دلتنگی های پدر و همسر شهید مدافع حرم مصطفی عارفی در دومین سالگرد عروج /که چه ماه شده ای؟

مهین رمضانی – زینب خانم همسرشهیدمصطفی عارفی با روی بازدر منزلشان پذیرای ما می شود. امیرعلی فرزند کوچک مصطفی درحیاط بازی می کند ومحمد طاها فرزند بزرگ تر به مدرسه رفته است. زینب  خانم روبه رویم می نشیند تا ازمصطفی بگوید. آقا مصطفی عارفی دی ماه 59 متولد شده است. اوتنها پسر خانواده شش نفره عارفی است که پنجم اردیبهشت ماه 95درسالروز شهادت حضرت زینب (س) درمنطقه« تدمر» به شهادت می رسد.زینب آخرین دختر خانواده است. در16سالگی ، مصطفی را برای همسری انتخاب می کند و چه زیبا مصطفی برای او یک همسر شایسته می شود، آن قدر برای زینب دلبری  می کند که بانونمی تواند به تصمیم شوهرش برای رفتن پاسخ منفی دهد. همه دلشوره ها، همه تودل خالی کردن اطرافیان را به جان خریداراست تا مصطفی با خیال آسوده لباس رزم بپوشد. مدتی برای آموزش می رود وزمانی هم که بازمی گردد، از 5 صبح خانه را ترک می کند ومدام کار می کند تا پس اندازی فراهم کند، هم برای خانواده وهم خرج سفر.مصطفی دراولین سفرش به عراق ازامام حسین(ع)  می خواهد که زیارت روزی همیشگی او وخانواده اش باشد.زینب آن قدرازخانواده دوستی مصطفی تعریف می کند، آن قدرازخاطرات شیرین همراهی با او می گوید که غصه دارش می شوم. اوچگونه روزهایش را سپری کند؟ به مصطفی خیلی وابسته بودم او از16سالگی یک زندگی ساده اما پر از مهر را درکنار مصطفی تجربه کرده وبسیار وابسته و دلبسته اش شده است.خودش می گوید:«من به مصطفی خیلی وابسته بودم . همه جا با هم می رفتیم، طوری که دوستان می گفتند ما آرزو به دل ماندیم که یکی ازشما را تنها ببینیم.»راست هم می گفت؛ همه جا درکنارمصطفی بود و دلگرمی مصطفی. زینب اطمینان صد درصدی داشت که آقا مصطفی از روی احساسات تصمیم نمی گیرد.مصطفی از سال 91 به عراق سفرمی کرد، از پیاده روی عاشورا تا مراوده ونزدیکی با نیروهای نظامی عراقی.می خواست اطلاعات کافی به دست بیاورد. او با توانایی های فردی و آموزش  وتحقیق، آمادگی های لازم را  کسب کرده بود. درهمان روزها برای اعزام  ثبت نام کردو قول  گرفت که هرزمان به وجودش نیازشد،نیروهای عراقی به او اطلاع دهند.بارها وبارها تا نیمه شب با زینب صحبت کرده بود؛ بررسی وضعیت منطقه، حمایت از حرم ائمه وحمایت از رهبری را یادآوری کرده بود.زینب با همه این موضوعات آشنا بود، اما بازهم نبودن مصطفی در کنارش او را نگران می کرد؛ آشوب درون و تردید، اما به روی مصطفی نمی آورد. اوشب حضرت آقا را به خواب می بیند که به منزلشان تشریف آوردند. مطمئن می شود، راهی را که انتخاب کرده اند درست است. بعد ازآن ازامام رضا (ع) می خواهد به او کمک کند تا آرام بگیرد، می خواهد دلش قرص شود، خودش می گوید:«هنگام خروج از باب الرضا آن قدرآرام بودم  که به مصطفی گفتم: همین حالا هم می توانی بروی، من راضی ام.» دلتنگی ناگفته مادر قراربود