌ها کپی زده و در حال بافتن هستند، میگو و خاویار نیز با بهترین کیفیت در دریاها و دریاچه‌های مصنوعی دیگر کشورها در حال تولید است، زعفران نیز که قصه خود را دارد ، از چین تا اسپانیا صادرکننده شده‌اند. حال چه مانده است برای این فلات خشک و بی‌آب، جز مقداری طبیعت و مقدار بسزایی معماری تاریخی و البته مراسم آیینی .
براستی اگر نمایندگان مجلس دیدی «آخر بین» داشته باشند، تاسیس وزارت میراث فرهنگی را به روی چشم گذاشته و از آن حمایت خواهند کرد تا برای اعصار آینده سرمایه‌ای ماندگار و میراثی بی همتا باقی بگذارند. و الا دولتها همواره از سرمایه خواهند خورد و نهایتا چیز دیگری باقی نمی‌ماند.
داستان زیبایی است در مثنوی معنوی با نام زن گِل خواره ، زنی باردار که ویارش گِل بود ، روزی برای خرید قند به دکان عطاری رفت، مرد عطار ناگاه متوجه شد که زن باردار از گِلی که روی ترازو است و حکم سنگ ترازو را دارد، در حال کندن و خوردن است ،
بسیار خوشحال شد و آماده کردن قند را به تاخیر می‌انداخت تا زن باردار بیشتر از آن گِل خورده و نهایتا او قند کمتری به آن زن بدهد :
دید عطار آن و خود مشغول کرد
که فزون‌تر دزد هین‌ای روی‌زرد
گر بدزدی وز گل من می‌بری رو که هم از پهلوی خود می‌خوری آری ارتزاق از نفت و معدن و ... همان گلخوارگی است
گلخوارگی‌ای که ما را از قند تولید و توسعه پایدار باز می‌دارد . امارات متحده عربی چندی پیش موزه‌ای افتتاح کرد با عنوان لوور ابوظبی ، موزه‌ای در کنار دریا و در سرزمینی که هیچ پیشینه تاریخی معتبری ندارد، مردمانی با پیشینه قبیله‌ای و هویتی بدوی و عربی . اما با درک درستی که از آینده دارند ، سرمایه نفت را به سرمایه موزه تبدیل کردند تا برای خود و آیندگان میراثی پایدار باقی بگذارند و با این ابزار بتوانند صنعت توریسم را در کشورشان پایدارتر کنند . تا پیش از این امارات و دبی مقصدی بود برای تفریح ، ولی امروز قشر فرهیخته نیز برای بازدید از آن موزه رهسپار امارات خواهند شد .
آذربایجان نیز با افتتاح موزه حیدر علی اف باکو - که طرحی از زاها حدید است - نگاه‌ها‌ی جهان را به سوی خود منعطف کرد . طراحی جسورانه معماری و بودجه هنگفت ساخت این موزه ، نهایتا سرمایه‌ای شد برای آذربایجان و البته نمادی برای باکو .
به راستی ما با این بضاعت فرهنگی و تاریخی چند صد تا از این موزه‌ها‌ می‌توانیم دائر کنیم و همین الان چند صد تا سایت موزه در اختیار داریم؟ آیا تاسیس وزارت میراث فرهنگی برای مدیریت این حجم انبوه ذخائر تاریخی و فرهنگی الزامی نیست؟ آیا آثار
تاریخی بسیاری که بدون نگهبان و محافظ ،
هر از چندی دستخوش آسیب و تخریب می‌شوند و سنگ نوشته‌ها‌یی که زخمی از تیغ جهل و فقر می‌شوند ، نیازی به پاسداری و محافظت ندارند؟
آیا نظام کنونی «سازمان میراث فرهنگی» توانسته است با این بضاعت و تشکل پاسدار خوبی برای میراث فرهنگی ایران باشد ؟ یقینا نه . پس چاره کار چیست؟
نگارنده این مقاله امیدوار است تا مطرح شدن دوباره موضوع «تبدیل سازمان میراث فرهنگی به وزارتخانه میراث فرهنگی» آب رفته را به جوی بازگردانده و باعث تقویت و انسجام این تشکیلات
گردد .