«سید‌حسن حسینی» ترسیم‌کننده افق فرهنگ و هنر انقلاب

«سیدحسن حسینی، متولد 1335 محله سلسبیل تهران، بزرگ‌شده نازی‎آباد و نیروی هوایی. بعد دیپلم طبیعی، لیسانس تغذیه، فوق‌لیسانس و دکتری ادبیات‌فارسی. به زبان مادری‎ام، عربی، ترکی و انگلیسی هم تقریبا آشنایی دارم؛ البته در حد استفاده از منابع و مآخذ و احیانا صحبت‌کردن و نوشتن.  تقریبا از سال 1352 نوشتن و سرودن را آغاز کردم. در مطبوعات قبل از انقلاب، مـجله «فردوسی» جایی برای عرضه کارهای تمرینی من بود.  بعد از انقلاب در سال 1358 با بقیه دوستان حوزه اندیشه و هنر اسلامی را که بانیانش استاد محمدرضا حکیمی، آقای رخ‌صفت، آقای تهرانی و آیت‎‎ا... امامی‎‌کاشانی بودند، تقریبا می‎شود گفت راه‎اندازی کردیم و در بخش ادبیات و شعر من بودم و آقای امین‎پور و دوستان دیگر و آقای سلیمانی در ادبیات داستانی، آقای خسروجردی و آقای صادقی در هنرهای تجسمی و دوستانی مثل آقای سراج و بعدها آقای نفر در موسیقی و بعد هم آقای مخملباف در ادبیات داستانی و تئاتر و بعد هم سینما.  تا سال 66 در حوزه هنری بودم. در سال 66 در اثر اختلافاتی که با مدیر وقت حوزه هنری داشتیم، دسته‎جمعی اخراج شدیم. بعد هم به تدریس در دانشگاه الزهرا(س) روی آوردم و از سال 67 در دانشگاه تدریس کردم.  عمدتا ادبیات فارسی و ادبیات عرب تدریس می‎کردم. بعد در دانشگاه آزاد اسلامی (واحدهای مختلف) به‎ویژه در دانشگاه آزاد اسلامی ورامین، نزدیک هفت سالی تدریس کردم. بعد خودم داوطلبانه تدریس را کنار گذاشتم. از سال 78 هم در رادیو هستم، (در واحد ویرایش). البته در زمان جنگ، سال 59 وقتی که می‎خواستم ازدواج کنم در دوره آموزشی به‌سر می‌بردیم، جنگ شروع شد.   بعد از اینکه دوره آموزشی‎ام تمام شد، با اینکه رشته‎ام بهداری بود، اما رادیو ارتش را به من سپردند. چند سالی آنجا با هم در مسائل تبلیغی جنگ و ابلاغ پیام‎ها در رادیو ارتش کار کردیم، تا بعد از آزادی خرمشهر.  بعد از آزادی خرمشهر من، یکی دوسالی در رادیو ارتش ماندم که جنگ تمام شود، دیدم جنگ تمام‌شدنی نیست، باز برگشتم به حوزه هنری.  البته پیش‌تر هم به‌طور موازی در حوزه اندیشه و هنر اسلامی بودم. به هر حال نزدیک هفت، هشت تا به اصطلاح! کتاب هم چاپ کردم. کتاب شعر «هم‎صدا با حلق اسماعیل» و «گنجشک و جبرئیل» را چاپ کردم.  در زمینه ترجمه، «حمام روح» گزیده آثار جبران خلیل جبران، شاعر و فیلسوف معاصر عرب را از عربی و انگلیسی به فارسی ترجمه کردم. (چون ایشان به دو زبان می‎نوشت.» «فن‎الشعر» استاد احسان عباس را به فارسی ترجمه و شرح کردم که پایان‌‎نامه فوق‌لیسانسم بوده، بعد در زمینه سبک‎شناسـی، «بیـدل، سپـهری و سبـک هـندی» را کـار کردم.  بعد در زمینـه ادبیـات معـاصر عرب هـم «نگاهی به خویش» را که مصاحبه‎ای است با شاعران و نویسندگان معاصر عرب، با آقای بیدج مشترکا کار کردیم. (آقای موسی بیدج از دوستان مترجم ما هستند.) کار دیگر من کتاب «براده‎ها» است که مجموعه‎ای از تأملات اجتماعی و ادبی و مربوط به نقد ادبی است. البته این کتاب‎هایی که می‎گویم یکی دو سه نوبت تجدید چاپ هم شده. بعد کتابی تخصصی برای پژوهشگاه صدا و سیما کار کردم. در سال 78 کتاب «مشت در نمای درشت» بود که مقایسه ادبیات و سینماست از طریق معانی و بیان که در گزینش کتاب سال هم مورد تشویق قرار گرفت و ما از آن طریق، یک حج عمره جایزه گرفتیم که البته پدرم رفت (خداوند رفتگان شما را هم بیامرزد، پدر من مرحومند.) چندین مالیخولیا به قول سعدی گفتم و اگر لازم هست بازهم بگویم. البته الان یکی؛ دو کتاب هم در دست کار و در حال چاپ دارم که کارهای پژوهشی است. این را هم اضافه کنم که مجموعه‎ کامل غزلیات بیدل را که نزدیک به سه‌هزار غزل را دربر می‎گیرد روی CD خوانده‎ام و درواقع، خوانش دیوان کرده‎ام که هنوز منتشر نشده است.  البته کار را مدت‎هاست که من انجام داده‎ام. الان هم روی سبک‎شناسی قرآن و زبان‎شناسی حافظ مشغول کار پژوهشی هستم که هفت، هشت سالی هست دارم کار می‌کنم.» این تعریف‌های سیدحسن حسینی از خودش است؛ شاعری که خیلی زود از دستش دادیم و شاید هیچ جایگزینی برای او نباشد. 9 فروردین 1383 سیدحسن حسینی دار فانی را وداع گفت. در این پرونده قصد داریم به وجوه مختلف شخصیتی این شاعر پرآوازه انقلاب بپردازیم؛ شاعری که هنوز رسانه‌ها به قامت اهمیت او و اثرگذاری‌اش در شعر انقلاب پی نبرده‌اند.   سید‌حسن حسینی از شاعران متعهد و مطرح ادبیات انقلاب اسلامی است که علی‌رغم زندگی و حضور کوتاه خویش در عرصه شعر معاصر، در زمره شاعران قابل تامل و مطرح این دوره قرار می‌گیرد. میزگردی با حضور مصطفی محدثی‌خراسانی، و سیداحمد نادمی از همراهان سید‌حسن حسینی و صاحب‌نظران ادبی در سالروز وفات او برگزار شد تا به بررسی توانایی ادبی این شاعر پیشرو‌ و نوآور در ادبیات انقلاب اسلامی بپردازیم. آنچه می‌خوانید مشروح این میزگرد است:

