حمیدرضا در آستانه اعدام؛ قصاصی که بخشیده شد و دیه‌ای که وجود ندارد تقاضای نجات، لطفا کمک کنید

همدلی| آذر لطفی- طناب دار بر گردنش حلقه می‌بندد. چارپایه از زیر پایش کشیده می‌شود و تن نحیف او رقص‌کنان بین زمین و آسمان تاب می‌خورد. برای چند مرتبه پایش را تندتند تکان می‌دهد و چند ثانیه بعد بی‌حرکت می‌شود، گردنش می‌افتد و این قصه به سر می‌رسد. حمیدرضا 6 سال است که شب‌ها با کابوس مرگ بر چوبه دار می‌خوابد و صبح‌ها از وحشت آمدن آدم‌هایی که قرار است به اتاق قرنطینه پیش از اعدام منتقلش کنند، از خواب می‌پرد. حمیدرضا زمانی که فقط 18سال سن داشت در نزاع خیابانی ناخواسته مرتکب قتل جوانی همسن و سال خود شد.
تمام ماجرا از یک «بوق» شروع شد
تمام ماجرا از یک «بوق» ماشین شروع شد. مادر حمیدرضا که بار زندگی را به تنهایی به دوش می‌کشید ،در آژانس بانوان با یک ماشین اجاره‌ای کار می‌کرد. آن روز که تقویم شنبه 20 آبان 91 را نشان می‌داد، او به قصد سوار کردن مسافر از آژانس بیرون آمد. خیابان شریعتی شهر کرمان مثل همیشه شلوغ بود. «معصومه» برای رسیدن به مشتری عجله داشت. دستش روی بوق رفت، چند بار بوق را فشار داد که راه باز شود، بلکه او بتواند زودتر به مشتری برسد، نکند دیر رسیدنش نارضایتی مشتری را رقم بزند و کار و منبع درآمد نیم‌بندش نیز این گونه تهدید شود. چند نفر مرد و زن که همراه هم بودند به نشانه اعتراض به بوق زدن وی، به معصومه فحاشی می‌کنند. معصومه نیز مقابله به مثل می‌کند و فحاشی و توهین‌ها را با این جمله که «خودت هستی» پاسخ می‌دهد. مقابله به مثل معصومه بر مردان گران می‌آید و فحاشی‌ و کتک کاری شروع می‌شود. دعوا بالا گرفت و معصومه در یک آن خودش را وسط یک نزاعی دید که روسری بر سر ندارد و چند دندانش خرد شده و دهانش پر از خون است. خبر کتک خوردن مادر حمیدرضا به گوش او که در حال رفتن به باشگاه است، می‌رسد. حمیدرضا به دفاع از مادر سوار موتور می‌شود و در چشم بر هم زدنی خودش را به محل معرکه می‌رساند.
شرح ماجرا از زبان حمیدرضا


حمیدرضا در شرح ماجرا که در دادنامه‌اش مکتوب است، می‌گوید: درب منزل بودم و می‌خواستم به باشگاه بروم. یکی از بچه‌های محل به من گفت مادرت را دارند می‌زنند. سوار موتور شدم و خودم را به قدمگاه رساندم. مادرم را دیدم که بر کف زمین افتاده است و لباس‌هایش خاکی است و صورتش غرق خون. او را بلند کردم. مادرم شخصی را که او را کتک زده بود، به من نشان داد. من به ضارب مادرم اعتراض کردم، اما او با سر به صورتم کوبید و با پا به زیر پایم زد، غرق زمین شدم و آنها با تسمه و زنجیر مرا زدند. مادرم مدام فریاد می‌زد کمک کمک. پدرم نیز به ماجرا وارد شده بود و زیر دست و پا داشت کتک می‌خورد. من و مادرم نیز مانند پدرم زیر دست و پا افتاده بودیم. به هر طریقی بود فرار کردم چشمم به چاقوی کنار بساط قره‌قروت فروشی افتاد. فکری به ذهنم رسید که چاقو را بردارم، بلکه بتوانم پدر و مادرم را از معرکه فراری بدهم. چاقو را به قصد ترساندن آنها و فراری دادن پدر و مادرم برداشتم. یک نفرشان به سمتم دوید دستم را به پشت پیچاند که چاقو را از دستم بگیرد، اما در آن کشمکش و گلاویز شدن زمانی که مقتول تقلا می‌کرد چاقو را از دستم بگیرد، چون که تیزی چاقو به سمت او بود در گردنش فرو رفت و باعث مرگش شد.
