روزنامه همدلی
1396/11/18
فرهاد اسعدیان از «در ستایش تونالیته» میگوید: میخواستم ایده نوینی را ثبت کنم
اکثر آدمها حوصله ندارند ذهنشان را درگیر کنندهمدلی| «تونالیته»، همان «مایه» در موسیقی، ردیفهای منظم و نامنظم گام، صدایی که مبنایش را نت پایه میسازد و جزئی جداناپذیر از هر اثر موسیقایی است. مخاطب تنها محصول نهایی را میشنود و شاید کمتر توجهی به علم موسیقی نداشته باشد، بنابراین جالب و وسوسهبرانگیز است وقتی آلبومی در ستایش تونالیته ساخته و منتشر شود. «در ستایش تونالیته» نام اثری از فرهاد اسعدیان است، نوازنده و آهنگساز ایرانی. او که تجربه آهنگسازی برای فیلمهایی چون «آخر بازی» و «بوسیدن روی ماه» به کارگردانی همایون اسعدیان را دارد، به سراغ سوییتهایی از یوهان سباستیان باخ، آهنگساز نامدار آلمانی رفته و دو سوییت در سل ماژور و دو ماژور را با گیتار از این موزیسین شاخص اجرا کرده است. مسئلهای که «در ستایش تونالیته» را به اثری ویژه تبدیل میکند، صرف 10 سال زمان برای ایدهپردازی و بیش از 2 سال وقت برای تهیه و تنظیم 12 قطعه آلبوم است؛ تلاش طاقتفرسا اما لذتبخشی که شاید تنها یک هدف دارد؛ «هنر برای هنر». در هیاهوی بازار موسیقی، کمتر موزیسینی را میتوان یافت که فارغ از رویای شهرت و ثروت، تنها برای ارائه اثری فاخر، ساز در دست بگیرد و برای رسیدن به هدف مورد نظرش، حتی در کوک گیتارش دست ببرد. فرهاد اسعدیان به بهانه «در ستایش تونالیته» از آلبومش میگوید و آن چه در سرش میگذرد. ماحصل این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
ابتدا بگویید موسیقی را از چه زمانی آغاز کردید و چه شد در میان سازهای ایرانی و غربی، به سراغ گیتار رفتید؟
قبل از انقلاب به کلاسهای موسیقی کانون پرورش میرفتم که بعد از انقلاب تعطیل شد. چند سالی در این میان وقفه افتاد و من هیچ نمیدانستم که چه کنم. یک گیتار گرفتم اما هیچ معلمی نداشتم و کارم شده بود یکی بر سر خودم و یکی بر سر گیتارم بزنم. برای همین شروع خیلی دقیق و درستی نداشتم. از کودکی بیشتر موسیقی گوش میکردم تا اینکه موسیقی کار کنم. بعد از چند سال فهمیدم همه چیزهایی که انجام دادهام، اشتباه بوده، تکنیکم خراب است و مجبور شدم همه چیز را دوباره از نو درست کنم. فرزند آخر خانواده بودم و برادرها و خواهرم این نوع موسیقی گوش میکردند و همیشه در گوش من بود. یادم میآید یکبار که از چهارراه ولیعصر رد میشدم، پشت ویترین استودیو بتهوون، دو جلد کتاب خودآموز گیتار با سه نوار کاست دیدم و آنها را خریدم که البته کتابهای خوبی نبود اما توانستم گیتارم را کوک کنم و چند آکورد بنوازم. علاوه بر آن یک مغازه نتفروشی در سهراه اسکندری وجود داشت و آقای «آرام استپانیان» یک کتاب قدیمی به من داد و گفت «این را بزن». من روی کتابها کار کردم اما تکنیک و زاویه دستم افتضاح بود و به جایی رسیدم که دیگر نمیتوانستم جلوتر بروم. بعد از سالها پیش آقای «تفقدی» رفتم، ایشان در همان جلسه اول آب پاکی را روی دست من ریخت و گفت «اگر میخواهی پیش من بیایی باید تمام اندوختههای قبلیات را دور بریزی.» من حرف او را گوش کردم. ایشان یک ماه و نیم اول فقط تمرین دست به من داد. ساعتهایی که پیش ایشان میرفتم خیلی محدود بود اما خودم مدام تمرین میکردم. یک جایی احساس کردم دیگر نوازندگیام خوب شده و در زمینه تئوری، نقصانهایی احساس کردم، به همین خاطر از طریق یکی از دوستانم پیش آقای «مهران روحانی» هارمونی و کنترپوان یاد گرفتم.
