هیشکی مثل ما غیرت نداره!

«غیرت» همان کلیدواژه‌ای‌ است که باعث شده فیلم جدید محمدحسین مهدویان در حوالی آن شکل بگیرد. کلمه‌ای که اگر همه نمادها و تعاریف پیرامونش را از فیلم حذف کنیم، دیگر حرفی برای گفتن ندارد. مهدویان این بار آمده بود فیلمی بسازد که بعد از دیدنش، تماشاگران کلاه از سر بردارند و به خاطر انتخاب سوژه‌اش، یک دقیقه کف بزنند و بعد از اینکه غرور ملی‌شان شارژ شد، سالن را با رضایتی خلسه‌وارد و لبخندی بر لب ترک کنند. آنهم در حالی که این روزها خیلی دولت متهم می‌شود به مسامحه کاری! شاید برای همین بود که وقتی در نشست خبری بعد از فیلمش، خبرنگاران لاتاری را به باد انتقاد گرفتند، مهدویان گیج شده بود که «سوالات چرا اینقدر عجیب و غریب است.»
لاتاری فیلم خوش‌ساختی ا‌ست. کارگردانی خوب مهدویان که در ساخته‌های پیشین او حسابی درباره‌اش صحبت شده، عمق کادر تصاویر، چیدمان عناصر بصری، بازی‌های شاخص (به غیر از بازیگر نقش نوشین) و طراحی یک زندگی که جز بعضی‌جاهایش که با شعار آمیخته شده، توی ذوق نمی‌زند و تماشاگر را به همذات پنداری وامیدارد، همه و همه در کنار حسی که دوربین روی دست منتقل می‌کند، از لاتاری، فیلمی دیدنی ساخته. فیلمی پرکشش و با قلاب‌های فراوان که مطمئن شود تماشاچی تا آخرین قطره فیلم، سر جایش می‌نشیند! اما فارغ از فرم، گل‌های درشت کار از متن قصه بیرون میزند. قصه‌ای که چه بهتر اگر برای همیشه در قفسه کمد اتاق مهدویان بماند و هیچ وقت به پای اکران عمومی نرسد! در لاتاری می‌خندید، اشکتان به سراچه چشم می‌آید، از ترس بر جا خشک می‌شوید، میخکوب صندلی می‌شوید و یک جاهایی با خود می‌گویید «چه مسخره». با این فیلم رگ گردنتان، رگ ناسیونالیستی گردنتان، رگِ نبودِ حس خوب به عرب‌ها در درون‌تان، حسابی متورم شده، در اواخر فیلم پاره و در نهایت، خونش در صورت تماشاچی می‌پاشد! آنقدر هم محکم می‌پاشد که وقتی از سینما خارج می‌شوید، می‌گویید «خوب بودها، ولی چرا اینقدر وحشتناک؟!» یا حتی به قول خود مهدویان «فاشیستی». چقدر خوب که ارشاد کلی اصلاحیه به فیلم زد و پایان فیلم به گفته کارگردان «اینقدر لوس» تمام شد. وگرنه خدا می‌دانست چه پایان‌بندی دیگری باید در انتظار ما بود! اما همین پایان لوس، خیلی قوانین را به بازی میگیرد. فارغ از اینکه این فیلم نشان می‌دهد حکومت به فکر جوان‌های کشورش نیست و اگر قرار است کاری هم انجام شود، باید به دست خود جوان اتفاق بیفتد، بعد از دیدن این فیلم است که تماشاچی حس می‌کند هر وقت قانون نتوانست کاری برایش بکند، فقط کافی‌ست احساس مسئولیت کند، آنوقت می‌تواند خودش اقدام کند حتی اگر این اقدام، علیه امنیت ملی تمام شود. در این فیلم میفهمی مرز باریک بین مسئولیت‌پذیری و قانون گریزی، دیگر وجود ندارد! خیلی ساده میتوانی با دستان خالی به کشوری عربی بروی و برای اینکه غیرتت حفظ شود و مسئولیت وجدانی‌ای که بر گردنت هست، روی زمین نماند، خیلی «بی کله» یک شاهزاده عرب را بکشی. این همان تفکر ترسناکی‌ست که باعث شد دو سال پیش، سفارت عربستان در تهران در آتش بسوزد. همان تفکری که باعث می‌شود امثال علی مطهری نتوانند به راحتی در شیرازها سخنرانی کنند. چقدر خوب می‌شود اگر این تفکر در جامعه، در نتفه‌اش بماند...!