روزنامه وطن امروز
1396/11/19
با تغییر دولتها اختیارات هم کم و زیاد میشود؟!
صادق فرامرزی: جناب نجفی بتازگی پس از دادن نمره 18 به عملکرد شهرداری تهران در جریان بارش برف اخیر در مقام دفاع از عملکرد خود چنین گفتهاند: «صبح روز یکشنبه که روز بعد از برف بود تمام خیابانهای اصلی تهران باز بود. بیشتر از این شهرداری باید چه اقدامی انجام میداد؟» از سوی دیگر بهزاد نبوی، فعال سیاسی اصلاحطلب و نماینده اسبق مجلس شورای اسلامی با بیان اینکه دولت روحانی برخلاف دولت خاتمی که هر 9 روز یک بحران را تجربه میکرده، هر 9 ساعت با یک بحران روبهرو میشود، ادامه داده: دولت در نهایت 15درصد قدرت کشور را دارد و قادر به انجام هیچ عمل خاص و محسوسی نیست. چندی پیشتر نیز رئیسجمهور در مقام دفاع از وضع موجود اقتصادی به این نکته اشاره کرده بود که از مجموع 360هزار میلیارد تومان بودجه کشور 200هزار میلیارد تومانش در اختیار دولت نیست. با کمی جستوجو در میان انبوه اخبار و موضعگیریهای دولتمردان و حامیان اصلاحطلبانشان میتوان به موج انبوه این چنین سخنانی برخورد که فصل مشترک تمام آنها چیزی نیست جز «فرمایشی» بودن اقتدار دولت، شهرداری، مجلس و... و نبود «اختیار» در تصمیمگیری جهت اصلاح امور.با همه این اوصاف آیا تمام نهادهای سیاسی کشور و قوه مجریه به عنوان بزرگترین آنها آنقدر ذلیل، ناتوان و فرمایشی و نمادین هستند که انتظار کمترین بهبود را نمیتوان از آنها داشت؟ اگر پاسخ چنین است علت این حجم از تقلا و تلاش برای اشغال این نهادهای نمادین که در حداقلیترین امور هم قادر به تغییر نیستند چیست؟ اگر این نهادها به خودی خود و فارغ از افراد تکیه زده بر کرسی ریاست آنها اینقدر فاقد قدرت در تصمیمگیری و سیاستگذاری هستند، چگونه میتوان متصور بود که در چارچوب ذهنی دولتمردان و اصلاحطلبان، «دولت قبل» و «شهرداری سابق» قادر بودهاند چنین لطمههای جبرانناپذیر و ویرانکنندهای برجا بگذارند؟ حد تاثیرگذاری این نهادهای فاقد اقتدار چقدر بوده که میتوان با آنها متصور چنان ضرباتی شد و انتظار اندک خدماتی نداشت؟ و سوال مهمتر این است: آیا دولتمردانی که غالبا پیش از سمتگیری در این دولت دههها در مقام وزیر و مسؤولان عالیرتبه بالاترین پستها را داشتهاند، پس از انتخاب اخیرشان پی به آن بردهاند که دولت تنها 15درصد قدرت دارد و نهایت اقدام شهرداری میتواند آن باشد که ماشینها توانایی حرکت در خیابان را داشته باشند؟ اگر جواب مثبت است که عدم کفایت این مسؤولان را میتوان نتیجه گرفت و اگر منفی است میتوان تمام وعدههای آنان را آمیزهای از «دروغ» و «خیانت» دانست. با این حال جواب عمده این سوالات واضحتر از آن است که نیاز چندانی به تفصیل داشته باشد. دولت جمهوری اسلامی نه آنچنان که در برهه انتخابات از آن سخن گفته میشود صاحب عصای موسی است و توانایی تغییر در همه امور را دارد و نه اینچنین که در برهه پس از انتخابات گفته میشود همچون نوزادی شیرخوار و ناتوان فاقد قدرت در جهت اصلاح وضع موجود اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است. شهرداری تهران هم نه آنچنان که در زمان شهردار سابق نقد میشد توانایی آن را دارد که با یک هلیکوپتر آتش یکی از بزرگترین ساختمانهای شهر را خاموش کند و نه آنقدر ناتوان و بیاختیار است که توانایی پاشیدن ماسه و نمک بر مسیر رفت و آمد مردم را نداشته باشد. محدوده اختیار و میزان تاثیرگذاری نهادهایی همچون دولت نه آنقدر است که اصلاحطلبان از پیشینیان انتظارش را داشتند و نه اینقدر است که امروز مستاصلانه از آن سخن میگویند و «نمیتوانیم» را برای تغییر وضعیت موجود تجویز میکنند.