سوییتهای یوهان سباستیان باخ بارها و بارها توسط موزیسینهای داخلی و خارجی مخصوصا نوازندگان ویولنسل اجرا و البته برای سازی غیر از گیتار نوشته شده. چرا میخواستید حتی با وجود تغییر در کوک گیتار، این قطعات را اجرا کنید؟
من از نوجوانی این سوییتها را دوست داشتم و از همان زمان با توجه به اینکه گیتار کلاسیک مینواختم و تبحری در نواختن ویولنسل نداشتم، دلم میخواست آنها را با گیتار اجرا کنم. البته تنظیمهایی از این قطعات برای گیتار وجود داشت که بسیاری از نوازندگان بزرگ از جمله آندرس سگوبیاتورس آن را نواخته بودند. اجراهای دیگری هم وجود داشت که همهشان با تبحر بسیار نواخته شدهاند اما برایم عجیب بود که شنیدن این قطعات، آن دلچسبی و لذتی که ویولنسل برایم ایجاد میکرد را به وجود نمیآورد. این اتفاق یکی از دلایلی بود که باعث شد به «در ستایش تونالیته» فکر کنم.
نام آلبوم نیز بسیار جالب و قابل تامل است. چرا این اسم را انتخاب کردید؟
من سالها درگیر مفهوم تونالیته در موسیقی بودم و اعتقاد داشتم حسی که در نواختن «سل ماژور» وجود دارد، نباید با «ر ماژور» تغییر کند اما عملا اینطور نیست و هر کدام از نتها که در مرکز تونال قرار میگیرد، حس متفاوتی به وجود میآورد، حتی قدما از یک سری تونالیتهها پرهیز میکردند اما با منطق ریاضی فکر میکنید ماژور، ماژور است. در این خصوص شروع به آزمایش کردم و فهمیدم واقعا همین طور است. بعد از مدتی دوباره یکی از سوییتهای ویولنسل را با گیتار نواختم و متوجه شدم برای اینکه این سوییتها که اصل آن برای ویولنسل است، با گیتار قابل اجرا باشد، کسانی که آن را تنظیم کردهاند، ناگزیر شدهاند تونالیته را تغییر دهند. برای مثال سوییت اول برای ویولنسل در سل ماژور است و برای اینکه در گیتار بد دست میشده، «ر ماژور» تنظیم کردهاند و برای همین صدایش تفاوت کرده است.
یعنی نمیشد قطعه را در همان «سل ماژور» اجرا کرد؟
بسیار سختتر بود، به همین خاطر به راهحلی رسیدم؛ این که گیتارم را مثل ویولنسل کوک کنم، یعنی سیمها را شل و چهار سیم بالای گیتار را دقیقا مثل ویولنسل کوک کردم و نتهای ویولنسل را جلویم گذاشتم و همان را نواختم. یعنی کوک سه سیم گیتار را تغییر دادم و این اثر در قالب 12 قطعه با عناوین «پرلود»، «آلماند»، «کوارنت»، «ساراباند»، «منوئه یک و 2»، «ژیگ» و ... ساخته شد.