می‌خواهیم بحثی را در خصوص شاعر گرانقدر و بزرگ انقلاب اسلامی مرحوم سید‌حسن حسینی شروع کنیم که به قول استاد محدثی، یکی از ارکان سه‌گانه‌ شعر انقلاب و وجه جلالی شعر انقلاب هستند، بهتر این است که من راجع به مرحوم سید‌حسن صحبت نکنم؛ چون نه سن و سالم قد  می‌دهد و نه اطلاعاتم. اول از آقای محدثی شروع کنیم یا آقای نادمی؛ هر کدام که صلاح می‌دانید یک معرفی اولیه و یک صحبت ابتدایی بکنند تا بعد سراغ بحث برویم.‏



سیداحمد نادمی: موقع آمدن داشتم به این فکر می‌کردم که این دفعه اگر بخواهم در مورد سید‌حسن حسینی صحبت کنم، باید دقت داشته باشم که سید را به عنوان مثلا یک پدیده‌ موزه‌ای در تاریخ ادبی نگاه نکنم؛ بلکه این گونه نگاه کنم که اگر الان سید‌حسن حسینی بود، چگونه شاعری  بود و اگر الان را هم در نظر نگیریم‌؛ در آینده چگونه می‌بود. یعنی اگر الان بخواهم یک حرف تکراری بزنم باید دوباره بگویم سید‌حسن حسینی ادیبی بود که پیش از سال 57 تلاش‌های ادبیاتی خود را آغاز کرد. کارهایش این طرف و آن طرف چاپ شده بود اما وقتی سید‌حسن حسینی شد که انقلاب به وقوع پیوست و درک روشن این آدم و آدم‌هایی که در آن سال‌ها هم نفس و همراه او بودند، باعث شد یک اتفاق جدی در ادبیات به اسم ادبیات انقلاب اسلامی بیفتد. یا بگویم اگر الان شعر سردمدار ادبیات انقلاب اسلامی است به خاطر حضور امثال سید‌حسن حسینی است؛ چرا که از آدم‌های مهم آن دوره بود؛  او توانست در شکل‌های مختلف ادبی طبع‌آزمایی کند و از همه آنها هم سربلند بیرون بیاید. این صحبت‌های اولیه را کنار می‌گذارم و می‌گویم اگر سید‌حسن حسینی الان بود، چه‌کار می‌کرد. فکر می‌کنم با این شکل نگاه، یک‌سری از عناصر ذاتی ادبیات سید‌حسن حسینی بهتر نمایان می‌شود. از لحاظ شکلی می‌بینیم حسینی کسی است که پشتش به گنجینه ادبی ایران گرم است. کسی است که در ادبیات کهن ایران تفکر و تامل کرده است؛ نه فقط ادبیات کهن ایران، در کل در مورد ادبیات ایران. به جای تقسیم‌بندی‌هایی که دفعه‌ قبل می‌کردیم، می‌گویم  در کل با ادبیات به صورت پدیده‌ قابل تامل مواجهه داشته و در مورد آن فکر کرده است و مساله‌ کهنه و نو؛ دعوای کهنه و نو برای او هیچ وقت موجه نبوده است. به خاطر همین، هم حافظ را دارد و هم سعدی را، هم مولانا را دارد و هم بیدل را ، هم نیما را دارد و هم شاملو را. شما می‌توانید شعرهایی از سید‌حسن حسینی پیدا بکنید که به آنها توجه کرده و در کنار آن نثر نوشته است. یعنی برنداشته ادبیات را برای خود طبقه‌بندی کند؛ در تمام لحظات زندگی خود با ادبیات نفس کشیده است. اگر این آدم امروز هم بود، همین‌طور بود. یعنی باز به اتفاق‌هایی که دارد در شکل شعر و در نثر ایران می‌افتد، قطعا توجه می‌کرد؛ در آینده هم همین‌طور بود. این از لحاظ شکلی است. از لحاظ محتوایی، توجهش به کرامت انسان معطوف بود، که از باورهای دینی‌اش سرچشمه می‌گرفت؛ این محوری‌ترین مساله‌‌اش بود. برای همین جلوی ظلم می‌ایستاد و جلوی عدالت سر خم می‌کرد و برای فضایل انسانی با ستایش صحبت می‌کرد.

