به خواب نمی‌روم مگر با گذری از عالم ادبیات

نشريه تبييني- ‌تحليلي مسير، وابسته به دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب اسلامي، در پيش‌شماره نخست خود براي اولين‌بار زندگي ادبي حضرت آيت‌الله خامنه‌اي را به روايت خودشان منتشر كرد. به مناسبت 25 ارديبهشت، سالروز بزرگداشت فردوسي و روز پاسداشت زبان فارسي اين متن منتشر مي‌شود:

«هيچ‌گاه «ادبيات» در زندگي‌ام به‌صورت حرفه و وظيفه درنيامد، بلكه تراوش ذوق ادبي‌ام بود كه از نوجواني در خود احساس كرده بودم. از اين رو بود كه متن ادبي تأثيري شگرف در من مي‌گذاشت و مرا به دنيايي منتقل مي‌كرد كه فقط كساني كه طبع ادبي دارند و ظرافت‌ها و نكات و شُكوه آن را درك مي‌كنند، مي‌توانند به آن باريابند. من هيچ‌گاه از ادبيات جدا نشدم مگر در شرايط سخت اول انقلاب كه همه وقتم را پُر كرده بود و آن شرايط نه‌تنها مرا از ادبيات، بلكه از همه‌چيز جز مسئوليت‌هاي انقلاب جدا كرد، اما همچنان تا امروز در بستر خوابم يك كتاب ادبي به همراه دارم و به خواب نمي‌روم مگر اينكه گذري در عالم ادبيات كرده باشم.
ذوق شعري من در ارتباطي كه با انجمن‌هاي شعر و ادب دارم و در مطالعه‌ كتاب‌هاي شعر عربي ، فارسي و سرودن شعر و خواندن رمان‌هاي ايراني ، عربي و خارجي و همچنين در نوشتن مقاله‌هاي ادبي درباره‌ زبان و ادبيات به‌طور كلي و شعر به‌طور خاص جلوه‌گر است.


شايد هيچ كتابي از كتاب‌هاي درسي من نباشد كه پشت جلد آن چند بيت شعري ننوشته باشم كه بعد از خستگي درس، وقتي احساس نياز به استراحت مي‌كردم، آنها را مي‌نوشتم.
از بس كه بعضي از اشعار، مرا به وجد مي‌آورد، به خطاطي سفارش مي‌دادم كه آنها را با خط خوش بنويسد و آن را به ديوار اتاقم مي‌زدم. در حجره‌ام در قم اشعاري از حافظ نصب بود كه برخي از آنها را به ياد دارم:
صراحي مي‌كشم پنهان و مردم دفتر انگارند
عجب گر آتشِ اين زرق در دفتر نمي‌گيرد
و همچنين:
در اين بازار اگر سودي‌ست با درويش خرسندست
خدايا منعمم گردان به درويشي و خرسندي
زمزمه‌هاي مادرم
البته اگر بخواهم تسلسل تاريخي را در سرگذشت ادبي‌ام رعايت كنم، بايد به دوران كودكي برگردم. من شعر را از زماني چشيدم و آهنگ آن عواطف پنهان مرا زماني به تحريك درآورد كه در دوران كودكي به مادرم كه اشعار حافظ را زمزمه مي‌كرد گوش مي‌دادم.
نوبت حافظ
مادرم يك نسخه‌ قديمي از ديوان حافظ داشت كه در هند چاپ شده بود و در اطراف آن حاشيه‌نگاري‌هايي با دستخط پدربزرگم آقاي ميردامادي داشت. در يكي از اين حاشيه‌ها نوشته بود: اين اشعار را در كشتي و در راه جدّه خواندم.
در دبستان هم يك درس ادبيات فارسي داشتيم كه مخصوص مدرسه ما بود. يك معلم مخصوصي هم براي اين درس داشتيم كه «گلستان سعدي» را به ما درس مي‌داد كه چه در شعر و چه در نثر كتاب بزرگي در ادبيات فارسي ماست، به ويژه مقدمه‌ اين كتاب هم از بهترين نثرهاي نوشته شده است. من اين كتاب را رونويسي مي‌كردم و از اين رو همه‌ مطالبش در ذهنم باقي مانده، چه اينكه اكثر آن را از بَر كردم. پدرم نيز خيلي به كتاب سعدي علاقه‌مند بود و برخي از آن را از حفظ بود.