معیارتان برای انتخاب نام قطعات چه بود؟
من اسامی را انتخاب نکردم و همانی است که در قطعات باخ وجود داشته است. سوییتهای دوران باروک بر اساس یک سری رقصهای دوران رنسانس و دوران قدیمتر از خودش ساخته میشده و الزاما معنایش این نبوده که برای رقص است. باخ آهنگساز محبوب من است و علاقه بسیار زیادی به او دارم. 10 سال پیش ایده کار در ذهنم شکل گرفت اما گرفتاریهای معمول زندگی سبب شد این مدت زمان طول بکشد تا ایده را پیاده کنم، البته باید اعتراف کنم انتظار نداشتم این پروژه تا این اندازه سنگین باشد.
برای شما دغدغه بود که صدای ویولن سل بدهد یا خیر؟
نه، چون گیتار نمیتواند صدای ویولنسل بدهد. خیلی از قطعات پیانویی نیز با گیتار زده میشود و قرار نیست صدای همدیگر را بدهند. در واقع من این کار را انجام دادم تا بتوانم در همان تونالیته بنوازم و فضای صداییام همانی باشد که مد نظر باخ بوده، نه اینکه از «سل» به «ر» کوچ کنم و تنها نسبتهای ریاضی را رعایت کنم؛ چون در این صورت بدون شک آن حس ایجاد نمیشد. در واقع مرکزیت تونال به جای «ر»، «سل» شد؛ همان که مدنظر باخ بوده است. قبل از دوران باروک، موسیقی به شکل مدال بوده و تونالیته به آن اندازه اهمیت نداشته است. در دوران باروک و زمان باخ به این موضوع توجه بسیاری شد و وقتی باخ، قطعهای را در «تون» مشخص انتخاب میکرد، بیدلیل نبود.
تغییرات ایجاد شده به کوک ساز محدود میشد یا در ساختمان گیتار نیز تغییراتی ایجاد کردید؟
فقط در کوک تغییر ایجاد کردیم و همین مسئله، حجم کار را چندین برابر کرد. مجبور شدم دوباره قطعات را برای گیتار بازنویسی کنم. وقتی قطعه بازنویسی شده به صورت آماده وجود دارد، میتوانید به راحتی از آن شروع به نواختن کنید اما از اول باید قطعات را تنظیم میکردم و برای این تنظیم مجبور بودم مطالعهای عمیق در موسیقی آن دوران انجام دهم تا خطوط ملودی را از هم تفکیک کنم و بدانم کدام قسمت باید با کدام انگشت نواخته شود، حتی در تزئینات هم دو، سه ماه به صورت جدی مطالعه عمیقی انجام دادم. همه چیز را باید از اساس خودم طرحریزی میکردم.
با توجه به تغییر کوک، اجرای قطعات برایتان مشکل نبود؟
یک عمر است در حال نواختن گیتار کلاسیک هستم. جای تمام نتها را میدانم و وقتی نت جلوی چشمانم است، به صورت اتوماتیک دستانم روی ساز قرار میگیرد اما با این تغییرات جای همه چیز عوض شده و انگار مشغول نواختن ساز جدیدی بودم. مسئله دیگر این بود که من یکی از سیمها را شل کرده بودم و این کار باعث شده بود سیمها صدای گزگز بدهند حالا در این بازار که شما هر چیزی را به راحتی پیدا نمیکنید، باید سیمی پیدا میکردم که اگر شل هم شد به گزگز نیفتد. علاوه بر آن، از آنجا که عمده کار من روی سیمهای بم بود، ناخودآگاه سیمهای بم صدای قرچ قرچ میدهند و این را میتوان در تمام اجرای بزرگان موسیقی هم دید؛ هرچند یک تعادلی میان سیمهای بم و سیمهای نایلونی گیتار وجود دارد که این صدا هر چند لحظه یکبار شنیده میشود. از آنجا که مدام روی سیمهای بم کار میکردم، این صدا وحشتناک زیاد میشد و حالا باید سیمی پیدا میکردم که هم وقتی شل شد، گزگز نکند و هم قرچ قرچش پایین باشد. سعی کردم تکنیک خودم را بالا ببرم تا این صدا کمتر شنیده شود. به هر حال اصلا انتظار نداشتم این همه داستان داشته باشم اما دو سال و نیم طول کشید تا تنظیمها دقیق شود و سیمها را پیدا کنم.