پدرومادرآقا مصطفی هم به جمع ما بپیوندند تا گفت وگو را ادامه دهیم. مادر بعد ازاحوالپرسی وخوشامد گویی، می رود. کنجکاوی من از نماندن مادر برای مصاحبه پاسخی ندارد. پدر شهید نگاهش را به زمین دوخته وازپاسخ طفره می رود. -«چرا مادر شهید نمی آیند؟» - « حاج آقا، احوال حاج خانم چه طور است؟» زینب خانم سوال من را پاسخ می دهد: « مادرومصطفی خیلی به هم وابسته بودند. مصطفی به پدرومادرخیلی احترام می‌گذاشت. ازسفر که می آمد اول به مادر سرمی زد وبعد به منزل می آمد. حاج خانم بعد ازآقا مصطفی خیلی شکسته شدند.» مادربرای مصطفی خیلی دعا می کند ومصطفی همیشه تاکید داشت رضایت مادررا داشته باشد. شهید ما هم رفتاری  مانند شهید حججی داشت. این ها تنها توضیح حاج آقاست. دوست داشتم ازمادربپرسم چه قدرمصطفی را دوست داشتی؟ ازلالایی هایش برای مصطفی سوال می کردم اما مطمئن نبودم که تحمل دیدن اشک هایش را دارم یا نه؟ او برگزیده بود حاج آقا تمایل دارد ازوضعیت محل شهادت مصطفی وعلقه هایش به امام(ره)  ورهبری بگوید. -« مصطفی برای من یک مشاوردلسوز بود، اوازهمان اول به شغل آزادعلاقه داشت. می گفت ممکن است لباسی که دیگران به تنم می کنند اندازه من نباشد و مجبورشوند مرا قیچی کنند. این کارها با روحیه من سازگار نیست.» « اوبرای یک مشکل راه حل های زیادی ارائه می داد. درهرکاری سررشته داشت وبا دلسوزی سنگ تمام می گذاشت. دوستان به او آچار فرانسه می گفتند. همه کارهای فنی منزل را خودش انجام می داد.» «او بازوی قوی مشاوره وهمکار من بود که ازدست دادم. البته دوستان سعی می‌کنند که ما سختی کمتری را تحمل کنیم اما هیچ کدام مصطفای ما نمی شوند؛ اوبرگزیده بود. زمانی اسم او را مصطفی گذاشتم که فرزند امام(ره)  به شهادت رسیده بود ومن به این نیت نام فرزندم را مصطفی گذاشتم. دلم می خواست برگزیده باشد وهمین طورهم شد.»در هر کاری تحقیق می کرد وبا برنامه تصمیم می گرفت. به اومی گفتم:« ما هم جنگ را دیده ایم. شما باید بیشترمراقب خودت باشی .»می گفت:«تا جایی که بتوانم با عقل پیش می روم اما جایی که چاره نباشد به امام حسین( ع)  اقتدا می کنم و با عشق کار را تمام می کنم .» نارنجک به سمت مصطفی پرتاب شد تدمر منطقه ای با آثار باستانی است. دغدغه مصطفی درآن جا امامزاده ای بود که تخریب شده است  . مصطفی ونیروهایش منطقه را شناسایی می کنند تا بعد ازآزاد سازی برای مرمت امامزاده اقدام کنند .شبانه که به منطقه پالمیرا ( تدمر) می روند، آتش سنگینی بر سرشان فرود می آید وجنگ تن به تن  روی می دهد . یک نیروی داعش نارنجکی را به سمت مصطفی پرتاب می کند.  او درحالی که نیروها را به عقب راهنمایی می کند، نارنجک را بر می دارد که به سمت  دشمن برگرداند اما فرصت ازدست رفته است ونارنجک  در دست اش منفجرمی شود و ازشدت خونریزی به شهادت می رسد. پیکرفرمانده گروهان امام رضا (ع) بعد از30 ساعت  توسط شهید حریری به عقب منتقل می شود.» زندگی مصطفایی آقا مصطفی درهر شرایطی امربه معروف را فراموش نمی کرد وبا زبان وعمل همه را به خیر دعوت می کرد .