پسر 19ساله‌ای که در این ماجرا جانش را از دست داد «مهرالله» نام داشت. آن روز بعد از زخمی شدن به بیمارستان منتقل می‌شود، اما تلاش پزشکان برای نجات جان او بی‌فایده است و او بعد از مدت کوتاهی چشم از جهان فرو بست.
خانواده داغدیده روایتی دیگر از این ماجرا دارند. آنها نیز داغ فرزند دیده‌اند و جوان 19 ساله خود را که در شرف ازدواج بوده است، از دست داده‌اند. بعد از نظر پزشک قانونی که دلیل مرگ مقتول را اصابت جسم برنده و آسیب دیدن عناصر حیاتی گردن تشخیص داد. اولیای دم خواستار قصاص متهم شدند و حمیدرضا طی چند جلسه دادگاه و با وجود اینکه اکثر افرادی که به عنوان شهود برای شرح ماجرا بازجویی شدند با شهادتشان بر حرف‌های حمیدرضا که به دفاع از مادرش وارد معرکه شده است، صحه گذاشتند، اما دادگاه با مستنداتی که در اختیار داشت، او را به قصاص نفس از طریق حلق‌آویز شدن چوبه دار محکوم کرد.
خانواده حمیدرضا توان پرداخت دیه ندارند
بعد از محکوم شدن حمیدرضا به قصاص، مادر او برای رهایی پسرش از طناب دار به همه چیز چنگ زد. او با التماس، از هر شخصی که فکر می‌کرد شاید گره‌ای از مشکلش باز کند کمک خواست. از امام جمعه شهر گرفته تا مقامات رده بالای شهر و معتمدان محل و ... تا اینکه پس از رایزنی‌های بزرگان شهری و ریش‌سفیدان دو طایفه، خانواده مقتول اعلام کردند در صورت پرداخت مبلغ 450میلیون تومان از اجرای حکم قصاص منصرف خواهند شد، اما وضعیت مالی نامناسب خانواده حمیدرضا پاسخ‌گوی این خواسته نبود. بار دیگر معصومه مادر حمیدرضا که خود را در این ماجرا بی‌تقصیر نمی‌داند، برای پادرمیانی دست به دامن ریش‌سفیدان و بزرگترها شد. خانواده مقتول نیز مبلغ دیه را 300 میلیون اعلام کردند و یک زمانی برای پرداخت آن تعیین کردند. فرصتی که زمان زیادی به پایان آن نمانده است. اما مادر حمیدرضا که کارش را از دست داده است و با کار کردن در خانه دیگران امرار معاش می‌کند و حتی از پرداخت مخارج بیماری دخترش که مشکل خونی دارد ناتوان است، توان پرداخت این مبلغ را ندارد.
معصومه کوهستانی مادر حمیدرضا بعد از محکوم شدن پسرش به قصاص نفس، راهی نمانده است که نرفته باشد. او فاصله چندصد کیلومتری کرمان و تهران را بارها و بارها به امید رهایی تنها پسرش طی کرده است. با برخی از هنرمندان و حتی برخی از مدیران ارشد کشوری دیدار داشته است، اما تاکنون نتیجه مطلوبی که به رهایی پسرش منتهی شود، نگرفته است.
کاشکی دستم می‌شکست و بوق نمی‌زدم
معصومه به همدلی گفت:اگر می‌دانستم حادثه‌ای به این تلخی در راه است هیچگاه پایم را روی پدال گاز نمی‌فشردم و آن روز بیرون نمی‌رفتم. کاشکی دستم می‌شکست و بوق نمی‌زدم که امروز شاهد درخواست قصاص از سوی خانواده داغدیده برای تنها پسرم نمی‌بودم.