قبل از شما، موزیسین دیگری چنین کاری را تجربه کرده بود یا شما نخستین فرد محسوب میشوید؟
من اجراهای مختلف گیتار را جستوجو کردم و چنین تجربهای ندیدم. البته کوک غیرمتعارف در گیتار زیاد رخ داده و نوازندهها برای اینکه قطعهای را بنوازند از کوک یا گیتارهای غیرمتعارف استفاده کردهاند. مثلا هماکنون گیتارهای هفت یا هشت سیم یا حتی چهارده سیم یا گیتارهایی با دو کاسه یا دو دسته وجود دارد. میخواهم بگویم همه تنها با گیتار کلاسیک نمینوازند اما مشابه این اتفاق را حداقل من ندیدهام.
طبیعتا مخاطبان آلبوم شما را در میان دغدغهمندان موسیقی فاخر باید جستوجو کرد. بازخورد مثبتی از «در ستایش تونالیته» دریافت کردید؟
متاسفانه من ارتباط وسیعی با جامعه موسیقی ندارم اما زمانی که دوستان گیتاریست این اثر را شنیدند، گفتند صدای جدیدی است، یعنی صدای بمی که در این کار وجود داشت با گیتار استاندارد شکل نمیگیرد. این دوستان لذت بردند و تشویقم کردند. نمیدانم واکنش مخاطبانی جز اهالی موسیقی به کار چه بوده، چون این کارها اصلا بازخوردی ندارد. اثری مثل این مگر قرار است چقدر فروش داشته باشد؟ شما اگر یک آلبوم پیانوی کلاسیک هم منتشر کنید، تنها چند نفری که در همان ساز فعالیت دارند و احیانا چند نفر از دوستان نوازنده اثر، آن را میخرند. البته دایره محدود مخاطبان موسیقی کلاسیک فقط به ایران خلاصه نمیشود و عموما تعداد مخاطبان این نوع موسیقی در تمام دنیا کم است. شاید این تصور پیش بیاید که در ایران استقبال بسیار کمتر است ولی شما هر شهری در دنیا را در نظر بگیرید، یک نوازنده کلاسیک، صد نفر مخاطب دارد و در جای دیگر وقتی یک خواننده پاپ کنسرت میگذارد، دامنه مخاطبانش به صدهزار نفر هم میرسد. این وضعیت در ایران بدتر است چون موسیقی کلاسیک اصلا موسیقی ما نیست و در این میان تعداد اندکی از ما به دلایل مختلف درگیر این موسیقی و به آن علاقهمند شدهایم. از آن طرف باید به این نکته توجه کرد که موسیقی چقدر در زندگی ما ایرانیها نقش دارد. وقتی به خانه مردم عادی میروید، نه مدیای موسیقی میبینید و نه حتی سیدی، فقط موسیقی در مراسمی خاص حضور دارد. ایرانیان خیلی کم موسیقی گوش میدهند. موسیقی در زندگی ما نیست و موسیقی کلاسیک هم که دیگر اصلا برای ما نیست. دلیل اینکه چرا ما چند نفر این کار را انجام میدهیم شاید به یک دلیل روانی برمیگردد.
