دارآخر

ميترا    معيني
- دو تا روناسي. پشتش آبي خاني، بزن كله مرغابي پنشتا
با نوك چاقو زير و رو مي‌گيرم و گره گره مي‌بافم. گاهي جلو مي‌افتم گاهي عقب.
بي‌بي‌غر مي‌زند: ريشه‌ها رو مي‌بري شيطون! با دست ورچين.


سرش را مي‌آورد جلو، نزديك دار. چشم‌هاش خوب نمي‌بيند، به قول خودش پيه آورده.
برايش چاي مي‌ريزم تا يادش برود. نرم مي‌شود. حبه قند را با دو، سه دندان سالم جلويي مي‌كرچد و تنم را مور مور مي‌كند.
دلم شورشيرين مي‌زند. حالم به هم خورده است. اين دارها هم وقتي دخترها پشت‌شان نيستند تن آدم را مي‌خورند. دوازده دار، همه نصفه نيمه. دخترها مثل گنجشك‌هاي درخت حياط‌مان يك كله جيك‌جيك مي‌كنند و آدم يادش مي‌رود چقدر بافته، چقدر مانده.
- سوار بي‌سر ديده بودي صنم؟ ماهي به خشكي ديده بودي باله بزنه رو خاك و هي بره و هي بره؟
رنگ‌ها را سوا مي‌كنم. بي‌بي دوباره ورد گرفته. يا خضر نبي.
- نديدم بي‌بي. نديدم.
بي‌بي‌جان من حتي نديدم كسي روز عيد بياد كار. بياد قالي رج بزنه.
- محض عاروسي تو بود لب قيطاني. جهاز بي‌قالي هم ديده بودي؟
سرم به هوا بود دختر، پاهام بند زمين نبود. راه كه مي‌رفتم خاك بيابون قهرش مي‌گرفت. يكي دوتا خواهون نداشتم كه! سربند اشرفي به سر، آويز ميخك زير گلو... .‌هاي صنم. سوار بي‌سر ديدي؟
دلم دود مي‌كند. دهنم خشك و تلخ، زبانم چسبيده به سق. چرا گذاشتم عقد را عقب بندازن؟ چه خبطي!
موسي را چرا گذاشتم برود شهر. چه خريدي چه چيزي؟... خبرم چادري گرتي و كفش پاشنه صناري مادرم رو تنم مي‌كردن... هي واويلا.
سرم را فرو مي‌كنم توي قالي. پود اول را نرم كركيت مي‌زنم. پود دوم را محكم مي‌كشم و پرزور كركيت مي‌زنم. خرده پشم‌ها با صداي تپ‌تپ توي نور باريك سقف پايين، بالا مي‌روند. رنگ به رنگند. قشنگند.
دلم مالش مي‌رود. تند پت كو رد مي‌كنم و باز محكم كركيت مي‌زنم. پت را رو چين مي‌كنم كه بي‌بي چاشت مي‌خواهد. هي بي‌بي...
نان و پياله‌اي ماست و خرما مي‌آورم. از سر بخاري كتري و قوري را برمي‌دارم مي‌گذارم كنار دستم. كاش دلم چاشت را پس نزند. كاش موسي دم غروبي برگردد.
بي بي‌لقمه‌هاي كوچك مي‌گيرد. مثل گرگ گرسنه همه را مي‌بلعم. از گوشه چارقدش، تلخي را در استكان مي‌اندازد و چاي مي‌بندم روش. با نوك چاقو بهم مي‌زند و سر مي‌كشد. صورت در هم مي‌كشد و چشم و چارش زير چروك‌ها گم مي‌شوند.
- شكر پنير‌ها كو صنم؟ برا عيد اسدم.
كاسه شكر پنير را هل مي‌دهم جلو دستش، به دهان مي‌برد و اخمش وا مي‌شود.
