به بحث ايدئولوژيك درباره «ايرانشهر » پايان دهيم

محسن آزموده
 
يازدهمين همايش سالانه انجمن علوم سياسي ايران روز پنجشنبه دهم اسفندماه در خانه انديشمندان علوم انساني برگزار شد. در اين همايش شماري از مهم‌ترين اساتيد علوم سياسي در ايران به بحث از وضعيت رشته علوم سياسي؛ اكنون و آينده آن پرداختند. جلسه پس از سخنراني سيد عبدالامير نبوي، رييس هيات‌مديره انجمن علوم سياسي ايران و حميد احمدي، دبير علمي همايش، با سخنراني محمود سريع‌القلم آغاز شد. در ميانه آن از جديدترين كتاب حسين بشيريه، احياي علوم سياسي رونمايي شد و پيام بشيريه توسط داود فيرحي قرائت شد و در نهايت نيز با سخنراني سيد جواد طباطبايي به خاتمه انجاميد. آنچه در ادامه مي‌خوانيد، گزيده‌اي از سخنراني مفصل طباطبايي و سخنراني سريع‌القلم و جواد كاشي است. در اين همايش معيني‌علمداري، داود فيرحي، ابوالفضل دلاوري، احمد بستاني و... نيز سخنراني كردند.
دانشگاه چيست؟
من كه از بيرون دانشگاه صحبت مي‌كنم، طبيعتا نمي‌دانم در دانشگاه چه مي‌گذرد. اما به بحث طولاني‌تري باز مي‌گردم كه مدت‌هاست دنبال مي‌كنم و بيش از آنكه راجع به علم سياست در حال حاضر و آينده آن صحبت كنم، به اين مي‌پردازم كه دانشگاه چيست زيرا تا اطلاع ثانوي علم سياست در دانشگاه جريان دارد و دانشگاه متولي علم سياست است. بنابراين نخست به اين مي‌پردازم كه دانشگاه چيست؟ ما هفتاد، هشتاد است كه دانشگاه ساخته‌ايم و كلمه جديد «دانشگاه» را جعل كرده‌ايم اما هيچ‌وقت نپرسيديم كه دانشگاه چيست و به چه درد مي‌خورد و چه تحولي مي‌تواند ايجاد كند؟ البته علم سياست بيش از 110 سال است كه در ايران تاسيس شده و وقت آن است كه بپرسيم جايگاه دانش علم سياست در دانشگاه ما چه بوده و چه هست و چه تحولي پيدا كرده است و احتمالا در آينده چه خواهد شد؟ در مورد دانشگاه سخنان متناقضي بيان شده است. از زماني كه نويسندگان عوام مثل آل‌احمد وارد اين بحث شدند، در اين زمينه بحث شده است. اما چرا مهم است كه بدانيم دانشگاه در ادامه نظام علم در ايران نيست و گسستي در آنجا صورت گرفته است و تاسيس نوبنيادي انجام شده است؟ دانشگاه ايران در آغاز تاسيسش فاقد موضوع بود. موضوع را به معناي دقيق علمي به كار مي‌برم، يعني هر علمي از عوارض وجود يك عين در عالم خارج بحث مي‌كند. تاسيس دانشگاه در ايران تاسيس شعبه‌اي براي نظام علمي بود كه در غرب بود. وقتي برلين تاسيس شد، سر مدرس اصلي آن فيشته و بعد از آن هگل و سپس شلينگ بود. بخش مهمي از انديشمنداني كه مي‌شناسيم، در آنجا يا درس خوانده‌اند يا درس داده‌اند. وقتي دانشگاه برلين تاسيس شد، نظام علمي كه در آنجا تاسيس شد، موضوعي داشت كه آن موضوع آلمان است. به اين دليل است كه در ابتدا فيشته را بردند. بعد از شكست آلمان در جنگ‌هاي ناپلئوني، آلمان فروپاشيد و نمايندگان اصلاحات در آلمان ظاهر شدند و خواستند براي امپراتوري آينده آلمان يك مركز علمي مهم درست كنند كه همان دانشگاه برلين است. مساله اصلي اين بود كه آلمان چيست؟ فيشته كسي بود كه پيش‌تر اين حرف‌ها را زده بود و با ناپلئون در افتاده بود. او طرفدار انقلاب فرانسه بود و بعد در مخالفت انقلاب فرانسه در آمد و عليه ناپلئون رساله نوشت و بعد از او وقتي هگل آمد، باز بحث آلمان مطرح شد. فيشته نوشت: آلمان چيست؟ آلمان ديگر دولت نيست. بعد توضيح داد كه آلمان بايد دولت شود. اشاره عجيب او به ماكياولي و مشابهتش با بحث شهريار ماكياولي در 1515 جالب است. فيشته همان‌طور كه ماكياولي گفت ايتاليا بايد اتحاد پيدا كند، گفت آلمان بايد اتحاد پيدا كند. اينها دانشگاه‌هايي داراي موضوع هستند. نظام علمي اينها روي يك موضوع بنا شده است. البته همه جا چنين نيست.