پس نباید نگران گرایش عموم جامعه به موسیقیهای دیگر بود؟
اصولا هر چیزی که نیاز به فکر کردن دارد، آدمهای کمتری در تمام دنیا سراغش میروند. موسیقی کلاسیک هم این داستان را دارد و چون موسیقی ما نیست جا افتادنش سختتر است. شما وقتی رمانی جدی میخوانید، ذهنتان درگیر چیزی میشود که در یک پاورقی ساده مجلات زرد وجود ندارد، برای همین است که تیراژ کتابها تا این اندازه پایین است. اکثر آدمها حوصله ندارند، ذهنشان را درگیر کنند. چند درصد مردم ایران رمان جدی میخوانند، فیلم جدی میبینند و به آن فکر میکنند یا به گالریهای هنری میروند؟ هیچ اثری کلاسیک نمیشود مگر در طول زمان. وقتی هنرمند پدید آورنده اثر، به شکلی سطحی از سبک خود عبور نکند، روی آن تامل کرده و مطالبی نو در آن ایجاد کند، خواه، ناخواه این اتفاق رخ میدهد. در واقع باید تفکری در پشت داستان وجود داشته باشد که آن را در طول زمان نگاه دارد. 50 سال پیش گروه بیتلز یک گروه راک اند رول بود، مثل تمام گروههای دیگر اما حالا اما قطعه yesterday را نوازندگان کلاسیک و ارکسترهای سمفونیک اجرا میکنند. همین موضوع، ارتباط با این موسیقی را سختتر میکند. اما از آن طرف این روزها کنسرتهایی کلاسیک برگزار میشود که با استقبال بسیار زیادی هم روبهرو میشود. مخاطب این نوع موسیقی هماکنون نسبت به گذشته بیشتر شده. از آن طرف یک مقدار کنسرت رفتن در بخشی از قشرهای مردم در تمام دنیا تابع «مد» است. در واقع بخشی از این مخاطب کاذب است. البته این مد بودن هم بد نیست چون کسی که به این مکانها میآید، گوشش اندک اندک عادت میکند و اگر این باعث شود ذائقه موسیقایی او تغییر کند، اتفاق خوبی رخ داده است. من از آن مد دفاع میکنم؛ اما به هر حال خیلیها بعد از اینکه از اجراها بیرون میآیند، اصلا متوجه نشدهاند چه اتفاقی رخ داده است.
به اعتقاد شما حوزه نشر در موسیقی، وضعیت مناسبی دارد؟ به نظر میرسد نسل جوان کمی از موسیقی کلاسیک دور شده و این اتفاق ناشی از ضعف حوزه نشر است...
این یک بحث جامعهشناسی است که من صلاحیت ندارم درباره آن اظهار نظر کنم اما به نظر میرسد طبق همان مدی که درباره آن اظهار نظر کردم، آدمها در اجرای زنده میتوانند خودشان را نشان دهند ولی کسی متوجه نمیشود من یک سیدی خریدهام. وقتی مخاطبان حتی حاضر نیستند این آثار را به صورت رایگان هم گوش کنند؛ به همان نتیجهای میرسیم که درباره آن صحبت کردیم. بیشتر شاگردانِ من بین 10 تا 15 سال سن دارند. آنها چیزی را یاد میگیرند که شناختی از آن ندارند. زمانی که میخواستم گیتار کلاسیک یاد بگیرم، چند اثر در این زمینه شنیدم و چند قطعه، من را زیر و رو کرد، بنابراین دلم میخواست آنها را بنوازم و برای همین این ساز را یاد گرفتم اما وقتی از شاگردانم میپرسم چرا میخواهید این ساز را یاد بگیرید، هیچ کدام پاسخ روشنی ندارند.