شخصیت او این‌گونه بود، یعنی فقط مخصوص شعر او نبود، در بیرون از شعر خود هم بروز داشت. نادمی: بله این چیزی بود که من قبل از جلسه فکر می‌کردم، باید آن را امروز در این جلسه بگویم.
آقای محدثی، شما خود مقدمه می‌گویید یا من سوال بپرسم؟ مصطفی محدثی‌خراسانی: من در ادامه‌ خطی که جناب آقای نادمی ترسیم کرد، وقتی نگاه می‌کنم، [سید‌حسن حسینی فراتر از اینکه مثلا به عنوان یک شاعر بخواهیم از او نام ببریم، یک مجموعه‌ فرهنگی ترسیم‌کننده‌ افق و جریان‌ساز برای حوزه‌ فرهنگ و هنر انقلاب اسلامی است. حالا مثلا یک وقتی در این حوزه‌ها از شهید آوینی نام می‌برند ولی تصور من این است نقشی که حسینی داشته و در واقع افقی که ترسیم کرده است، روی حوزه‌ سینمای ما  و هنرهای تجسمی تاثیر گذاشته است، روی موسیقی تاثیر گذاشته است.] شعر یک وجهی از شخصیت بزرگ ایشان است. اگرچه درخود شعر انقلاب هم یکی از پایه‌های استوار جریان‌ساز سید‌حسن حسینی است و باز در ارتباط با ادامه‌ صحبت ایشان که گفت اگر امروز حسینی می‌بود، مثلا چه می‌کرد‌، باید بگویم من یک وقتی سیر شعر انقلاب را، خصوصا شعر دفاع مقدس را رصد می‌کردم، ‌دیدم که سیر تکوین این جریان زنده و پویا تحول آن را، به روز شدن آن را، متناسب شدن با اقتضائات زمانه را یا حتی ترسیم اینکه اقتضائات زمانی الان چه می‌خواهد؛ نه اینکه این امر تحت تاثیر اقتضائات زمانه باشد را می‌شود در آثار  سید‌حسن حسینی دید. ایشان در دوران اول جنگ و دفاع مقدس یک شعرهای شعاری دارد مثل آن شعر معروف: می‌روم مادر که اینک کربلا می‌خوانَدَم
از دیار دوست یار آشنا می‌خوانَدَم آنجا «حنجره‌ شعر انقلاب» این را می‌طلبیده است و این از شعر ایشان می‌جوشد. جلوتر می‌آیی می‌بینی که جنگ مثلا تمام شده است، ایشان آن مثنوی:  بیا عاشقی را رعایت کنیم
ز یاران عاشق حکایت کنیم  این‌طور جریان شعر دفاع مقدس اقتضا می‌کند که در این شرایط یاد شهدا می‌تواند این مسیر را تداوم بدهد. بعدها فضای اشرافی‌گری یک مقداری بر کشور حاکم می‌شود و ارزش‌ها رنگ می‌بازند، آن مثنوی آب‌ها و مرداب‌های بلند ایشان می‌آید: ماجرا این است کم‌کم کمیت بالا گرفت
جای ارزش‌های ما را عرضه‌ کالا گرفت

محدثی: و الی آخر که آن مثنوی هم کلی مشکل برای ایشان داشت و طبیعتا اگر ایشان می‌بود، همان زنده بودن، پویا بودن و مسیر ترسیم کردن افق برای فرهنگ و هنر و ادبیات انقلاب را ادامه می‌داد. طبیعتا فقدان ایشان خسران بزرگی است. تصور من این است که کسی هم نتوانست، یعنی جریانی هم نتوانست جای خالی سید‌حسن حسینی را تا امروز پر کند.

آقای نادمی شما در ابتدا گفتید یک ادیب نه یک شاعر. یک سوالی در ذهنم شکل گرفت، آن هم این است که بسیاری از شاعران و ادبا حتی هنرمندان نسل انقلاب ورود خود را به عرصه‌هنر مرهون انقلاب هستند. شاید اگر انقلابی نمی‌شد، ایشان هم ورودی به این حوزه‌ها نداشت. به نظر می‌رسد که چنین اتفاقی افتاده است. من تردید دارم راجع به بعضی از بزرگان حوزه‌ شعر انقلاب که چنین نسبتی داشته باشند؛ یعنی به نظر من اگر هم انقلاب نمی‌شد، باز هم اینها در حوزه‌ ادبیات و شعر فارسی و نثر فارسی و در این حوزه کار می‌کردند و کارهای بزرگی هم می‌کردند اما به واسطه نسبتی که با این مفهوم برقرار کردند، آمدند یک تاثیر و تاثری گرفتند و دادند آیا اولا این درست است؟ آیا مشخصا سید‌حسن حسینی شخصیت ادبی خود را مرهون انقلاب است یا نه یک ادیب است که با انقلاب نسبتی برقرار کرده و آمده است تاثیر و تاثر را هم گرفته و هم داده است. به واسطه نگاه‌های دینی که داشته یا شخصیتی که داشته است. کدام یک از اینها پررنگ‌تر است؟ نادمی: اگر بخواهم حق را بگویم قطعا سیدحسن‌حسینی شخصیت ادبی خود را مرهون اندیشه‌های انقلابی بوده است. او پیش از انقلاب تحت تاثیر آموزه‌های روشنفکران مذهبی بوده و شعرهایی برای مرحوم شریعتی گفته و به شهید مطهّری ارادت داشته است. شخصیت ادبی‌شان، در اردوگاهی قرار می‌گیرد که در مختصات جامعه آن دوران به عنوان فضایی پویا و دینامیک مذهبی است. وقتی دارم این مساله را می‌گویم جامعه‌ای در ذهنم هست که آن هم مذهبی است، مذهبی‌ای که نماز خود را می‌خواند، روزه‌ خود را می‌گیرد و کاری به چیز دیگری ندارد. ولی کسی مثل سیدحسن حسینی با توجه به آن نسبت و اتصالی که با جریان‌های زنده و ستیهنده‌ مذهب تشیع داشته است، شخصیت ادبی‌اش شکل گرفته است. گفتم که قبل از انقلاب هم شعر چاپ کرده است. پس این آدم کسی بوده که نسبت جدی با ادبیات داشته است. کسی که شعر می‌گوید نسبت جدی با ادبیات دارد. فقط علاقه‌مند صرف نیست. قطعا این آدم کسی بوده که زندگی‌اش را برای ادبیات خرج‌کرده ولی این بخت بلند او بوده که آن چیزی را که در حقیقت شایسته‌ این آدم بوده رخ داده است. یعنی در زمانه‌ای زیسته که انقلاب شده و در نتیجه آن چیزی که می‌توانسته مایه‌ رشد این آدم باشد، برایش فراهم شده است. این آدم، آدمی است که قطعا خود را مدیون انقلاب و اندیشه‌های انقلابی می‌داند. نمی‌خواهم شخص خاصی را اسم ببرم، باید اسامی را ردیف می‌کردم که ایشان تحت تاثیر آنها بوده و بالاخره با اندیشه‌های آنها مواجه شده است تا همان سید‌حسن حسینی بعد از انقلاب شود. با این وجود، ادبیت‌ سید‌حسن حسینی، این‌طور نبوده که اگر انقلاب نمی‌شد، اینها ادیب نمی‌شدند ولی سید‌حسن حسینی شدن او مدیون انقلاب است.