واقعیت آن است که در نظام تبلیغاتی اصلاحطلبان قدرت نهادها نیز همچون باقی امور (از جمله ارزشها) سیال و به حسب جایگاه در قدرت یا بر قدرت بودن آنان متغیر است، آنان دولتی را که در دستشان نباشد (و طبیعتا نیاز به پاسخگویی درباره آن را نداشته باشند) در منتهاالیه تاثیرگذاری بر همه امور فردی و اجتماعی میدانند اما دولتی که به دستشان برسد آنقدر ناتوان تصویر میکنند که مردم تنها میتوانند سپاس آن را بکنند که به دست رقیب نیفتاده است. جنجال حاصل از مقایسه نقدهای غیرمعقول به شهردار سابق و مالهکشی غیرمعقولتر عملکرد شهرداری جدید که در فضای مجازی نیز خبرساز شد، نمودی عینی از این شکاف نظری حاکم بر اصلاحطلبان است. با این تفاسیر آیا در پیش گرفتن این رویه از جانب اصلاحطلبان و به تبع آن دولتمردان صرفا به یک تردستی سیاسی برای کسب آرا در برهه پیشاقدرتگیری و فرار از پاسخگویی در دوره پساقدرتگیری محدود میماند؟ پاسخ به این سوال مشخصا منفی است، چرا که فضای حاکم بر افکارعمومی جامعه، جرقه خوردن شکلگیری یک جریان رادیکال و آنارشیک است که با مرتجعانهترین شعارها به جدال ارزشیترین و اساسیترین مفاهیم میرود و ناامیدی بیسابقه از اصلاح وضع موجود در فضای عمومی جامعه، همه تبعات غیرمستقیمی است که از این مشی دوگانه شکل گرفته است. آنچه در حال وقوع است بریده شدن شاخه درختی از جانب دولتمردان است که خود روی آن نشستهاند، چرا که آنان نبض مطالبات اجتماعی مردم را با موج دروغین چنان مدیریت میکنند که به راهی جز در پیش گرفته شدن رادیکالیسم منتهی نمیشود. آنان در ابتدا و زمانی که از قدرت کنار گذاشته شدهاند، نیازهای مردم را با تصویر کردن دولتی که در دست آنها نیست اما بینهایت توانایی دارد به سمتی میبرند که حتی اگر «وضع موجود» چندان هم نامطلوب نباشد اما مولد نارضایتیهای گسترده شود و سپس از این بستر موفق به کسب رای مردم میگردند (وعده خروج از رکود در 100روز، برقراری چنان گشایشی که مردم به یارانههایشان نیاز نداشته باشند و... مواردی آشکار از این دست است) اما پس از تکیه بر قدرت چنان به تصویرسازی و جعل جریانهایی که در پشت پرده همه امور را در دست دارند و دولت را در حد کارفرمایی تشریفاتی محدود کردهاند میپردازند تا حتی از حداقلیترین تواناییهایی که یک دولت داشته و دولتمردانش موفق به کسب آن نشدهاند نیز چشمپوشی شود. برونداد چنین عملکردی صرفا به توجیه عدم پاسخگویی جریان حاکم ختم نمیشود، چرا که آنان پیش از آن با موجسواری در تولید نیازهایی فراتر از توان موجود و سپس نمایش عملکردی به مراتب پایینتر از توان موجود، یک شکاف اجتماعی را خلق میکنند که جز با در پیش گرفتن درایت نمیتواند نتیجهای غیر از فراهم آوردن یک حرکت رادیکال ذیل شعارهای مرتجعانه (همچون طرفداری از جریان سلطنتطلب) داشته باشد. کلام آخر نمیتواند چیزی جز توصیه برای اصلاح ادبیات در پیش گرفته شده از جانب دولتمردان و نیروهای اصلاحطلب در نهادهایی همچون شورای شهر و شهرداری تهران باشد، آنان با تجویز «نمیتوانیم»های کاذب به مردمی که سالها به آنها از «میتوانند»های کاذب پیرامون جریان رقیب گفته شده است، فضا را به سمتی میبرند که توانایی تکرار تضادهای بحرانآفرین میان دولت و ملت را به شکلی غیرقابل کنترل فراهم میکند.
پربازدیدترینهای روزنامه ها