«در ستایش تونالیته» با توجه به صحبتهایی که انجام دادید طبیعتا منفعت مالی برای شما ندارد اما بیش از 2 سال برای ساختش وقت صرف کردید. چه عاملی به شما انگیزه میداد که خسته نشوید؟
تمام ما کاری میکنیم که میدانیم سودآوری مالی ندارد. من به شکلی گیتار مینوازم که آگاهم شاید حتی 300 نسخه از آن هم در سال فروش نرود اما با این کارها بخشی از درونمان را ارضا میکنیم و از آن لذت میبریم. من اگر میخواستم به این فکر باشم که کاری منتشر کنم که از آن استقبال شود یا پولی از آن در بیاید، شاید اصلا دنبال این کار نمیرفتم، در همان رشتهای که درس خواندهام، کار میکردم. زمانی که دیپلم گرفتم، موسیقی در ایران شاید در حد جرم بود و به همین خاطر هم مهندسی مکانیک خواندم. یکی از دوستانم برایم تعیین رشته کرد و من این رشته قبول شدم. به هر حال اگر قرار بود پول در بیاورم باید در مهندسی میماندم یا سبک دیگری کار میکردم چون میدانم نواختن گیتار کلاسیک، نه شهرتی دارد و نه انگیزه مالی. شما یک ایده در مغزتان وجود دارد و احساس میکنید باید این کار را انجام دهم وگرنه آن ایده نابود میشود. وقتی آن را جایی ثبت میکنید راضی میشوید و با خود میگویید: «ایول! این کار را انجام دادم.» حالا اینکه چه ایده جدیدی در ذهنش میآید مسئله دیگری است. ضمن اینکه زمانی که کنسرت میگذاریم، قطعهای را مینوازیم که تاکنون هزاران نفر آن را نواختهاند اما بار دیگر این کار را انجام میدهیم، با وجود آنکه ممکن است اجراهای بهتری از آن وجود داشته باشد. با این وجود مخاطب هم بلیت میخرد و برای شنیدن صدای زنده ساز به دیدن این کنسرت میآید. مسئله برگزاری کنسرت در تمام دنیا همین است اما وقتی میخواهیم یک اثر را به عنوان یک آلبوم ضبط و ثبت کنیم باید حرف جدیدی برای گفتن داشته باشیم. اگر قرار به تکرار حرفهای گذشته باشد که «سگویا» و تعداد زیادی نوازنده بسیار بهتر وجود دارند، بنابراین همانطور که گفتم در این اثر میخواستم تنها یک ایدهی نو را ثبت و تاکید کنم.
نوازندگان ایرانی وقتی به یک موقعیت متعادل دست مییابند، کمتر انگیزهای برای کشف و شهود دارند چون ممکن است مخاطبانشان، تجربه جدید را پس بزنند. شما هیچ وقت چنین ترسی نداشتید؟
نمیشود گفت دلشان نمیخواهد ریسک کنند اما اتفاقی که میافتد، این است که بعد از مدتی درگیر زندگی میشوند. تا جوان هستند دست و دلشان به کارهای نو میرود و از هیچ چیز هم واهمه ندارند اما بعد درگیر زندگی، ازدواج و ... میشوند و همان آدمی که بسیار فعال بوده و در گذشته کارهای نوینی انجام میداده، در 50 سالگی به اندازهای درگیر زندگی و همسر، فرزند و ... میشود که اصلا فرصت کار ندارد و تنها معلم میشود. خودم دوستان زیادی دارم که میدانم دانش بسیار زیادی در سازهای مختلف دارند و میدانم روزگاری فرصت زیادی برای نواختن ساز صرف میکردند اما حالا اصلا فرصت ساز زدن هم ندارند.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
روحانی در نشست خبری: اعتراضهای اخیر فقط اقتصادی نبود
«همدلی» از آخرین وضعیت حریق ساختمان وزارت نیرو گزارش میدهد برق هم آتش گرفت
بررسی دلایل توجه وعلاقه مردم به یک فیلم خارج از آداب و عرف اجتماعی
ماجرای «دختران خیابان انقلاب» باز هم موجب به وجود آمدن اظهارنظرهای متفاوتی شده است
فرهاد اسعدیان از «در ستایش تونالیته» میگوید: میخواستم ایده نوینی را ثبت کنم
«همدلی» به بهانه اعتراض صنفی کارگران هپکو و هفتتپه، اوضاع زندگی حداقلبگیران را بررسی کرد
ولیالله شجاعپوریان نوسان نرخ ارز برآیند بی ثباتی اقتصاد و فرهنگ
«ناکامی عمومی» ریشه عصبی بودن ایرانیان
روحانی در نشست خبری: اعتراضهای اخیر فقط اقتصادی نبود
روحانی در نشست خبری: اعتراضهای اخیر فقط اقتصادی نبود
روحانی در نشست خبری: اعتراضهای اخیر فقط اقتصادی نبود