چه تمایزی بین مثلا مرحوم اوستا، لاهوتی، مشفق و سید‌حسن حسینی وجود دارد؟ محدثی: این چند نفری که ما از آنها به عنوان جریان‌ساز شعر انقلاب نام می‌بریم، در مقطعی قرار گرفتند که چه به لحاظ سنی، چه به لحاظ شکوفایی دقیقا آن پیچ تاریخی بوده والا ما شاعری توانمندتر از سید‌حسن حسینی قبل از انقلاب داشتیم که انقلابی هم بوده است. نعمت میرزازاده را داریم، همین دکتر شفیعی کدکنی خودمان را هم داریم که اینها انقلابی هستند. آقای گرمارودی را داریم ولی از هیچ کدام از اینها به عنوان جریان‌ساز شعر انقلاب نام برده نمی‌شود.

یعنی صرفا شاعرانی بوده‌اند که انقلاب را پذیرفته‌اند... محدثی:‌ نه. انقلابی هم بوده‌اند ولی آن طعم ادبیات انقلاب اسلامی، اصلا آن رنگ تفکر انقلاب اسلامی در آثار اینها متجلی است. یعنی شما می‌خواهید شناسنامه‌ انقلاب را ببینید، آرمان‌های آن را ببینید، تصویر روشنی از انقلاب در شعر ببینید، سراغ شعر سیدحسن حسینی، سلمان هراتی و قیصر امین‌پور می‌روید نه حتی علی معلم. دلیلش هم این است که انقلاب زمانی رخ داد که اینها به لحاظ سنی، به لحاظ قرار گرفتن در لحظه‌ شکوفایی در مقطعی بودند که به تعبیری انقلاب اینها را شاعر کرد. درست است که اینها از قبل شاعر بودند ولی به نوعی زبان گشودن‌شان به آن شعری که هویت اینها را تشکیل می‌دهد، مصادف  با جریان انقلاب می‌شود و از طرفی هم خدمتی که اینها به انقلاب می‌کنند این است که می‌آیند و حنجره‌ شعر انقلاب اسلامی می‌شوند. این‌گونه است که شاعر انقلابی با شاعر انقلاب اسلامی فرق می‌کند. اینها کسانی هستند که از دل همین آرمان‌ها و هیجانات انقلاب جوشیده‌اند؛ اگرچه از قبل هم به قول آقای نادمی این توانمندی‌های شعری را داشته‌اند ولی اوج شکوفایی‌شان در این پیچ تاریخی قرار گرفت. آقای نادمی، ما می‌توانیم در ادامه‌ آن بحثی که شروع کردید که اگر سیدحسن حسینی امروز زنده بود، چه می‌کرد و چه نقش و چه جریانی را در فضای شعر انقلاب رهبری می‌کرد، صحبت کنیم. آیا با توجه به آن نکاتی که اول راجع به شخصیت مرحوم سیدحسن حسینی گفتید، می‌توانیم نسبت ایشان را با مفهومی به اسم «شعر‌ اعتراض» در شرایط امروز بسنجیم یا بررسی کنیم که اگر الان بود چه نسبتی با شعر انقلاب داشت؟ نادمی: اگر شما می‌خواهید برای شعر اعتراض تعریفی ارائه دهید، نمی‌توانید بدون نگاه به شعر امثال سیدحسن حسینی آن را تعریف کنید. مانند همین مثال‌هایی که الان آقای محدثی زد. یکی دو شعر از آنها برجسته‌ترین نمونه‌های شعر اعتراض است. همان «منظومه‌ی آب‌ها و مرداب‌ها» و بسیار مشخص‌تر «نوش‌داروی طرح ژنریک»، اصولا خطی را ترسیم می‌کند و پیشنهادهای خود را این‌طور ارائه می‌دهد که چگونه شعر بگوییم. نه‌تنها برای شعر، بلکه در حوزه‌ فرهنگ افق ترسیم می‌کند. جهت‌گیری‌های سینما را هم شکل می‌دهد. جهت‌گیری‌های فرهنگی کشور را می‌گوید. بدون اینها شما شعر اعتراض را نمی‌توانید معنی کنید. این را که می‌گوییم برای دهه‌ 70 است، ابتدای همان دهه‌ 60 جزء اولین کتاب‌هایی که به گونه‌ای جزء ادبیات اعتراض بود و چاپ شد، «براده»‌های ایشان است. ادبیات اعتراض آیا می‌تواند براده‌های سید‌حسن حسینی را نادیده بگیرد؟

