روزنامه جهان صنعت
1396/12/14
فاطمه دانشور، عضو سابق شورای شهردر خصوص رسیدگی به آسیبهای اجتماعی:
فاطمه بیکپور- فاطمه دانشور ۴۲ ساله است. حجابی متفاوت از دیگر کارگزاران مدیریت شهری یا حتی ملی دارد. کارشناسی مدیریت بیمارستانی دارد و کارشناسی ارشد مدیریت بازرگانی. در رسانهها گاهی از او به عنوان اصلاحطلب یاد میشود اما خودش را مستقل میداند. با تحقیرهای جنسیتی و مرد سالارانه در حوزههای مختلف کاری و زندگی از حضور در شورای شهر و اتاق بازرگانی و صنایع و معادن تا دادگاههایی که برای کمک به کودکان تحت سرپرستی موسسهاش میرود،جنگیده است. با او در خصوص فعالیتهای موسسه مهرآفرین که به طریق شگفتی 11 هزار کودک را مورد حمایت و نگهداری قرار میدهد و همچنین سایر سمتهایی که داشته و تلاشهایی که برای زنان و کودکان کرده است، به گفتوگو نشستیم.در مورد نحوه شروع فعالیت موسسه خود و دلیل اینکه تا به امروز این موضوع چندان رسانهای نشده است بگویید.
فعالیت اصلی من تجارت، بازرگانی و کار آفرینی بود، بعد از فارغ التحصیلی دو سال به عنوان کارمند فعالیت کردم و سپس تصمیم گرفتم شرکتی را تاسیس کنم و کار تجارت و بازرگانی خودم را شروع کنم، بعد از فراز و فرودهای بسیار شرکت به موفقیت رسید و من توانستم در کار مواد معدنی و صادرات آن و همچنین معدنداری موفق شوم.
توانستم به عنوان یک خانم کارآفرین که توانست در حوزه معدن موفقیتهایی کسب میکند، شناخته شوم. به خاطر اینکه یک زن بودم و فعالیتهای معدنی میکردم مورد توجه رسانهها قرار گرفتم از این رو شاید بیشترین شناخت افراد از من مربوط به آن دوران و فعالیتهایم درحوزه کارآفرینی بود.
آیا سرمایه قابل توجهی برای شروع این کار تجاری داشتید؟
نه اصلا سرمایه نداشتم، ماجرای مفصلی دارد. بعد از شروع فعالیت شرکت، نذری کردم که یک چهارم از درآمد و سود شرکت را برای کمک به نیازمندان صرف کنم که آن زمان بخشی از کودکان نیازمند مدنظرم بود که بخشی از درآمدهای شرکت صرف کودکان نیازمند و مادران آنها شود.
چه سالی بود؟
سال ۱۳۸۲ شروع کردم اما اولین موفقیت من سال ۱۳۸۴ بود که توانستم آن را کسب کنم. سه بار طی این دو سال بدهی بالا آوردم و بالاخره توانستم در سال ۱۳۸۴ اولین کار موفق خود را در حوزه کسبوکار به نتیجه برسانم و یکچهارم از درآمد آن را صرف تاسیس یک موسسه خیریه کردم که آن زمان چیزی در ذهنم نبود که موسسه باشد یا نه و یا اینکه اسم خاصی داشته باشد یا غیررسمی باشد.
بعد از فوت پدرم تصمیم گرفتم که منزل پدری را از بقیه وراث خریداری کنم و آنجا را اختصاص به کار خیریه دهم و چند مددکار اجتماعی در موسسهای که الان اسمش مهرآفرین است، استخدام کردم.
در روزهای بعد، خودم دنبال افراد نیازمند بودم. چون در ابتدا موسسه اصلا شناخته شده نبود و در برخی از موارد دیگران افرادی که نیاز به تهیه جهیزیه، معلولیت، بیماریهای خاص و یا مشکلات عدیده داشتند را معرفی میکردند، یک روز خانمی حدودا ۴۰ ساله به ما مراجعه کرد که با بقیه مقداری متفاوت بود و باعث شد من خودم این خانم را از نزدیک ببینم و در کمال ناباوری این موضوع را شنیدم و پس از آن تصمیم گرفت کارم را روی این کودکان متمرکز کنم. همسر این خانم دو دختر ۹و ۱۲ ساله خود را به قیمت ۶۰ هزار تومان فروخته بود. این موضوع تلنگر خاصی برای من بود و باور کردن آن برایم خیلی سخت بود.