سرمه كشيده بودند، لباس سفيد و دستمال كلاغي تنش كرده بودند. مي‌آمدند ببرندش. سواراسبش كرده بودند. بوي اسفند بوده. بوي نويي دستمال روي صورتش. دلش به هم مي‌خورده از بوي خون پيچيده توي دهانش و جاي دندان كه زق زق مي‌كرده و لب پاره‌اش سوز مي‌زده... .
چرتم گرفته. سرم را تكيه مي‌دهم به نرمي قالي. گاس پنج عيد من هم لباس عروس تنم باشد و دستم بماند توي دست‌هاي موسي.
با ته عصاش مي‌زند زير دنده‌ام و مي‌غرد: هوي خو توما.
چشم باز مي‌كنم. چاي يكرنگ با خرما بيدارم مي‌كند.
نه رِنگ‌سازي بوده نه كپاكپ دهلي، نه رنگ وارنگ دستمال بازي زن‌ها. بيوه سار بوده عروسيش.
خون از دهانش مي‌ريخته روي سفيدي شليته و سرخي پخش تور و قيطان مي‌شده. هاي‌هاي گريه مادرپشت سرش و اسيري روبروش. ماهي به خاك. آهو به چاه. هزار سوار و يكي بي‌سر. يكي بي‌سر...
طاقتم را واگوهاي بي‌بي برده و گوش هام شده دروازه بي‌در.
مي پرسم: بي‌بي تو عروسيم دستمال مي‌بازي؟
سيگار اشنويي آتش مي‌زند و دودش را مي‌بلعد. پاها را دراز مي‌كند و گل از گلش مي‌شكفد.
سر پلنگ است پيرزن.
- ها چمه ؟چوپي مي‌بازم و سه پا كه دخترون حيرون بمونن صنم. نديدي جواني هام چه رخشي بودم؟
مي پرم تو حرفش و مي‌گويم: مي‌خوام رو كله سيب لتي وسطي حاشيه بنويسم بي‌بي. خوبه؟
راست مي‌نشيند. چشم‌هاش برق مي‌زند.
- ‌ها... خوبه دردت و بلات. بنويس بي‌بي نارنج. دختر كربلايي مراد و گل نسا.
مي زنم به خنده: دور از جون مگه سنگ قبره؟ همون بي‌بي بسه.
- چمني سه تا، جفت شتري. پشتش زرد جوهري پنشتا.
- بي‌بي! سيب لتي‌هاي حاشيه دورج ديگه تمومه. خلاصيم تا ظهر.
- ‌ها خلاصيم. نه خيلي زحمت كشيدي! ريسمونت آماده. دارت آماده.
چه مصيبتي داشتيم سر پشم شستن و تيت كردن وريسيدن و دوك زدن دختر. كلاف كلاف كه ريسمون جمع مي‌شد موسم رنگرزي بود. تعاف كه مي‌آمد عروسيمان بود. هرچي كلكه پشم و دم قيچي و كروشه گندم و عدس بود مي‌داديمش. بعض وقتا كشك و پنير خيگم مي‌گرفت بي‌پدر ازمون. جاش روناس وجفت و سماق واسپرغم ميسديم.
تو ديگاي بزرگ لار كش آب مي‌جوشانديم. رنگ مي‌ساختيم ورسمونا رنگ مي‌گرفتن. ترياكي. لاكي. آبي. اول سرما هم كه مي‌شد ‌دار مي‌زديم و مي‌بافتيم.
دست مي‌جنبانم. دست روي دلم مي‌گذارم. فشار مي‌دهم. فشار مي‌دهم. چيزي نيست. خبري نيست. خبري نيست.
- بي‌بي‌جان. تند‌تر بخوان. تا ظهر سر‌دار رو ببريم.
- دادنم جاي خون صنم. دادنم اسيري... روزم سياه بود. شبونه مي‌زدم به كوه. مي‌گرفتن مي‌آوردنم پس. خدانيامرز همسال بابام بود و هم گردن گرگ كوه.
- بي بي‌اسمت را چه رنگ ببافم؟
- لاكي بزن. لاكي صنم.
