نود «ماه عسل» شد

در میانه‌های رقص بی‌شرمانه دلار در کوچه پس‌کوچه‌های تهران و شنیدن خبر پیدا شدن 6 کودک گرمساری گم‌گشته در تهران و گزارش روزنامه «همشهری ورزشی» از قصه ساشا و گربه‌رقصانی‌هایش در میانه‌های مذاکرات تمدید قرارداد استقلال با شفر، همین برنامه90 و همین برانکو را کم داشتیم. همین عادل فردوسی‌پور به دنبال ایفای نقش جوانمرد‌قصاب در میانه دعوای برانکو و کی‌روش و همین برانکوی بی‌تفاوت آشتی‌ناپذیر که حالا دارد همان نقشی را بازی می‌کند که در سال 2006 امیر قلعه‌نویی به دنبالش بود. بازی کردن در نقش اپوزیسیون پوزیسیون و جا انداختن خود به‌عنوان نفر بعدی. در زمانه حساب‌وکتاب آدم‌های مریض‌دار و اشکی که از چشم‌شان بیرون می‌زد به وقت فهمیدن میزان گران شدن فلان داروی سرطانی بعد از این گربه‌رقصانی دلار، برانکو در برنامه90 تیریپ بی‌تفاوتی می‌گرفت و عادل می‌کوشید تا دو خط موازی را به‌هم برساند که از هم متنفرند. نمی‌شد برادر! نمی‌شود برادر! تو احسان علیخانی نیستی که بخواهی دو آدم دشمن یا دست‌کم مقابل هم را بگذاری در گوشه‌ای و اشک‌شان را در بیاوری و بعد قصه تبدیل شود به یکی از همان ملودرام‌های آبکی «ماه عسلی» و مردم پای تلویزیون بنشینند هی‌و‌های گریه کنند که بعدش دلشان باز شود. پروژه آشتی دادن کارلوس کی‌روش و برانکو ایوانکوویچ، ماموریت غیرممکن است. یا دست‌کم منافع غیرممکن. منافعی که در کنار هم جمع نمی‌شوند. از پنبه و آتش صحبت نمی‌کنیم. از یخ و آتش صحبت می‌کنیم. از بازی تاج و تخت. نمی‌توانی «وایت واکر»‌ها را با آدم‌ها سر یک میز بنشانی. نمی‌توانی «لنیستر»ها و «تارگرین»‌ها را با هم متحد کنی. نمی‌توانی به «استارک»‌ها بگویی از خون کشته‌ شدگان‌شان بگذرند. تو نمی‌توانی عادل جان. احسان علیخانی هم نمی‌تواند. این چیزها صلح‌بردار نیست. همان‌طور که برانکو و کارلوس کی‌روش نمی‌توانند به صلحی برسند. جنگ منطق استراتژیک جایگاهی است که دارند و صلح آب روانی است که به پای سیمان هنوز خشک نشده جایگاه خود می‌ریزند. چه اینجا ایران است و ثبات، «حلقه مفقوده» هرچیزی که به آن دل بسته باشی. پس مهم نیست هفت سال است در ایران کار می‌کنی یا سه سال. مهم نیست «رنک» چند دنیا و آسیایی و مهم نیست چندمین قهرمانی پی‌درپی را با تیم باشگاهی‌ات کسب می‌کنی. تمام چیزی که مهم است در این خلاصه می‌شود که دشمنت کیست و دوستت چه کسی‌ است؟ و اینکه چطوری و چگونه برایت می‌زنند و چگونه و چطوری جواب‌شان را می‌دهی؟ داستان برنامه90 این دوشنبه همین بود. داستان تلاش‌های بی‌معنی و صدالبته بی‌نتیجه عادل فردوسی‌پور برای زدن نعل و میخ به صورت همزمان یا دست‌کم یکی در میان و داستان برانکوی خشک که در جشن قهرمانی تیمش، سرد و یخ نشسته بود و به سوالات پاسخ‌هایی می‌داد که انگار «اسلاوی ژیژک» گرم است به پاسخ دادن پیرامون پیچیدگی‌های فلسفه. تیم قهرمان شده و برانکو ناچار است در برنامه90 به خزعبلات عادل گوش بدهد که می‌خواهد به خیال خودش، بچه با معرفت فوتبال باشد و دو آدم ذاتا با هم مخالف را با هم آشتی بدهد و این همه چیزی است که از نمایش مضحک تراژدی برنامه 90 این هفته در ذهن تاریخ خواهد ماند. اینکه اگر محمدحسین میثاقی بازیکن‌های پرسپولیس را می‌برد توی چمن می‌نشاند تا به زبان محلی برای مردم شعر بخوانند، ایرادی ندارد چون میثاقی ادعای بزرگ‌تری، سروری، روشنفکری و آشتی دادن آدم‌های قهر را ندارد و دست‌کم اینکه خودش است و غریبه نیست و ادای دیگران را هم در‌نمی‌آورد اما تلاش عادل برای تبدیل کردن 90 به ماه‌عسل دردناک است ودردناک‌تر می‌شد اگر کی‌روش پشت صحنه ایستاده بود و ناگهان می‌آمد تو و برانکو را بغل می‌کرد و طرفین‌ های های گریه می‌کردند و توی سرهم می‌زدند و پشت صحنه همه اشک می‌ریختند و احسان علیخانی جلوی تلویزیون خانگی خودش را می‌زد که چرا از عادل رکب خورده و این برنامه اشک دربیار اسپانسردار را از دست داده!

برای اینکه فکر کنید از دلار 6 هزار تومانی بدتر، چه چیزی میسر است این صحنه‌ها را تقدیم می‌کنم. برانکو و کی‌روش نشسته‌اند روبه‌روی هم. دل‌شان هم‌دیگر را می‌خواهد اما با هم قهرند. دل فرمان می‌دهد آشتی و عقل فرمان می‌دهد قهر. یکی این  می‌گوید و یکی آن می‌گوید و فردوسی‌پور هم به سبک علیخانی، ماله را انداخته وسط و هی می‌کشد و می‌کشد و طرفین هم نرم می‌شوند و نرم می‌شوند تا اینکه به‌عنوان غول آخر بازی،  امیر قلعه‌نویی می‌آید روی خط و بزرگوارها را نصیحت می‌کند که بروند و نامه صادق هدایت به دکتر مصدق را بخوانند و درس بگیرند. در همین‌جاست که بغض طرفین می‌شکند و همدیگر را بغل می‌کنند و 80 میلیون نفر پای تلویزیون اشک می‌ریزند. نخواستیم برادر! ما این گنگ‌های منافع‌دار دشمن را بیشتر ترجیح می‌دهیم. آشتی کردن‌شان پیش‌کش.