یک مددکار و روانشناس را مامور کردم تا دخترها را پیدا کنند و یک ماه طول کشید تا ما این بچهها را پیدا کنیم و طی این یک ماه این دو دختر به افراد متعدد فروخته و دست به دست شده بودند و بیشتر خریدارها افغان بودند که آنها را خریداری کرده بودند و تنها یک تا دو روز نزد خود نگه داشته بودند و سپس به فرد دیگری فروخته بودند. با گذشت یک ماه بچهها پیدا شدند اما متاسفانه هیچ وقت این بچهها از نظر روحی و روانی نتوانستند خوب شوند. حالا سالها گذشته و بزرگ شدهاند اما هنوز حالشان خوب نیست.
دومین نمونه مراجعهکننده به من پسربچه پنج سالهای بود که پدرش آن را به ستون خانه بسته بود و مادرش را جلوی چشمهای بچه سر بریده بود و این بچه دو روز شاهد جنازه بیسر مادر خود بود و بعد از دو روز که خیلی بی قراری و سر و صدا میکرده همسایهها حساس میشوند و میآیند در خانه را باز میکنند و متوجه این اتفاق و حشتناک میشوند. این بچه نفر دوم بود که آن سال پیش من آوردند و باعث شد زندگی این بچه را نیز به دقت مطالعه کنم. آن زمان به این نتیجه رسیدم که بچهها و زنان بدسرپرست حامی و پناهگاهی ندارند و کمیته امداد و بهزیستی آنها را پذیرش نکرده بود و هیچگونه حمایتی از آنها نکرده بود پس بهتر بود تمرکز من روی این نمونهها برود.
این بچهها چه سرنوشتی پیدا کردند؟
بچهها را به موسسه آوردیم و تحت مشاوره و روانشناسی قرار گرفتند ولی آن بچهای که جلوی چشمش مادرش را سر بریده بودند لکنت زبانش همچنان باقی مانده است و البته خیلی در زمینه ادامه تحصیل موفق است. بچه بااستعدادی است و در حال حاضر در مقطع دبیرستان مشغول تحصیل است و با نمرات خیلی خوب درس خود را ادامه میدهد و اطمینان میدهیم که در کنکور نیز رتبه خوبی کسب کند.
و اما برای آن دو دختر نتوانستیم کار چندانی انجام دهیم. هر چند هنوز تحت حمایت هستند اما پیشرفت تحصیلی نداشتند یک حالت انزواطلب و سر به لاک خودشان را دارند و دائم به یک جا خیره هستند یعنی با انجام جلسات روانشناسی نیز درست نشدند. این دو دختر خیلی دست به دست شده بودند و شخصیت اینها کاملا فروریخته شده بود و الان تنها با دارو، مسکن و آرامبخش ادامه زندگی میدهند. به نسبت روزهای اول خیلی بهتر هستند اما پیشرفت قابل توجهی نتوانستند در زندگی خود داشته باشند. از این رو سعی کردیم به آنها هنر آموزش دهیم چون نتوانستند ادامه تحصیل دهند در کارهای هنری بد نیستند اما زیاد قابل عرضه هم نیستند.
به چه دلیل مورد حمایت هیچ سازمان اجتماعی قرار نداشتند؟
به خاطر ماموریتها و رسالتی که برای کمیته امداد تعریف شده بود که تنها محرومان و بیسرپرستها میتوانستند زیر چتر حمایتی کمیته امداد قرار بگیرند. بر این اساس افراد بدسرپرست نمیتوانستند از خدمات آنها استفاده کنند و بهزیستی نیز تنها از افراد کمتوان ذهنی و جسمی حمایت میکرد و در آن زمان بهزیستی مثل امروز توسعه چندانی نیافته بود و در واقع هیچ سازمان یا ارگانی از این دسته از افراد حمایت نمیکردند.
همه این نوع کودکان را در موسسه خود برای حمایت جذب میکردید؟
بله از آن به بعد دیگر در موسسه را فقط برای این دسته از افراد باز کردم. نکته مهم این بود که مادران سالم بودند اما مردها دچار اعتیاد شدید به مواد مخدر و یا الکل بودند و یا اینکه بیماری روحی و روانی داشتند یا اوباش بودند یا در زندان بودند.