او در حالی که به شدت گریه می‌کرد ادامه داد: به همه جا سر زدم. به هر کسی که فکر می‌کردم می‌تواند اندک کمکی انجام دهد التماس کردم. با فروش دار و ندار زندگی‌ام و کمک برخی از افراد خیر مبلغ 30میلیون تومان جمع‌آوری کردم و به خانواده مقتول تحویل دادم اما چون نتوانستم 270 میلیون دیگر را پرداخت کنم آنها تهدید کرده‌اند که در صورت عدم پرداخت کامل دیه به زودی حکم را اجرا می‌کنند. مادر حمیدرضا می‌گوید: امیدم را از دست نداده‌ام و چشمانم به دست هموطنان مهربانم است که پسر نادم و پشیمانم را مورد لطف و مهربانی خود قرار بدهند و او را از طناب دار به زندگی برگردانند. ضمن اینکه لازم است هموطنان عزیزم بدانند که هیچ کمکی برای ما کوچک و ناچیز نیست.
مادر حمیدرضا اگرچه رنج‌هایش این روزها از جنس رنج مادر مهرالله نیست، اما آنچه که از دلش می‌گذرد، کم از داغ مادر مهرالله ندارد. او خودش را در گرفتاری پسرش مقصر می‌داند و این رنج‌اش را چند برابر می‌کند.
در انتظار بخشش
حمیدرضا نیز این روزها برای دادن تاوان اشتباهش گذشت ثانیه‌ها را احساس می‌کند. آن هم به قیمت هر ثانیه یک سال. او می‌گوید: من حتی قصد آسیب زدن به او را نداشتم چه برسد به کشتن‌اش، قبول دارم که اشتباه کردم، اما وقتی مادرم را در آن حال بی‌دفاع، مظلوم و خون‌آلود دیدم عصبانی شدم. کاش هیچ‌وقت مقتول را نمی‌دیدم و کاش چاقو در بدن خودم فرو می‌رفت. این اتفاق ممکن است برای هرکسی پیش بیاید و این‌بار تقدیر من این‌طور رقم خورد. من به بخشش خدا، خانواده مقتول و هموطنانم نیاز دارم. من قصد کشتن او را نداشتم. یک اتفاق بود. هنوز هر روز بارها و بارها آن صحنه را در ذهنم مرور می‌کنم و حسرت می‌خورم و ای کاش‌هایی که دیگر دردی را دوا نمی‌کند.
به قول مددکار زندان، حمیدرضا درحال‌حاضر در زندان کرمان شرایط نامناسبی را سپری می‌کند. «محمد شیخ شاهی» به همدلی گفت: از زمانی که حمیدرضا فهمیده است برای زمان مرگش تاریخ تعیین شده است، امیدش را از دست داده و حال‌و روز خوبی ندارد. او چشم‌انتظار کمک‌های مردمی است تا شاید از این طریق بتواند از چوبه ‌دار نجات یابد.
افراد خیری که تمایل دارند به این زندانی نادم کمک کنند، می‌توانند کمک‌های نقدی خود را به شماره‌حساب 0300988171004 و شماره کارت 6037997437360184بانک ملی ایران به نام «معصومه کوهستانی» مادر زندانی محکوم به اعدام واریز کنند. ضمنا کسانی که می‌خواهند از این ماجرا اطلاع بیشتری داشته باشند، می‌توانند با شماره تلفن09182322007 آقای لرستانی تماس بگیرند.
سایر اخبار این روزنامه
هاشمی: بودجه فرهنگی شهرداری خرج مداحان و پخت آش می‌شود برجام کلاف‌های تودرتویی است که ترامپ قادر به پاره کردن آن نیست حکومت‌ها باید درهای خود را به روی اقتصاد جهانی بگشایند رهبر انقلاب در دیدار با کارگران و کارآفرینان بر رفع دو مشکل بزرگ اهالی صنعت کشور تاکید کردند سه روز پس از نمایش بی‌مزه موش‌های شیرنما در عربستان، واکنش‌های منفی به این حقارت و توهین علیه پرچم ایران همچنان ادامه دارد نتیجه بالاگرفتن بحران در سوریه، شرارت‌ صهیونیست‌ها را در پی دارد شام در خاکستر حمیدرضا در آستانه اعدام؛ قصاصی که بخشیده شد و دیه‌ای که وجود ندارد تقاضای نجات، لطفا کمک کنید یادمانی برای معلم ردیف موسیقی و الگوی رفاقت در هجدمین سال خاموشی صدای نورانی سروستان یادمانی برای معلم ردیف موسیقی و الگوی رفاقت در هجدمین سال خاموشی صدای نورانی سروستان دستور قضایی فیلتر تلگرام صادر شد دستور قضایی فیلتر تلگرام صادر شد افکار عمومی را در یابیم