به گفته پدر حق الناس برایش اهمیت زیادی داشت، آزارش به کسی نمی رسید. مراعات طبقه محروم را می کرد، از دست فروش ها خرید می کرد. معتقد بود که  این افراد تکدی گری نمی کنند باید به آن ها احترام گذاشت. میوه های کمی خراب را از میوه فروشی دورتر می خرید تا فروشنده متضرر نشود، می گفت اوهم پول داده است. ازمغازه هایی که خیلی مشتری نداشت خرید می کرد و... خانم عارفی می گوید:« بچه های فامیل  واطرافیان را درماه محرم به مسجد می‌برد وبعد از نیم ساعت به خیمه وبعد به هیئت. بچه ها را به جاهای مختلف می برد تا خسته ودلزده نشوند. ماه رمضان تیم والیبال تشکیل داده بود وبچه ها را به وکیل آباد می برد و  تا سحرآن ها را مشغول نگه می داشت.ماشین اش را از بچه های فامیل پرمی کرد و با خودش می برد . برای نوجوان ها خیلی وقت می‌گذاشت. در هر مجلسی بچه ها دورو برش جمع می شدند. سبک زندگی اش با هم سن وسال هایش متفاوت بود.»همسر شهید :«قرار بود یکی ازدختران فامیل من به دلیل ضعف درسال اول روزه داری ، روزه نگیرد، زیرا خانواده به اواجازه روزه گرفتن نمی داد. آقا مصطفی از این قضیه خبردارشد،  اورا ازشهرستان به منزلمان آوردو تمام 30 روزماه رمضان خودش مراقب خوراک واستراحت او بود تا کامل روزه اش را بگیرد.» در امربه معروف هم شیوه خودش را داشت. توضیح می داد، منابع اطلاعاتی را دراختیار فرد می گذاشت وحرفش را می شنید وبه دنبال راه حل ها بود اما برحرف خودش اصرار نمی کرد، طوری که اطرافیان بعد از ساعت ها  گفت وگو، می گفتند تنها خنده آقا مصطفی برای ما کافی است. با همه افراد فامیل رفت وآمد داشت وبا دوستی ورفاقت به آن ها کمک می کرد. پدر می گوید:«هر جا که حرف زیادی برای گفتن داشت، بیشترعمل می کرد وما متوجه می شدیم که دغدغه او چیست. » چند دقیقه قبل اذان را پخش کرده اند و پدرنشسته است و به حرف های عروسش گوش می دهد. با وجود اصرار زیاد برای ناهار، مجبوریم ازخانواده عارفی خداحافظی کنیم . زینب درپیام هایش به آقا مصطفی ازهمسرش تعریف می کند؛ -« که چه ماه شده ای؟ » ومصطفی می گوید:«این جوری نبین، زیرآفتاب سوزان زغال شده ام.» بزرگداشت دومین سالگرد شهید «عارفی» درمشهد مراسم گرامی‌داشت شهید مدافع حرم «مصطفی عارفی»، شامگاه پنج‌شنبه ۶ اردیبهشت‌ در مشهد برگزار می‌شود.به گزارش خراسان، به مناسبت فرارسیدن دومین سالگرد شهادت رزمنده مدافع حرم «مصطفی عارفی» فرمانده گروهان امام رضا (ع) لشکر فاطمیون، مراسم یادبودی شامگاه پنج‌شنبه ۶ اردیبهشت‌ ساعت ۲۰:۳۰ در مسجد «حجت بن الحسن (ع)» واقع در مشهد، بولوار پیروزی، میدان شهید مهدوی، مقابل دلاوران ۴۳ برگزار خواهد شد.این مراسم با حضور خانواده معظم شهدای مدافع حرم همراه با سخنرانی حجت‌الاسلام «محمد پرویزی» و مداحی برادران «احمد واعظی» و «سید رضا علی‌زاده» برگزار می‌شود.