شاهنامه، تاريخ به زبان رويا

ابوالقاسم كُنيه اوست و نام اصلي او را كسي نمي‌داند. استاد مينوي مي‌نويسد: مابين 325 يا 329‌زاده شده و در اوان سي و پنج سالگي درصدد به نظم در آوردن شاهنامه برآمده و ...
به گفته خود 30 سال عمرسوزي كرده تا چنين دسترنجي پديد آمد. گويا يك بار نسخه‌اي در سال 384 به پايان رسانيده و بار ديگر در 400 هجري تحريري تمام كرده است.
فردوسي دهقان‌زاده بوده. دهقان نه به معناي رعيت بل به معناي قديمي آن يعني نجيب‌زاده، خرده ملاكي كه اهل معرفت بود و دليري. هرچند اين دهقانان خود از رعايا ماليات مي‌ستاندند و با اعراب بده بستان داشتند اما در عين حال، با تسلط قوم عرب مخالفت مي‌ورزيدند و از زمان ساسانيان پاسدار فرهنگ ايران بودند.
اما گويا فردوسي خود براي تدوين شاهنامه هست و نيستش را داده. او جابه‌جا در شاهنامه از شرايط سختش مي‌نالد.


نماندم نمكسود و هيزم نه جو
نه چيزي پديد است تا جو درو
بدين تيرگي روز هول و حراج
زمين گشت از برف چون گوي عاج
بستر تاريخي و تدوين‌نامه‌ي داستان
دوران متلاطم فردوسي خود قابل توجه است چرا كه ما بي‌نگاه به آن دوران پس از هزارسال گويي همين امروز با او سلفي گرفتيم و او در هپروت هزارساله دست و پا مي‌زند.
دوران پر تلاطمي كه از افول ساسانيان آغاز شده و به غزنويان مي‌رسد و مسير چهارصدساله‌اي را براي جبران شكست طي مي‌كند. در اين دوران پس از حمله تازيان و خلفاي اموي و عباسي كه زبان عربي زبان اول ايرانيان مي‌شود، به تدريج با كشاكش بسيار صفاريان و سامانيان تقلاي بازيابي هويت ايراني، عاملي مي‌شود براي بازگشت به گذشته. در آغاز اين كار با ترجمه فارسي قرآن آغاز مي‌شود و سپس‌تر با بازنوشت و گردآوري آثار باستاني تداوم مي‌يابد.
يكي نامه بود از گهِ باستان
فراوان بدو اندرون داستان
پراگنده در دست هر موبدي
از او بهره‌اي نزد هر بخردي
پيش از او دقيقي ِ زرتشتي هزاربيت آن را سروده بود كه با به قتل رسيدنش ناكام ماند. اين كار فردوسي ارج نهادن به كار دقيقي است اما در عين حال به قياس، از قدرت تصويرسازي و صحنه‌آرايي برابر ِ دقيقي مي‌گويد.
همزمانيِ فردوسي هم با قول استاد جنيدي با محمود غزنوي همسال نيست. محمود در زمان سرودن شاهنامه هشت‌ساله است. در تاريخ بيهقي هم از شاعران همزمان او، نامي از فردوسي نيست. در متون شاهنامه فلورانس، او مدح محمود نگفت. حسن ميمندي در اين نسخه، عكس نسخه‌هاي ديگر، دشمن فردوسي است. او سلطان محمود را از دادن زر به فردوسي وا مي‌نهد و به جاي زر، سيم در آن نهاده و به فردوسي پس مي‌فرستد كه باعث خشم محمود شده و او به ميمندي دشنام مي‌دهد. اين افسانه‌سازي‌ها البته در داستان‌هاي سوزناك دختر دم‌بخت فردوسي و مرگ او هنگامه مي‌كند كه به قول مينوي محلي از واقعيت ندارد.