كج و كوله مي‌شود بي‌بي لاكي وسط حاشيه پر گل بته. عيبي ندارد قالي از خودمان ست.
دست مي‌كشد روي رج‌ها. انگشت تاب‌دار و چروكيده‌اش را مي‌گذارد روي قرمزي اسمش و مي‌پرسد كه همين اُست؟
نفسش بالا نمي‌آيد. با سر انگشت‌ها بارها و بارها اين تكه را ناز مي‌كند. مثل بچه‌ها ذوق مي‌كند. صورتم را مي‌بوسد و آب چشماش مي‌مالد به لپ‌هام.
- هي صنم آخرش آمدم تو خونه‌ات. سر سفره‌ات. بچه‌هات رو نومم بازي مي‌كنن.
دست مي‌كشم به دلم. چيزي نيست. چيزي نيست. موسي كاش امشب برسي. كاش فردا عروسي باشه موسي. دامن پيراهنم را چنگ مي‌زنم و توي مشت فشار مي‌دهم.
نم چشمانم را با پشت دست مي‌گيرم. گرم مي‌بافم و قيچي مي‌زنم رج به رج.
كتف و كمرم درد مي‌كند. ماري توي دلم مي‌پيچيد و زير ناف را نيش مي‌زند. چيزي از دل اندرونم سوا مي‌شود. دلم بهم مي‌خورد ودهانم مثل سركه ترش مي‌شود. توي سطل خاكروبه بالا مي‌آورم.
بي بي‌هراسيده شانه‌ام را مي‌مالد.
- از خوف عاروس شدنه دختر. از خوفه. رختاتم گلي شده.
پهن مي‌شوم روي زمين. شانه هايم ول مي‌شوند. مثل مادر مرده‌ها زاري مي‌كنم. كاش من هم مادري داشتم تو اين روزاي تنگ. كاشكم.
بي‌بي ‌بلندم مي‌كند. آسوده مي‌روم پشت دار. بي‌حس و كرختم. دو زانو مي‌نشينم. هر كاري مي‌كند خانه نمي‌روم. دو پت مانده. يكي سفيد ساده، آخري هم سياه. قاب حاشيه. تند مي‌بافم و بي‌بي برو بر نگاهم مي‌كند .
يكهو دست مي‌كند ريشه موها. چپه‌اي موي سفيد از زير چارقد مي‌كشد بيرون.
مي گويد: قيچي بزن صنم.
دلم مي‌ريزد. هول مي‌كنم و چاقو دو تا ريشه را مي‌برد. دستش مثل بيد مي‌لرزد، قيچي را برمي‌دارد و گيس سفيدش را مي‌چيند. دسته كوچكي سوا مي‌كند. با انگشت مي‌تابد و مي‌دهد دستم.
مي گويد- بباف لابلاي سفيد‌ها صنم. گاس قالي آخري باشه. بباف.
 
  تجربه نو
صفحه داستان «اعتماد»، صفحه‌اي براي ارايه تجربه‌هاي تازه درحوزه داستان‌نويسي است؛ صفحه‌اي كه به همه دست‌اندركاران داستان تعلق دارد. اين صفحه بر آن است كه هم صداهاي تازه در اين حوزه را شناسايي و معرفي كند و هم آثار پيشكسوت‌ها را به نيت اطلاع‌رساني جايگاه كنوني ادبيات داستاني ارايه دهد. اين صفحه خارج از مرزبندي‌هاي رايج ادبي دركشور تلاش مي‌كند در درجه نخست، منعكس‌كننده آثاري باشد كه داراي رعايت اصول داستان‌نويسي باشند. دوستاني كه مايل به انتشار داستان اعم از ترجمه يا تاليف هستند مي‌توانند آثار خود را از 500 تا 1500 كلمه ازطريق ايميل
 rasool_abadian1346@yahoo.com
يا از طريق كانال تلگرامي rasool_abadian @ ارسال كنند.