در خانوادههایشان تجاوز به فرزند نیز گزارش میشد که آن هم در جلسات روانشناسی مشخص میشد. به عنوان مثال بعد از چند جلسه روانشناسی متوجه شدیم که دختر ۹ سالهای مورد تجاوز از سوی محارم قرار میگرفته و حاضر به شکایت نبودند و مجبور بودند آن زندگی را تحمل کنند. از ما هم قول میگرفتند که این حرفها جایی گفته نشود یعنی یک آسیب پنهان که من این آسیبهای پنهان را در این دسته از خانوادهها مشاهده کردم.
آیا با این نمونههای اسفبار و کودکان به شدت آسیبدیدهای که به شما مراجعه میکردند خودتان وضعیت ثابتی به لحاظ روحی داشتید؟ حالتان بد نمیشد؟
خیلی فشار روحی و روانی روی من بود. در یک مقطعی همه آمدند و گفتند این موضوع را رها کن. داری خودت را از پا در میاوری. حتی وقتی اقدام به ثبت موسسه خیریه کردم هیچکس حاضر نشد کنارم باشد چون معتقد بودند که این موضوع به سرانجام نمیرسد و من دست روی موضوعی گذاشتم که تلخیها و مشکلات زیادی را به همراه دارد و این موسسه هیچ موقع به سرانجام نمیرسد. من با اساتید دانشگاه و خیلی از دوستانی که داشتم موضوع ثبت موسسه را مطرح کردم اما هیچ کس حاضر نشد در کنار من قرار بگیرد بنابراین متوسل به خانوادهام شدم و از آنها خواستم که شما بیایید و آن ۹ نفر را تشکیل دهید و بگذارید من این کار را شروع کنم و مجوز دریافت کنم. دشواریهای زیادی را در این راه داشتم.
اصلا این بچهها دیده نمیشوند. نمیدانم این اصطلاح درست است یا خیر اما مثل نخاله با این بچهها رفتار میشود. هیچ وقت دنبال پاسخ به چرایی این مساله بودید؟
فضای جامعه فضای بستهای بود و موضوعات من هم موضوعات تلخی بود و به نوعی نگران این بودند که اگر بخواهند راجع به فروش نوزاد و یا تجاوز محارم صحبت کنند سر و کار آنها با زندان و بازداشت و قاضی و دادسرا میافتد و بنابراین نخواستند که با من همکاری کنند. من توی این تنهایی کاری که میتوانستم بکنم این بود که باز خانوادهام مانند مادر، خواهر و برادرم را کنار خودم قرار دهم. آنها آمدند و گفتند ما کمک میکنیم و در کنارت قرار میگیریم تا این موسسه را ثبت کنی. موسسه را ثبت کردم ولی تمام بار مسوولیت و کار آن بر دوش خودم بود. بر اساس داشتههایم شروع کردم و البته خدا نیز واقعا عنایت کرد و رونقی به کسبوکار بازرگانی من داد و من هر آنچه که از آنجا درمیآوردم صرف امور موسسه میکردم.
روزی گفته بودم یکچهارم درآمدم را صرف این کار میکنم اما قصه بچهها انقدر تلخ بود که سه چهارم درآمدم را صرف کار موسسه کردم. در این میان این نکته را در نظر داشته باشید که من در ایران زندگی میکردم. ایرانی که ممکن بود در آن آماج تهمتها قرار بگیری. با وجود سختیهای فراوان جلوی کارم را خیلی نتوانست بگیرد.
خب تصور آنها چه بود؟ شما از قبل حمایت از این نوع کودکان آسیبدیده قرار بود به چه چیز برسید؟
ببینید آنها تصور میکردند چون من کار بازرگانی میکردم و بعد موسسه خیریه تاسیس کردم برای همین میگفتند میخواهد از این طریق از مالیات معاف شود در صورتی که در قانون ما برای کارآفرینهایی که کار خیر انجام دهند، از مالیات معافیت نمیشوند. من اگر بخواهم به کمیته امداد و یا بهزیستی پول بدهم شاید بخشی از آن پول از مالیات معاف باشد، ولی غیر از آن اگر جای دیگری بدهم معاف نمیشود. این قانون مالیات کشور است. من هم خیریه خودم شامل معافیت از مالیات نمیشود، ولی این تصور را دیگران میکردند که میخواهم فرار مالیاتی کنم و هزار جور انگی که هیچ موقع درست نبود. بعد از مدتی با خانم فاطمه معتمدآریا صحبت کردم و قبول کرد که سفیر «مهرآفرین شود» و اولین موسسهای در ایران بودیم که سفیر داشت.