شاهنامه كتابي در ستايش شاهان است؟
جنيدي مي‌گويد كه سامانيان و غزنويان شاه نبودند و تنها القاب موجود در اسناد تاريخي آن دوران لقب امير بوده و بس. از اين رو حتا شاهنامه كتابي منظوم در رساي شاهان نيست بل داستان شاهان است. شاه در اينجا، برگرفته از خداي است كه شاه و خدا برابرند. يكي اما در آسمان و ديگري در زمين.
كتاب «خداي نامك» يا شاهنامه منصوري كتابي است به نثر و منبع مهم براي فردوسي. به گفته استاد ذبيح‌الله صفا خداي همان شاه است و خداي نامك تاريخ شاهان. از سويي خودِ فردوسي در هيچ جاي كتابش آن را شاهنامه نخوانده. بل گفته:
نباشي بر اين نيز همداستان
يكي بشنو از نامه باستان
بمانم به گيتي يكي داستان
از اين نامور نامهي باستان
يا: كنون باز گردم به آغاز كار
سوي نامور شهريار
بدين نامه شهرياران پيش
بزرگان و جنگي سواران پيش
همين طور: نامهي نامور، نامور نامه، فرخ نامه، نامهي پارسي و... ناميده است. او اين كتاب را در شصت‌هزاربيت سروده كه ده‌هزاربيتش مفقودشده. سه بخش دارد: اساطيري. حماسي و تاريخي.
آميختگيِ اسطوره و حماسه و تاريخ البته در همه‌ي اين سه بخش وجود دارد. فرازهايي از پهلوانان اشكاني يا ديدگاه‌هاي آيين مهري و زرتشتي در اين بخش قابل‌توجه است كه خود مبحث مفصلي را مي‌طلبد. از كيومرث كه نخستين انسان (انسان كامل) است، خداي نباتي كه با روياندن ريواس خود زن و مرد نخستين را مي‌آفريند. اين اسطوره آفرينش البته در دوران باستانيِ ميانه، يعني ساسانيان، توسط مغ‌هاي زرتشتي در بهينه‌سازي اوستا صورت مي‌گيرد. رستم و نياكانش تبلور اين سنت مهرياند و اسفنديار پهلوانان زرتشتي. اينكه جمشيدشاه، شاه نبود، خدايي است ـ يم ـ هنديي كه عامل زايش آدمي است. همچون رستم كه ايزدي هندي ايرانيست همچون ايندرا خداي جنگ كه پس از گذر تاريخ در دوره اشكانيان پهلواني مي‌شود بر ساخته‌ي فردوسي (رستم در اوستا نيست). يا خودِ آژدي هاك كه اژدهاي سه سر و سه پوز است و در شاهنامه پا بر زمين مي‌گذارد مي‌شود ضحاك ماردوش و كشنده جمشيد و مقلوب فريدون. در شاهنامه نيروهاي رازآميز آسماني، اسطوره و افسانه به واقعيت بدل مي‌شود و ماوراءطبيعت به عرصه طبيعت فرود مي‌آيد. از اين رو شاهنامه در جوهر خود واقع‌گراست. شاهنامه حماسه تاريخي و درونمايه آن تاريخ ايران است. (ارمغان مور. مسكوب)
سخن هرچه گويم همه گفته‌اند.
برِ باغِ دانش همه رُفته‌اند
شاهنامه متكي به داستان‌هاي پيشين باستاني است. اما پيش از آنكه به متن‌هاي پهلوي زرتشتي وابسته باشد، به سنت زنده و پوياي روايات شفاهي و گاه مكتوب شرق ايران وابسته است و به همين دليل با متون حماسي اوستا تفاوت دارد هرچند به گماني خودِ شاهنامه يكي از منابع زرتشتي است. او راوي داستان‌هاي شرق ايران است و از اين رو در شاهنامه از داستان‌هاي جنوب ايران كمتر نشاني است. به عبارتي حكيم توس ناظمي است كه داستان‌هاي پيشين خود را به نظم در مي‌آورد.
ادامه دارد