اصلا همین الان هم نو است. اگر الان کتاب «براده‌ها» چاپ شود، فکر می‌کنم سر و صدا کند. نادمی: بله همین‌طور است. همچنان دارد نفس خود را می‌دمد. آخرین کارهایی که در حقیقت منتشر کرد، هایکو‌واره‌های نوروزی بود، خود او زنده بود و در وبلاگش قرار داد. من این را در روزنامه‌ همشهری چاپ کردم، به خاطر این فضای انفورماتیک مملکت که هیچ حساب و کتابی ندارد. بعد از مدتی وبلاگی برای سید راه‌ انداختیم و فکر می‌کردیم برای چنین آدمی دیگر این‌طور نباید باشد که وبلاگش بسته شود، ولی وبلاگ بسته شد. من چون می‌ترسیدم این اتفاق بیفتد، بلافاصله کل هایکوواره‌ها را با آنها که دست‌نوشته‌های‌شان را داشتم و آن چیزهایی که در وبلاگ او بود، در همشهری چاپ کردیم که ماند. شما به همان‌ها نگاه کنید؛ نگاهی به صهیونیسم دارد، نگاهی به استکبار دارد، هنوزم که هنوز است در آن‌ فضاهاست. با اینکه خیلی از جاهای آن اشعار شخصی است، از آلام خود می‌گوید اما مثلا موسیقی خلیل عالی‌نژاد را به یاد دارد. آن مبارز فلسطینی را به یاد دارد. همه‌ اینها در آن شعرها هستند. یعنی شما از اولین کارها تا آخرین کارهایش را نگاه کنید جریان انتقادی و اعتراضی این آدم‌ها را کاملا می‌توانید مشاهده کنید. وقتی شعر برخی شاعران را نگاه می‌کنید، می‌بینید در حوزه‌ شعر عاشقانه، یک شاعری با یک تعریف مشخصی است. همین شاعر وقتی وارد حوزه‌ مثلا اجتماعی می‌شود، یک آدم دیگری می‌شود، با یک زبان دیگر و با یک جهان‌بینی دیگر، در حوزه‌ شعر اعتراض می‌آید و یک چیز دیگری است. مشخص است که اینها مقداری متاثر از فضاها و جوها هستند. ولی در شعر حسن حسینی شما شعر عاشقانه‌ او را می‌بینید، شعر جنگ او را می‌بینید، شعر اعتراض او را می‌بینید، شعر شهادت او را هر کجا می‌بینید، برای حسن حسینی است. هیچ فرقی نمی‌کند. یک روح با سیطره‌ای در همه‌ اینها زنده است و دارد نفس می‌کشد. این فرق شعر اعتراض سیدحسن حسینی با شعر کسانی است که دارند  ادای شعر را درمی‌آورند! ‌ هیچ فرقی نمی‌کند. یعنی این هم شعر انقلاب است. شعری هم که برای امام گفته، شعر انقلاب است؛ هلا، روز و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو این فرق سیدحسن حسینی است که ما می‌گوییم در واقع ایدئولوگ و جریان‌ساز شعر انقلاب است، فرق او با بقیه در این است. این هویت زنده است  و در همه جلوه‌های گوناگون شعری، روح واحدی دارد. یک تفکر ریشه‌دار پشت تمام این جلوه‌ها در آثار سید‌حسن حسینی احساس می‌شود. خدا او را رحمت بکند. خدایش بیامرزاد. با سید‌الشهدا محشور بشود. ذهن من پیش «گنجشک و جبرئیل» رفت و آن حرف‌هایی که می‌زد. حالا درمورد بحث اعتقادات دینی او: از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته این ایل و تبارم چه کنم

یک فرقی با هم‌نسلان خود، حتی با بزرگان شعر انقلاب دارد. نمی‌دانم سیدحسن حسینی را حتی در کنار قیصر هم که می‌گذاری، یک چیز است. نادمی: فرق دارد. آن وحدت وجود را که عرض کردم در جلوه‌های گوناگون آثار است؛ در رفتار او هم همین‌طور است. چه زمانی که سید‌حسن حسینی شاخ و شانه می‌کشید، بلند می‌شد کتش را درمی‌آورد که در گوش کسی بزند، چه وقت‌هایی که در خودش فرو می‌رفت و آدم او را در اوج تنهایی و غربت می‌دید، بعد فکر می‌کرد با یک آدم افسرده مواجه است؛ هیچ فرقی برای من نمی‌کرد. یعنی باز آن جان واحد، آن روح زنده و پویا را در هر دو حالت می‌دیدم.

آقای نادمی راجع به نگاه‌های دینی مرحوم سید‌حسن حسینی اگر بخواهید صحبتی کنید، نسبتی که هم شخصیت ایشان و هم کارهایشان با مفهوم دین به طور کلی و مفهوم تشیع به طور اخص دارد؛ چه چیز زنده‌ای وجود دارد که بتوان بیان کرد. نادمی: سید‌حسن حسینی کسی بود که تمام زندگی‌اش وقف اعتقادات و محبت به حضرت امیر‌المومنین و خاندان ایشان بود: ای ازلی مرد برای ابد
بی تو زمین سرد برای ابد وقتی من در مورد ادبیات می‌گویم او ادبیات را زندگی می‌کند. وقتی در مورد شیعه می‌گویم، شیعه را زندگی می‌کند. من نمی‌دانم مثلا شاید راضی نباشد. یکی دو خاطره‌ای که از او دارم در مورد آدم‌های خاصی است که خیلی هم در ادبیات، در سیاست و در هر چیزی سرشناس و مشهور بودند. این آدم وقتی دارد در مورد آنها فکر می‌کند، حرف می‌زند و  مثلا شعری در مورد فلان شخص می‌گوید، یک ترازو و معیار دارد، معیارش هم شیعه‌ ستیهنده‌ علوی است. کنشگر، اصلا نمی‌تواند بفهمد شیعه منفعل یعنی چه. برای همین شما می‌بینید در نقدی که دارد در مورد حتی ادبیات؛ شما می‌توانید روحیه‌ فردی را که حق و باطل برایش مهم است ببینید. برای خود معیار دارد. تولی و تبری برای سید‌حسن حسینی مفهوم دارد؛ نه یک مفهوم به قول معروف دایره‌المعارفی.