بعد از گلستان با كتاب غزليات حافظ انس پيدا كردم و با دل و جان، معاني آن را مي‌چشيدم. همچنين از نظامي نيز زياد خواندم، اما كتاب مثنوي مولانا جلال الدين رومي مرا به اوج دنيايي معنوي بالا مي‌برد كه هيچ كتاب ديگري اين قدرت تأثير را نمي‌توانست داشته باشد.
از سن 14 سالگي به مطالعه‌ شكل ديگري از كتاب‌هاي ادبي روي آوردم كه عبارت از «رمان» بود. هم رمان‌هاي فارسي و هم رمان‌هاي ترجمه‌شده از زبان عربي را مثل رمان‌هاي جرجي زيدان و همچنين رمان‌هاي ترجمه‌شده از زبان‌هاي اروپايي را كه نوشته رمان‌نويس‌هاي معروف است، مثل ميشل زواكو و الكساندر دوما مطالعه كردم.
ذوق قدسي
طبيعي بود كه من با اين ذوق ادبي، با اديبان شهر خودم ارتباط برقرار كنم؛ آغاز آن حضور در جلساتي بود كه در «مدرسه نوّاب» منعقد مي‌شد و «علامه اميني» صاحب كتاب «الغدير» در آنها سخنراني مي‌كرد. دست‌اندركاران آن جلسات هم شخصيت‌هاي ادبي معروفي در مشهد همچون آقاي «قدسي» و «حكيمي» بودند.
در يكي از شب‌هاي آن جلسات آقاي قدسي را ديدم كه در حياط ايستاده و در دستش سيگاري بود. نزد ايشان رفتم و سلام كردم و گفتم شما اين شعر را سروديد؟
شب با گل است و روز شود محو آفتاب
خوش‌تر ز زندگاني شبنم نديده‌ايم
خيلي خوشحال شد، چون مي‌ديد كه يك نوجوان معمم، با ذوق و شوق، شعري از او حفظ كرده است. شروع كرديم با هم صحبت كردن و دوستي من با ايشان شروع شد و تا آخرين لحظات عمرشان ادامه يافت.
يكي از كارهاي آقاي قدسي اين بود كه مرا با انجمن شعر فردوسي آشنا كرد كه به شرح حال اين انجمن بازخواهم گشت. دو انجمن شعر معروف در مشهد بود كه در هر دوي آنها شركت مي‌كردم.
انجمن فردوسي
اولي، انجمن شعر فردوسي بود كه همان‌گونه كه عرض كردم آقاي قدسي مرا با اين انجمن و اعضاي آن آشنا كرد. در اين انجمن جلسات شعر به‌صورت هفتگي در خانه‌ آقاي «نگارنده» برگزار مي‌شد. ايشان نظامي بود اما كاملاً از خصوصيات نظامي معروف در آن زمان به دور بود. او بيشتر شبيه علما بود تا نظامي‌ها؛ يك مرد مؤمن، پرهيزكار ، خوش‌اخلاق و خوش‌برخورد كه شعر لطيفي هم در حد كم گفته بود.
اين انجمن شعر، ساده و جدي و به دور از تشريفات و تجملات بود كه بزرگان شعر مشهد در آن روز در آن شركت مي‌كردند، مثل آقايان صديقي، قدسي و كمال - كه قصيده‌سرا بود- و محمد قهرمان - كه از بهترين غزل‌سراهاي حاضر است- و آقاي باقرزاده كه متخلص به نام «بقا» بودند و صاحبكار - كه غزل‌سرا بود- و شفيعي كدكني كه امروز مشغول تدريس در دانشگاه و تأليف است و نعمت آزرم و آگاهي كه غزلياتش معروف است و عشقي و محمدرضا حكيمي كه اديبند و اندكي شعر هم سروده‌اند و همچنين خديو جم.
من به‌صورت فعال به شركت در اين جلسات مواظبت مي‌كردم و در نقد شعر برجسته بودم؛ يعني قدرت تشخيص نقاط قوت و ضعف شعر را داشتم و اين توانايي مورد اذعان و همچنين ستايش اعضاي انجمن قرار گرفته بود و به‌خاطر همين جايگاهي كه در نقد در بين اعضاي انجمن داشتم، شعرم را هيچ‌گاه بر آنان نخواندم و سروده‌هايم را نشانشان ندادم، اگرچه بعضي از اعضاي انجمن، طبع شعر و توانايي‌ام در شعر گفتن را احساس كرده بودند و حدس مي‌زدند كه من نمي‌خواهم شعرم را عرضه كنم و البته اين اشتباهي از سوي من بود، چراكه من اگر در آن وقت شعرم را عرضه مي‌كردم و شعرم مورد نقد قرار مي‌گرفت، در مسير شعر سرودن پيشرفت مي‌كردم. من از سال 1334 يا 35 شمسي شعر گفتن را آغاز كردم كه شعر سطح پاييني نبود، اما من آن را نمي‌پسنديدم و به خودم اجازه‌ پخشش را نمي‌دادم ولي حكايت از طبع شعر من داشت.