«ايران» بايد موضوع دانشگاه باشد
از اين مقدمه نتيجه ديگري هم در مورد ايران مي‌گيرم و آن اين است كه اگر نظام علم دوران جديد چيزي است كه در دانشگاه هست و اگر دانشگاه ما فاقد موضوع بوده است و از دانشگاه‌هاي داراي موضوع نمايندگي مي‌كرده است، آنگاه اگر روزي دانشگاه ايراني به وجود بيايد و اگر آن دانشگاه در تحول بعدي بتواند اين دانشگاه جديد ايران را ايجاد كند، موضوع آن ايران است. هيچ دانشگاهي نداريم كه موضوع آن، موضوع آن كشور نباشد، چه با چشم غيرمسلح ببينيم و چه نبينيم. در مورد فرانسه فهم اين امر نيازمند چشم مسلح است، زيرا در بدو نظر «دانشگاه» فرانسه دانشگاه كشور «فرانسه» نيست و دانشگاه آلمان، دانشگاه كشور آلمان است. اما واقعيت اين است كه اينها در يك نظام علمي وارد شدند كه همه دانشگاه‌هاي خاصي هستند كه دانشگاه عام نظام علم اروپا را ايجاد مي‌كنند. در علوم انساني نبايد تصور شود كه چون نظام علم جهاني است، پس بنابراين نظام علم جاي مشخصي مربوط به آن كشور مشخص نيست. به عنوان مثال جامعه‌شناسي فرانسوي، غير از جامعه‌شناسي آلماني و انگليسي و ايتاليا است. اينها هر كدام فلسفه‌ها و علوم انساني متمايز خودشان را دارند، اما در درون يك «پارادايم» همه با هم فكر مي‌كنند و تبادل نظر مي‌كنند و توليد علم‌هاي مشخص مي‌كنند زيرا آن كل از اين مجموعه‌ها فراهم آمده است و هر كشور اروپايي هم آن كشور مشخص اروپايي است و هم جزيي از اروپاست و بنابراين علمش هم همين وضعيت را دارد. يعني جامعه‌شناسي آلماني از ماكس وبر و زيمل تاكنون متفاوت است از جامعه‌شناسي فرانسوي كه از دوركيم و ديگران گفته‌اند. اما يك نظام كلي علم اجتماع داريم كه هم متفاوت است و هم يك علم واحد است. موضوع دانشگاه ايران است. بنابراين اگر دانشگاه در معناي جديد داشته باشيم، ناچار بايد بتوانيم اين ايران را به موضوع بحث دانشگاه تبديل كنيم و اينكه دانشگاه‌هاي ما از نمايندگي دانشگاه‌هاي خارج به نماينده خودش بدل شود، يعني دانشگاهي كه روي پاي خودش ايستاده است. موضوع دانشگاه ايران، ايران است. اما بايد بگويم همانطور كه اسلام موضوع اسلام‌شناسي است و متولي آن حوزه است، موضوع دانشگاه در ايران، ايران به معناي ايران‌شناسي نيست، بلكه ايرانشهر است. بايد بحث ايدئولوژيك درباره ايرانشهر را كنار بگذاريم، زيرا هربار كه اين كلمه به كار مي‌رود، بلافاصله نسبت فاشيسم و ملي گرايي و انواع ايدئولوژي‌هاي جديد وارد مي‌شوند و بسياري از گويندگان آن اگر مغرض نباشند، بسيار جاهل هستند. كساني گفته‌اند اين حرف‌ها فاشيستي و ناسيوناليستي است، اما هيچ تعريف درستي از فاشيسم ندارند و نمي‌دانند فاشيسم چيست. كلمه ايران تاريخ طولاني دارد و به عنوان يك پيشنهاد و طرح مساله معتقدم موضوع دانشگاه بايد روزي بر اين متمركز شود كه ايرانشهر چيست. ايرانشهر بايد به عنوان موضوع دانشگاه ايران مطرح شود. اگر اين را به عنوان موضوع علم قرار دهيم، تمام علوم انساني و اجتماعي از آن ناشي مي‌شود. يعني ايران كجاست؟ جغرافياي سياسي اين ايران كجاست؟ مناسبات سياسي آن چيست؟ تاريخش چه بوده است؟ مناسباتش با ساير جوامع چگونه بوده است؟ چه تحولي در تاريخ ايجاد كرده است؟ هويت مردم اين كشور چه بوده و تمايزش با مردم ديگر چه بوده است؟ اين علم ايران است. همان‌طور كه در اروپا ميراث مشترك يوناني-رمي- مسيحي توانسته موضوع نظام دانشگاهي باشد و در رنسانس به بعد دوران جديد انديشيدن اروپايي را ايجاد كند.
علم سياست ايران
اما اگر اين اتفاق مي‌افتاد، يعني متمركز شدن روي ايرانشهر، به معناي اين است كه ما علم جهاني نداريم و خودمان را بر ايران متمركز كرده‌ايم؟ خير. علم عام با علم خاص ربط پيدا مي‌كند. يعني اگر دانشگاه ما روزي در حوزه علوم انساني چيزي براي گفتن داشته باشد و بتواند از جايي در نظام علم جهاني خودش را به آن ربط دهد، از اين طريق خواهد بود. يعني اول بتواند بگويد ايرانشهر چيست و علم ايرانشهر به چه ترتيبي در مجموعه نظام علم جهاني وارد مي‌شود و چه ربطي به آن دارد؟ در كجاها با آن مي‌خواند و در كجاها نيازمند منطق ناحيه‌اي متفاوت است؟ فهم منطق ايرانشهر و مناسباتي كه در آن وارد مي‌شود، موضوع علم سياست در ايران است. علم سياست ايران داراي نواحي متعدد و متفاوتي است كه ناحيه‌هاي موضوعي به نام ايرانشهر را پوشش مي‌دهد. از مجموعه اين علوم مربوط به ايران است كه روزي علمي به وجود خواهد آمد كه به آن علم سياست ايران خواهيم گفت. من معتقدم روزي بايد بخش مهمي از علوم انساني كه ما در دانشكده‌هاي مختلف داريم، را دور بريزيم و از اول تعريف كنيم اين علوم انساني به چه درد مي‌خورند؟ فهم مقولات و مفاهيمي كه تاريخ ايران را با آن مي‌شود توضيح داد، مهم است. تاريخ مساله مهمي است كه ما تقريبا نداريم. تقريبا مي‌توان گفت ما هيچ تاريخ مهم منضبطي را درباره ايران نتوانسته‌ايم بنويسيم. گذشته ما است كه آينده را روشن مي‌كند. مشكلات امروز را شايد بتوان رفع كرد. اما مساله من اين است كه از بنياد مساله اشكال هست. تاسيس دانشگاه در شرايطي رخ داده كه با زمان ما متفاوت بوده است، اما اين دانشگاه بايد مي‌توانست تحول اين جامعه را در مسيري كه تا به امروز طي كرده توضيح دهد. به نظر من علم سياست امروز نمي‌تواند از اين مسير توضيحي ارايه دهد. خلاصه حرف من اين است كه كارنامه نظام دانشگاهي موجود و به خصوص دانشگاه دولتي و مادر منفي است. آيا مي‌توانيم آن را تغيير اساسي داريم و اراده‌اش را داريم يا خير؟ اطلاعي ندارم.