محدثی: هیچ کجا هم اینها را به تعارف نمی‌گذارد. من یک وقتی روی همین تولی و تبری و به تعبیر نازل‌تر آن حب و بغض‌های سید‌حسن که تامل می‌کردم، چه در برخوردهای رفتاری - شفاهی او، چه در مکتوبات او، می‌دیدم ‌جاهایی ممکن است دچار افراط و تفریط شده باشد، ولی وقتی دقت می‌کردم، می‌دیدم اصل موضع او درست است. یعنی اگر با فلان آدم زاویه‌دار است، مبنای او درست است. با هر کسی زاویه دارد درست است، به هر کسی مهر کرده است وقتی می‌روی منصفانه و با دل صاف نگاه می‌کنی و شناختی هم روی جریان‌ها پیدا می‌کنی، می‌بینی موضع‌گیری او درست است. حالا یک جایی متاثر است، تحت‌تاثیر است، یک مقدار آن را تند کرده است؛ یک ‌جایی... این است که تولی و تبرای آقای حسینی به نظر من کاملا مبنای همان حقیقتی را داشت که برخاسته از تفکر شیعی ایشان بود.

من فقط یک بار مرحوم سید‌حسن حسینی را در زمان حیات ایشان دیدم، فکر می‌کنم برای شما تعریف کردم اواخر دهه‌ 70 بود، ما آن موقع تازه در مشهد با بچه‌ها گهگداری در فرهنگسرای غدیر می‌نشستیم. ما را دعوت کرده بودند. حالا به یاد ندارم (آقای محدثی) شما هم حضور داشتید یا نه ولی مرحوم سید‌حسن حسینی و آقای شیرین‌علی‌گلمرادی حضور داشتند. محدثی:  بله دیگر همان سفر ما...؛ ایام فاطمیه بود. شعر را آن شب خواند؛ ای ازلی مرد برای ابد... .

یکی آن را خواند، یکی هم توضیحی داد راجع به اینکه چگونه حضرت امیر دست مرا گرفته است. سیدحسن حسینی، غزلی را خواند من الان فقط یک مصراع آن را به یاد دارم که «داسی از احساس تلخ ناامیدی چرخ زد.» یعنی اول توضیح می‌داد که چه بلایی بر سر من آمده، بعد حضرت چطور دست مرا گرفته است. بعد نکته‌ای که من به یاد دارم این است که در آن فضایی که فرهنگسراهای آن زمان در دهه‌ 70 داشتند، فاطمیه دهه  اول بود اگر اشتباه نکنم. مسئولان شهرداری و همه جلو نشسته بودند؛ بعد از شعری که سیدحسن حسینی خواند یک حالت بین کف زدن و صلوات فرستادن رخ داد. آن مسئول شهرداری شروع به کف زدن کرد. بعد یکی از اینهایی که کارمندش بود بلند شد رو به جمعیت کرد که همه دست بزنید. این بنده خدا روحیه‌ جلالی داشت و  تعصبی که نسبت به اهل بیت داشت، سبب شد از همان بالا خنده‌ تلخی کند سپس بگوید «ما در این دریا هنوز اسیر کف هستیم.» بعد دیگر رها هم نکرد. -آن بنده‌ خدا که همین صحبت را شنید ساکت شد- ولی دیگر سید او را رها نکرد. می‌گفت من نمی‌فهمم شهرداری باید مراسم شعر برگزار بکند یا برود آشغال‌ها را جمع کند. محدثی:‌ بله به یاد دارم. در مورد اهل بیت اصلا تعارف نداشت. یعنی خیلی جاها ممکن بود مراعات بکند ولی پای اهل بیت که پیش آمد... . حتی یکی از شاعران بزرگ بعد از نیما را قشنگ با خاک یکسان می‌کرد یا به خاطر فلان جا که یک ذره حس می‌شد به خاندان حضرت رسول (ص) توهین شده است. اصلا این تعارف‌ها را نداشت.