انجمن فرخ
انجمن دوم شعر در مشهد اسم خاصي نداشت و در خانه آقاي محمود فرخ برگزار مي‌شد. ايشان از اعيان مشهد بود و در خانه او كتابخانه بزرگي بود كه بيش از 5 هزار كتاب داشت كه هر وقت در مشهد بودم حتي بعد از مهاجرتم به قم در جلسات اين انجمن شركت مي‌كردم. اين انجمن برخلاف انجمن شعر فردوسي كمي اشرافي بود؛ به‌گونه‌اي كه همه حضار پشت يك ميز بزرگي مي‌نشستند و صاحب‌خانه نيز در صدر مي‌نشست. بعضي از اعضاي انجمن فردوسي هم در آن شركت مي‌كردند. همچنين از بزرگان اهل ادب مثل دكتر علي‌اكبر فياض كه اديب و تاريخ‌دان است و دكتر غلامحسين يوسفي كه نويسنده فاضلي است و دكتر احمد رجايي كه شاعر فاضلي است در اين انجمن شركت مي‌كردند. در هر دو انجمن، شعرايي از تهران و ديگر شهرهاي ايران نيز گاهي حضور داشتند.
بعد از مهاجرتم به قم، فشار درس و بحث علمي وقتم را خيلي پر كرده بود و از اين رو جز اندكي، وقتي براي شعر و ادبيات نگذاشته بودم، اما با اين حال در مدت اقامتم در قم توانسته بودم كتاب پنج جلدي «تاريخ شعراي فارسي زبان» را كه نوشته‌ «شبلي نعماني» عالم و متفكر هندي است، مطالعه كنم. اين كتاب ترجمه‌شده از زبان انگليسي است و مطالب ادبي باارزشي در آن هست. از جمله‌ اين مطالب مقايسه‌ بين فردوسي و نظامي است كه مفصل درباره‌ وجوه شباهت و اختلاف بين شاهنامه‌ فردوسي و اسكندرنامه‌ نظامي بحث مي‌كند و سرانجام به اين نتيجه مي‌رسد كه فردوسي، فردوسي است و نظامي، نظامي.
همچنين در مدتي كه در قم اقامت داشتم به‌خاطر نزديكي‌اش به تهران و اصفهان توانسته بودم با شعراي زبردست اين دو شهر ارتباط برقرار كنم. مثلاً با آقاي اميري فيروزكوهي، جلال همايي و محمد عنقا ارتباط داشتم، چه اينكه در همين مدت با مجمع «كمال‌اسماعيل» در اصفهان نيز آشنا شدم.
نخستين ديدار با اميري فيروزكوهي
در خاطرم هست كه با اشعاري از آقاي فيروزكوهي كه در مجلات و مطبوعات منتشر مي‌شد، آشنا شدم و شعرشان تأثير خاصي بر من گذاشته بود. از عظمت شعر او متعجب مي‌شدم. شعر او به سبك هندي بود كه همان سبك «صائب تبريزي» و سبك غالب شعراي مشهد است. در جمع برخي از دوستان حرف از اين شاعر به ميان آمد كه يكي‌ از آنها گفت من آدرس خانه‌ او را در تهران دارم. من هم آدرس را گرفتم و بي‌درنگ به خانه ايشان رفتم.