باز هم به طور کامل خانم معتمدآریا نتوانست موسسه را به مردم معرفی کند. بعد از آن هم ما سفیرهای دیگری مانند رضا صادقی و مریلا زارعی داشتیم.
برای تغییر این دیدگاه جهت جلب اعتماد ثروتمندان چه کردید؟
در سال ۸۹ تصمیم گرفتم در انتخابات اتاق بازرگانی، صنایع و معادن کشاورزی ایران شرکت کنم و وارد اتاق شوم.
این سنگپرانیها برای حضور من در اتاق بازرگانی بیشتر بود. برای اینکه بتوانم وارد این ساختار پیر شوم، آنها ارگان جوانان و به خصوص زن جوان را پس میزدند و من این دو ویژگی را با هم داشتم. با یک موج پسزدگی خیلی بدی از سمت بدنه اتاق بازرگانی مواجه شدم که این مساله را بعدها متوجه شدم. این موضوع تنها مخصوص اتاق بازرگانی نیست. سازمانهای دیگر کشور را نیز درگیر کرده است یعنی به نوعی این موضوع برای جوانان ما باعث محدودیت و تبدیل به سرعتگیر شده است. جوانی که پر از انرژی و اندیشه است با یک دیوار نامرئی مواجه میشود که این دیوار را مدیریت کهنسال ایجاد کرده است شاید برای ماندگاری مدیریت خودش جوان را تهدید میداند و برای اینکه بخواهد مقابلش بایستد دست به کارهای غیرعادی مثل حذف جوانان جامعه میزند که من این موضوع را در شورای شهر نیز تجربه کردم.
تحقیرهای جنسیتی هم از سوی اعضای اتاق بازرگانی یا شورای شهر میشدید؟
مثلا من باردار بودم و بارداریام را مورد تمسخر قرار میدادند که با این وضعیت باید بروم در خانه بمانم و نباید بیرون بیایم. این نگرشی بود که من با آن مواجه شدم. در واقع، با موضوع مردسالارانه کامل جنگیدم.
محدودیتها و موانع حضور شما در اتاق بازرگانی، صنایع و معادن چه بود؟
در اتاق بازرگان من رای آوردم و اولین زنی بودم که توانستم از بخش معدن وارد اتاق بازرگانی شوم و توانستم کمیسیون مسوولیتپذیر اجتماعی را با تمام سنگاندازیها ایجاد کنم و مسوولیت کمیسیون را برعهده گرفتم. روز رایگیری کاندید و انتخاب شدم و اولین زنی بودم که رییس یکی از کمیسیونهای تخصصی در اتاق بازرگانی میشد. هر روز فشار روی من بود که برو استعفا بده. با خودم فکر کردم که اگر این کار را کنم نوعی خیانت به جامعه زنان است پس بهتر است فشارها را تحمل کنم و بمانم.
بعد از اتاق بازرگانی و فشارهای آن وارد شورای شهر شدید. چه شد چنین تصمیمی گرفتید و در آنجا با چه محدودیتهایی مواجه بودید؟
شرایط آن زمان اصلاحطلبان به گونهای بود که باعث شد من در لیست آنها قرار بگیرم و آن زمان مثل الان نبود که همه لیست وارد شورا شود، بلکه تنها بخشی از لیست وارد شورای شهر شدند و به عنوان اقلیت شورای شهر انتخاب شدیم.
آن زمان که من به شورای شهر رفتم بدون اینکه خودم حواسم باشد یک تابوی دیگری را شکستم. به عنوان مثال پوشش من روسری و مانتو بود و آن زمان به تنها چیزی که فکر نمیکردم نحوه پوشش خودم بود. من با این پوشش وارد شورای شهر شدم و بعد متوجه شدم که همه میگویند که چه خوب که یک خانم با این نوع پوشش وارد شورای شهر شد. خانمهای شاغل در شهرداری آمدند و از من تشکر کردند که ما به اجبار چادر سر میکردیم. حالا با آمدن شما میتوانیم با مانتو و مقنعه بر سر کار خود حاضر شویم و یک فشار زیادی را توانستم از روی کارمندان زن شهرداری از این طریق بردارم. در صورتی که من اصلا به این بعد ماجرا توجه نکرده بودم.