چنین نگاهی به اسم شعر آیینی و شعر هیات در مورد حتی یک‌سری از شاعران که یک مقدار حالت قلندری دارند هم‌ بعید می‌دانم در یک چنین جوی یا در چنین جمعی حتی مدعیان شعر آیینی امروز بتوانند چنین حرکت قلندرانه‌ای از خود نشان‌ دهند. نادمی: می‌خواهم این‌گونه بگویم که شکل منفی نداشته باشد. برای او اصل ادبیات نبود. موقعی که قرار باشد پای باورهایش به میان بیاید، همه چیز را قربانی می‌کرد. بعد نگاه کنید، الان خود ما هستیم و داریم در این مورد صحبت می‌کنیم. شما ماجرای حوزه‌ هنری را به خوبی به یاد دارید. این آدم می‌توانست یک مقدار کنار بیاید و بعد خیلی از مشکلات حل بشود. می‌توانست موضع خود را هم داشته باشد، اما یک مقدار کنار بیاید. این کار را نکرد. تبعات آن را هم پذیرفت، یک مدت زندگی خیلی سختی را گذراند؛ اما برایش شیرین بود. باز هم مجبور شدند به سراغ او بروند. چه کسی می‌خواست آن وضعیتی را  که بعدا در فضای فرهنگی و ... پیش آمده بود جمع کند. فقط امثال سیدحسن حسینی و قیصر می‌توانستند جمع بکنند، سلمان که نبود. باز به سراغ اینها آمدند؛ اینقدر حواس او به زندگی و باورهایش بود. من بچه نیستم که بخواهم با موضوع کوچکی قهر بکنم. با یک تفکر مشکل دارم، با یک نوع رفتار مشکل دارم، همچنان هم مشکل دارم. آقا مصطفی گفتید، آدم دقت که می‌کند چقدر درست می‌گوید. آن شعر معروف ایشان هنوز همین‌طور دارد در ذهن من می‌گردد و یکی از آدم‌های جالبی که امروز علیه جمهوری اسلامی دارد کباده‌کشی می‌کند و از رسانه‌ها استفاده می‌کند، بالاخره با همان ماجراها و آن حرف‌ها و آن شعرها نسبت دارد. من الان چطور بگویم. این آدم درست دیده است؛ آن موقع درست دیده بود.

محدثی: حب او حق است، بغض او حق است. بعد هم کنار نیامد. من می‌گویم سختی کشید، سختی کشید؛ نمی‌توانم الان برای شما توصیف کنم. ‌حسینی در همان موضع بود آنها چون فهمیدند ناحق هستند، دوباره برگشتند و چرخیدند و به سراغش آمدند؛ نه اینکه از مواضع خود کوتاه آمده باشند. کاملا از زاویه‌ تشیع نگاه می‌کرد. یعنی در همان اوج بحران هم می‌دانم که آنها حاضر بودند آبروی سید در مخالفت حفظ شود. یعنی شأن او را در مواضعش حفظ کنند ولی به نحوی مصالحه‌ چیزی به وجود بیاید، حاضر نبود در جواب آن... ظاهرا اینها به دیدن او رفته بودند، دسته‌گلی برده بودند و فلان و اینها. آن تکیه‌ معروف را می‌گوید که گلی را از باغچه جدا کرد، در گلدان گذاشت، آمد و گفت: «ما برای وصل کردن آمدیم.» جواب آنها را هم این‌طور داد.

بله این را در کیهان هم چاپ کرد و سخنی هم که من یک‌بار در جریان یک گله‌گذاری گفتم که مرحوم قیصر برگشت یک چیزی گفت، سر خود را پایین انداخت، زیر لب گفت: کجا بودند اینها وقتی که من و حسن حسینی – آن موقع مرحوم آقای حسینی از دنیا رفته بود- صورت خود را با سیلی سرخ می‌کردیم. این خیلی حرف است. نادمی: یعنی کاملا تصویر درستی است. صورت را با سیلی سرخ نگه‌داشتن. محدثی:‌ بله خیلی حرف تلخی است. واقعا اینطور زندگی می‌کرد. نادمی:‌ شما بدون دفترچه‌ بیمه اصلا نمی‌توانی سر خود را راحت بگذاری و بخوابی.

گفتن آن آسان است. اینها بیمه نداشتند. هر کسی هم ادعا بکند... نادمی: کسانی که آنجا بودند، می‌توانستند از خانه‌های سازمانی استفاده کنند؛ اما این آدم وقتی که بیرون می‌آید از همه‌چیز می‌گذرد که پای حرف خود بایستد. پای اعتقادات خود بایستد. این آدم در دهه‌ای که دارد از انقلاب می‌گذرد، همچنان انقلابی است. در جایی که قرار است مثلا پناهگاه هنر انقلاب باشد، نمی‌تواند و بالاخره اوضاع می‌گذرد، همه‌ ما دیدیم در این چهار دهه چه گذشته است. در این چهار دهه من می‌توانم لحظه به لحظه‌ سیدحسن حسینی را بگویم که می‌دانم چطور زندگی می‌کرد و چطور موضع می‌گرفت و چطور شعر می‌گفت، نثر می‌نوشت، نقد می‌کرد.

آن بحثی که شما اول شروع کردید و رسیدیم به این ایستادن پای موضع حق و گذشتن از خیلی از مواهب. چون تعارف نداریم. ما به دوره‌ای رسیده‌ایم که دیگر دوره‌ اصالت زندگی کردن، اصالت رفاه و اصالت خیلی چیزهاست. نادمی:‌ اینها برای ما معنی ایستادن و موضع حق دارد. برای او یک زندگی طبیعی است. او اصلا زندگی خود را می‌کرد، نه اینکه تصمیم گرفته باشد، الان بر یک موضع حقی بایستد.

پس اگر الان هم بود احتمالا به قول آن شهید، یا دق‌مرگ می‌شد یا اینکه از همه‌جا طرد می‌شد. چون صحبتی از شهید آوینی کردیم. یکی از دوستان ایشان تعریف می‌کرد یک ماه قبل از اینکه به فکه برود و شهید بشود، می‌گفت: یک بار به دفتر ما آمد. گفت: در را باز کرد من بلند شدم که سید خوش آمدی، او را بغل بکنم، دیدم اشاره کرد که جلو نیا بغض داشت. بعد همین‌طور به حالت بغض‌کرده، گفت: فلانی دارم خفه می‌شوم. گفتم: چرا؟ گفت: دارم خفه می‌شوم. آوینی را از تلویزیون بیرون کرده بودند، او را از روایت فتح بیرون کرده بودند، هیچ‌جایی او را راه نمی‌دادند. می‌گفت: نمی‌گذارند هیچ کاری کنم. دیگر دارم خفه می‌شوم که بعد از آن هم بلند شد رفت و... محدثی:‌ حسینی به نظر من هر کاری می‌توانست می‌کرد. همین که اصلا تنوع قالب‌های ادبی ایشان... حتی این آخری‌ها در صدا و سیما مجری هم شد. یعنی سعی می‌کرد منفعل نباشد و هر کاری می‌تواند بکند چه در نثر، چه در طنز نوشتن، در هر حوزه‌ای توانست وارد شد تا آن جبهه را در واقع حفظ کند. در هیچ حوزه‌ای هم ضعیف نبود، ضعیف که نه اصلا جریان‌ساز بود.