در منزل را كوبيدم. خدمتكاري آمد و در را باز كرد و از اينكه يك جوان آخوند در خانه‌ آقاي فيروزكوهي را مي‌زند، تعجب كرد. چون نديده بود كه يك آخوند در اين خانه را بزند. سراغ آقاي اميري فيروزكوهي را از او گرفتم. گفت شما؟! خودم را معرفي كردم. رفت و دوباره بازگشت و گفت نيستند! رفتم و دوباره برگشتم. تا خدمتكار در را باز كرد و مرا ديد فوراً گفت نيستند! تكه كاغذي از جيبم درآوردم و چند خطي نوشتم كه دقيقاً الان يادم نيست ولي به‌طور خلاصه حكايت از آشنايي‌ام با شاعر و علاقه من به ديدار با او داشت. چه اينكه عبارات اين نوشته نشان‌دهنده‌ طبع ادبي نگارنده هم بود. كاغذ را به خدمتكار دادم و به او گفتم در فلان وقت بازخواهم گشت. در موعد مقرر در را كوبيدم. خدمتكار دم در آمد و فوري گفت بفرماييد! وارد خانه شدم و با مرد قدبلند و لاغري مواجه شدم كه در چشمانش درخشش خاصي بود كه هوش، خرد و نجابت را مي‌شد در آن ديد. مرا در آغوش گرفت و با كلمات محبت‌آميز و ستايش از من استقبال كرد. بعد، از خودم پرسيد كه خودم را معرفي كردم و از آن وقت رابطه‌ دوستي صميمانه‌اي بين من و ايشان شكل گرفت كه تا هنگام درگذشتشان ادامه داشت.
من اشعارش را برايش مي‌خواندم و از شيوه خواندنم احساس مي‌كرد كه من شعرش را مي‌فهمم و همه زيبايي‌هايش را درك مي‌كنم. گاهي به برخي از نكات بديع شعر ايشان اشاره مي‌كردم كه از خوشحالي بال درمي‌آورد. او بارها مي‌گفت هيچ كس را مثل تو نديدم كه نكته‌ها و ظرافت‌هاي شعر مرا بفهمد. او چون مي‌ديد كه از شعرش لذت مي‌برم، از لذت من، لذت بيشتر و عميق‌تري مي‌برد!
افزون بر طبع شعري والايي كه اين مرد از آن برخوردار بود، نسبت به مسائل عربي و اسلامي نيز بي‌تفاوت نبود. مثلاً در شعري كه براي دختر مجاهد فلسطيني «شاديه ابوغزاله» سروده بود يا شعر زيبايي كه درباره‌ مبعث پيامبر نوشته بود - كه جايزه‌ رتبه اول را در مسابقاتي كه «حسينيه‌ ارشاد» به مناسبت مبعث پيامبر(ص) برگزار كرده بود از آنِ خود كرد- اين واقعيت مشهود است. ايشان در فصل تابستان دو ماه را در منزل دخترش در مشهد اقامت داشت كه آنجا هم من به ديدارشان مي‌رفتم. در واقع اين مرد در قله ادبيات فارسي معاصر قرار داشت و وقتي درگذشت، تأثّر عميق خود را از درگذشتش ابراز كردم و از جمله‌ آنچه در پيام خودم نوشتم اين بود: فيروزكوهي بر بلندترين سكوي شعر تكيه زده بود. او از اين سكو به پايين آمد اما كسي جايگزين او در اين سكو نشد و ناگزير اين سكو نيز با درگذشت او سرنگون شد.
كشتي غزل
از ديگر نمونه‌هاي اهتمام ورزيدن من به شعر و ادب هنگام اقامتم در قم، دفتر خاطراتي بود كه يادداشت‌هايي با دستخط بزرگان شعر و ادبيات مثل فيروزكوهي و جلال همايي در آن بود. به ياد دارم بهترين اشعاري را كه مي‌خواندم در دفترچه‌هايي گردآوري مي‌كردم؛ دفترچه‌اي داشتم كه مخصوص قصيده‌ها بود، دفترچه‌اي هم مخصوص قطعه‌ها، دفترچه‌اي هم مخصوص غزل و... و البته همه اين دفترچه‌ها جز دفترچه غزليات كه به نام «كشتي غزل» بود، گم شد.
در خاطرم هست كه با انجمن «كمال اسماعيل» آشنا شدم كه آقاي «صغير اصفهاني» از بزرگان شعر اصفهان در آن حضور داشت. اين انجمن در گوشه‌اي از «مدرسه چهارباغ» برگزار مي‌شد و زير نظر دولت بود. يك روز من و دوستم آقاي «سيدجعفر قمي» به اين انجمن رفتيم. وقتي وارد شديم ميز بزرگي ديديم كه گرداگرد آن صندلي‌هاي نرمي چيده شده بود. بزرگان در صدر جلسه نشستند. ما هم كه آخوند و مهمان بوديم در وسط نشستيم. شعرا در جايگاه ويژه‌اي مي‌ايستادند و شعرشان را مي‌خواندند. از همان اشعاري كه در ابتداي كار خوانده شد، فرق زيادي بين اين انجمن و انجمن فردوسي در مشهد به‌لحاظ سطح شعري احساس كرديم. اشعاري كه خوانده شد به ‌رغم فضاي تشريفاتي و پرابهت، ضعيف بود.
