بزرگداشت غلامحسین بنان با خاطرات تلخ همسر استاد، رنگ عزا گرفت؛ کندند سنگ قبر گلکار را!

علی نامجو- میکروفون را که به دستش دادند، گلویش را صاف کرد برای یک درد دل حسابی! هرچند اول به نظر نمی رسید تا این حد دور و دراز شود این گلایه غمبار اما شد! نمی توانست سنگینی میکروفون را تحمل کند، به کنار دستی اش با لحنی آمرانه گفت: «بگیرش».
آخر بعد از مدت ها چند تا گوش شنوا پیدا کرده بود یا فکر می کرد پیدا کرده است! از خاطراتی که با استاد داشته و اینکه مخملین صدا همیشه به او می‌گفته دوست نمی دارد استاد صدایش کنند، از تولدی که سال‌های سال است هنوز هم اشتباه جشن گرفته می شود، از باقالی های ته باغ مادرش اینها که اوایل بهار گل می داد و از کشف تاریخ دقیق تولد غلامحسین بنان!
پریدخت خانم، اول از همه شروع کرد به ردیف کردن خواهر و برادرهایش و گفت از میان همه این 9 نفر بی هنرشان من بودم. از آن روزی که با بنان ازردواج کردم می دانستم طبعش لطیف است و برای دل‌هایِ بسیاری از مردمان ایران خوانندگی می کند، خودم را وقفش کردم، خواسته هایم را بر لب نیاوردم تا او آرامش داشته باشد، به پایش ریختم همه آنچه داشتم را.
پریدخت خانم گفت که روزی از بنان (به خواست استاد این لقب را تا پایان نمی آوریم)، این طور پرسیده بودم: «غلام تو چه روزی به دنیا آمدی؟ بنان هم گفته بود: ماجرایش طولانی است. یک روز صبح که در حیاط مدرسه مشغول دویدن و بازی بودیم یکی از چند نفر از بچه ها داشتند به یکی تبریک می‌گفتند. پرسیدم: چه اتفاقی افتاده: گفتند امروز روز تولد اوست! تا این جمله را شنیدم: راه افتادم سمت خانه. به مادرم رسیدم و گفتم: تاریخ تولدم چه زمانی است. مادر بنان که از شاهزدگان قجری بود گفت: پسرم چه سوال سختی، من یادم نمی آید دیشب چه شامی خوردم تاریخ تولدت را از من می پرسی؟ گفتم: کمی فکر کنید. گفت: همان ماهی از بهار که باقالی های آخر باغ گل می دهد. با انگشتانم شمردم و به دومین ماه بهار رسیدم؛ اردیبهشت، پرسیدم چه روزی؟ مادرم گفت: جواب این سوال را دیگر نمی‌توانم بگویم. »


پریدخت آور به اینجای داستان که رسید گفت: «تاریخ دقیق تولد بنان در ذهنم باقی مانده بود تا اینکه از آقای ملاح پرسیدم این سوال را! آقای ملاح رفت و فردا با کاغذی از راه رسید که به ابجد تاریخ تولد بنان در آن نوشته شده بود. دهم اردیبهشت.»
خانم آور از روزی که شوهر نام آشنایش را به سردخانه بردند، هم خاطراتی داشت. شاید جشن تولد را به زعم بسیاری نباید با این حرف ها تلخ کرد اما وقتی مجال ندهند به گفتن حرف به وقتش امروز می شود وقت گفتن!
به اینجای داستان که رسید اشک در چشمانش حلقه زد. نام «امامزاده طاهر» را که بر لب آورد اشک‌ها روی گونه های خسته اش غلت خوردند آمدند پایین! کیک تولد بنان زیر دستان بانو آور طعم شوری اشک هایش را مز مزه می کرد.
از آن روزگاری گفت که پیکر مخملین صدای موسیقی ایران را به امامزاده طاهر برده بود. از بزرگی جایگاه امامزاده گفت اما این را هم گفت که او و بنان بانی شدند و در امامزاده طاهر گل های زیادی کاشته شد، سر و سامان پیدا کرد آن سامان و شد امامزاده طاهر امروز! قصه سر زدن به بنان در امامزاده طاهر به خوبی و خوشی پیش می رفت تا اینکه در یکی از سالگردهای تولد بنان پریدخت خانم به امامزاده می‌رود و هرقدر سر می چرخاند اثری از آن سنگ قبر منقش به خط استاد امیرخانی نمی یابد. «تمام قبرها را با لودر صاف کرده بودند! ظاهرا گفته بودند دستور رسیده که صحن امامزاده را یک دست صاف کنند و قبر بنان هم کنده شده بود.».
به اینجای قصه که رسید بانوی بنان رو به جمعیت پرسید: «هر کس دیگری به جایگاه بنان در هر کجای دنیا بود آیا مجسمه اش را در یکی از میدان های شهر بنا نمی کردند؟ خیابانی به نامش نمی شد؟ مرکزی به نامش نمی ساختند؟ همه این کارها پیشکش!»
«کپی نوشته استاد امیرخانی را داشتم، آن نوشته دوباره روی سنگی حک شد و دوباره روی مقبره بنان نصب شد اما از آن روزی که خطوط قطار به امامزاده رسید و پرنده های آشیانه شان را از درختان برچیدند و رفتند احساس کردم اوضاع به بدی درحال تغییر است اما فکر نمی کردم روزی امامزاده طاهری را که با آن همه عشق من و بنان برای آبادی اش تلاش کردیم از ما بگیرند، امروز دوباره سنگ بنان سر جایش برگشته اما هربار که می روم می بینم ماشین‌ها، دوچرخه ها و عابران پیاده از رویش رد می‌شوند، آیا من حق ندارم چهار متر زنجیر دور مقبره بنان بکشم تا سنگ مزارش آسیب نبیند؟»
این روایت خط پایان تولد مخملین‌صدا بود. جشن تولد غلامحسین بنان در گالری گویا، جمعه 14 اردیبهشت‌ماه با حضور کیوان ساکت، سعید خلج، عباس سجادی، محمد شیری، محمدجلیل عندلیبی و دیگر هنرمندان و علاقه‌مندان به هنر برگزار شد. تابلویی هم با پرتره بنان به قلم محمدباقر آقامیری با دستان پریدخت آور همسر استاد (هرچند این لقب را بنان دوست نمی‌داشت) رونمایی شد.