اگر حرف ناگفته‌ای در شعر حسن حسینی، نثر او، طنز او باقی مانده اشاره بفرمایید. نادمی: نه، حرف ناگفته را الان نمی‌توانم بگویم. من همیشه دارم در مورد سید‌حسن حسینی فکر می‌کنم. تنها کتابی که از من وجود دارد برای سید‌حسن حسینی است. باز دوست دارم در مورد سید‌حسن حسینی کار کنم، بالاخره بزرگ‌تر من بود، برادر بزرگ‌تر من بود، استاد من بود. سوای اینکه یکی از مهم‌ترین آدم‌هایی بود که در زندگی خود دیدم، در ماجرای انقلاب دیدم می‌شود این داستان را ادامه داد.

من بحث گنجشک و جبرئیل را گفتم. راجع به این کتاب هم خیلی صحبت شده است، اما راجع به نثر عاشورایی سید گاهی می‌نشینم این کتاب «طلسم سنگ» او را جلوی خود می‌گذارم خدا شاهد است به جای روضه، به جای مقتل؛ تاثیری که روی من می‌گذارد، اندازه‌ سه، چهار هیات و مقتل و اینهاست. اگر چند جمله‌ای راجع به این کتاب صحبت کنید، عالی است. چون خیلی بحث ما به سمت نگاه شیعی و آن غیرت عاشورایی سید رفت. شاید راجع به این هم چند جمله‌ای در آخر بزرگواران بگویند. ‌نادمی: دو کتاب «شقایق‌نامه» و «طلسم سنگ» چنین ویژگی‌هایی را دارند. شقایق‌نامه مجموعه‌ای از نوشته‌های رادیویی اوست که خود او هم اجرا می‌کرد و‌ ای کاش رادیوی ما حداقل این همت را داشت که اینها را منسجم کند، حتی صوتی آن را در اختیار ما می‌گذاشت. این مجموعه‌ آنها بود. در آنها درسی برای نویسندگانی است که الان برای رادیو می‌نویسند. می‌خواهند مناسبتی بنویسند اما واقعا هیچ تاثیری بر شنونده‌ خود نمی‌گذارند. رادیو با این‌طور برنامه‌های خود مردم را فراری می‌دهد. باید موسیقی پخش کند، موسیقی پاپ بگذارد. مردم در ماشین گوش کنند و لذت ببرند. اگر واقعا کسی که آنجاست و احساس دلسوزی برای فرهنگ خود می‌کند، به نظرم باید شقایق‌نامه یا طلسم سنگ را نگاه کند. اصلا لازم نیست کسی مثل من اینجا بیاید و توصیه بکند، این امکانات را دارند ولی شما وقتی می‌بینید از آن استفاده نمی‌کنند، لابد  در نثر دغدغه‌ آن را ندارند. ان‌شاءا... فرصتی باشد در مورد نثر سیدحسن حسینی صحبت کنیم. قواعد نثر‌نویسی را می‌توانید آموزش دهید. نمی‌خواهد بگوید نثر همین است که من می‌نویسم ولی می‌خواهد بگوید وقتی من در آن زمان این‌طور می‌نویسم، مشخص می‌شود که چه نوع نثری صحیح است. یعنی به هیچ‌وجه به کوچه و خیابان باج نمی‌دهد، اما آنها را هم فراموش نمی‌کند. یعنی کسی که نوشته‌های سید‌حسن حسینی را می‌خواند، شعر یا نثرش را، در آن لذتی که دارد می‌برد اگر دقت کند می‌فهمد اسلوب سالمی دارد، این لذت را برای او ایجاد می‌کند. نوشته‌های سیدحسن حسینی لذیذ است حتی وقتی دارد طعنه می‌زند و وقتی نقد می‌نویسد. حتی وقتی می‌خواهد جدی باشد اما در جدی‌ترین شکل نوشتاری خود هم باز آن نیش‌های طنز را دارد و با تمام اینها شما می‌بینید با یک ادبیات سالم روبه‌رو هستید. شما احترام به دستور زبان را در شعر و نثر سیدحسن حسینی می‌توانید کاملا پی بگیرید.

با آقای نادمی شروع کردیم با آقای محدثی ختم کنیم. محدثی: خیلی از دوستان دیگر من در حوزه‌ شعر الان مرده‌اند ولی سیدحسن حسینی زنده است. به‌نظرم خیلی از این کسانی که الان زنده هستند، مرده‌اند. این زنده بودن نه‌فقط به لحاظ شاعرانگی اوست، به لحاظ روح زنده او، من کماکان احساس می‌کنم حسینی زنده است ولی ده‌ها نفر دیگر را که می‌بینم و با آنها حشر و نشر دارم، حتی خود من مردم. تصور من این است که دنیا چون نتوانست حسینی را تغییر بدهد او را کشت. یعنی از پس حسینی برنیامد که او را بالاخره استحاله کند. مثل خیلی از ما که این کار را با ما کردند و اینها در اوج رفتند. اگر می‌ماند باور من این است که تا الان هم زنده بود، باز حسینی آن گلاویزی را با این دنیا داشت و از مواضع خود کوتاه نمی‌آمد، مثل خیلی از ما آدم دیگری نمی‌شد.