رفيقم سيدجعفر جرئت پيدا كرد شعري از خودش بخواند. او اشعاري مي‌سرود كه در سطح شعر من نبود. وقتي شعرش را خواند تحسين حضار را برانگيخت. سپس نوبت به من رسيد، من هم يكي دو غزل از اشعارم را خواندم كه شور و هياهويي از تحسين حضار بلند شد و برخي تكرار بعضي از ابيات را درخواست مي‌كردند و حسابي تشويق كردند و تبريك گفتند. آن جلسه فرصتي بود كه با ادباي اصفهان آشنا شوم.
هيچ‌گاه ادبيات را رها نكردم اما...
بعد از اينكه از قم به مشهد برگشتم، عمده‌ مشغوليتم مربوط به مسائل انقلاب بود كه جرقه آن را حضرت امام خميني زده بودند. از آن به بعد به اين فعاليت‌ها و همچنين ادامه‌ درس و بحثم پرداختم و شعر و ادبيات در درجه‌ دوم از اهميت قرار گرفت. اگرچه من هيچ‌گاه ادبيات را كاملاً رها نكردم چون هرگز طبعم اين‌چنين نبود، اما فعاليت‌هاي انقلابي‌ام مرا به شعر حماسي و انقلابي سوق داد. در اين مدت سعي كردم استعداد شاعري بعضي از شعراي مشهد را به سمت فضاي انقلاب سوق بدهم. اشعاري هم در حق امام تبعيدشده از وطن و ديگر شخصيت‌هاي ضد رژيم از كار درآمد. در اين مدت ارتباطم با آقاي قدسي بيشتر شد، او هم قريب به اتفاق اشعار خود را در خدمت مسائل نهضت اسلامي به كار گرفته بود.
همه‌چيز انقلاب شد
اما بعد از قيام انقلاب اسلامي، ديگر از همه‌چيز غافل شدم؛ نه‌تنها از شعر و ادبيات، بلكه حتي از خانواده و فرزندان و معيشت. بعد از اينكه به رياست جمهوري انتخاب شدم خود را در برابر مسئوليت‌هاي جديدي يافتم. يكي از مسئوليت‌هايم هدايت فضاي ادبيات و هنر در ايران به سوي فضاي ارزشي بود و هر كس كه اين مسئوليت را بخواهد قبول كند، بايد در فضاي ادبيات، حاضر بلكه پيشگام باشد. از اين رو دوباره به مطالعه‌ كتاب‌هاي شعر شعرا و محصولات ادبي داستاني بازگشتم. همچنين اهتمام ديگري به فيلم‌هاي سينمايي و مستند پيدا كردم چراكه بر خلاف دوران قبل از انقلاب كه قشر مؤمن و مذهبي از اين محصولات به دور بودند، بعد از انقلاب اين‌گونه آثار تبديل به بخشي از زندگي همه مردم شده بود.
در بسياري از جشنواره‌هاي ادبي برگزارشده در تهران و ديگر شهرهاي جمهوري اسلامي به‌صورت مستقيم يا با ارسال پيامي غني به‌لحاظ محتواي علمي و ادبي‌اش شركت كردم كه از جمله‌ آنها شركت در همايش حافظ ، همايش سعدي و همايش اقبال بود. همچنين در جمع اهل ادب و هنر و علاقه‌مندان به زبان فارسي سخنراني‌هاي مفصلي ايراد كرده‌ام. اين مشاركت‌ها هم از جنس مشاركت‌هاي كليشه‌اي و رسمي نبود، بلكه مشاركت‌هاي علمي و جدي‌اي بود كه افراد متخصص در موضوع آن همايش‌ها به عميق و جدي و زيبا بودن آن پيام‌ها اذعان مي‌كردند.
امروز ادباي ايران و هنرمندان متعهد، خوب مي‌دانند كه در رأس نظام كسي قرار دارد كه به مسائل مورد اهتمامشان و پيشبرد مسيرشان به سوي رشد و كمال به‌شدت اهتمام مي‌ورزد. چندي است كه دوباره به سرودن شعر بازگشتم و اشعارم را براي برخي از خواص خواندم كه آنها را تحسين كردند و از اينكه در اين مدت طولاني، طبع شعري‌ام را به جوشش درنياورده بودم، اظهار تأسف كردند.»