بعد با آن پوشش به دیدار رهبری رفتم و با واکنشهای مختلفی مواجه شدم. یک عده سرزنش کردند که چرا اینجوری رفتی، یک عده بیاحترامی کردند و یک عده هم تشویق کردند و میگفتند که چه خوب کردی که این تابو را شکستی اما جالب این بود که بیت هیچ واکنش بدی با نوع پوشش من نداشت و خیلی محترمانه با من برخورد کردند.
کاری به حزب نداشتم و چون به گروهم قول داده بودم پای تعهد خودم ایستادم. به عنوان مثال، هیچ جا به من رای نمیدادند. مثلا ستاد سمنها ستادی که NGOها در آن فعالیت میکنند و من با این سابقهNGO داری شاید گزینه بهتری برای این ستاد بودم اما برای ریاست این ستاد رای نیاوردم و به طور کلی هر زمان که مسایلی از این دست در شورای شهر به رایگیری گذاشته میشد، من رای نمیآوردم. آن نیرویی که مانع فعالیت من زن در اتاق بازرگانی میشد، در شورای شهر نیز تجربه کردم. نیروی سنتی و پیری که ضد زن و ضد جوان است به خصوص زنی که امروزیتر هم است، ولی به تواناییهای خودم ایمان داشتم و کارم را ادامه میدادم. من داوطلبانه تلخترین موضوعات شهری را انتخاب کردم که روی آن کار کنم.
من توانستم در مورد تولد کودکان خارج از نکاح در رسانه ملی صحبت کنم یا اینکه زنی که مجبور به زندگی گروهی و در واقع مجبور است با ۵۰ مرد زندگی کند را عنوان کردم. آیا کسی جرات میکرد و میتوانست این صحبتها را انجام دهد؟
دولت و نهادهای بزرگ حاکمیتی چه واکنشی نسبت به فعالیتهای شما و گزارشهایتان داشت؟
از نظر من دولت خواب بود. من چند بار با نهاد ریاستجمهوری نامهنگاری کردم و هیچ واکنشی از سوی دولت ندیدم.
توانستید در این دوران از زندانها نیز بازدید کنید؟
بله از زندانها نیز بازدید داشتم. در واقع به خاطر آن انرژیهایی که با من مقابله میکرد، آن کار که مدنظرم بود را نتوانستم به طور کامل انجام دهم ولی از یک بابت به خودم نمره قبولی میدهم و آن هم این است که در این همه هیاهو پرچم آسیبهای اجتماعی را بلند کردم و همه را به نوعی به این موضوع حساس کردم.
افراد تحت پوشش شما طی این مدت به چند نفر رسیدند؟
در حال حاضر نزدیک به ۱۱ هزار نفر افراد تحت پوشش داریم و ۱۹ نمایندگی نیز در سطح کشور داریم.
سایر اخبار این روزنامه
وزیر کشور در خصوص حجاب:
سرنوشت طرح توسعه لایه نفتی پارسجنوبی در ابهام؛
بازی خطرناک با تجارت جهانی
درآمد 1000 میلیارد تومانی دولت از واگذاریها
احتمال آسیبدیدن اطلاعات جعبه سیاه ATR وجود دارد؛
جلسه شورایعالی کار برای تعیین دستمزد فردا برگزار میشود؛
واکنش فعالان بخش خصوصی به طرح «اعاده اموال نامشروع» مسوولان؛
توقف عملیات ساخت پلاسکو جدید توسط شهرداری
44 میلیون برای 4 الاغ!
مشورت با حافظ!
شفافیت و حذف بنگاه داری
مقاومت تهران مقابل اصرار پاریس؛
فاطمه دانشور، عضو سابق شورای شهردر خصوص رسیدگی به آسیبهای اجتماعی:
محدودیت رابطه تجاری کشور
سامانه جامع تجارت اعلام کرد؛
وزیر کشور در خصوص حجاب:
محدودیت رابطه تجاری کشور
رشدهای ویرانگر!
سیاست ضدگلیستی
سیاست ضدگلیستی
سیاست ضدگلیستی