همراه شو عزيز

تقدير غربت‌نشيني فرصتي برايم فراهم كرد تا بين ايران و كشورهاي همسايه‌اش- كه گاه ما آنها را در داخل به حسرت مي‌نگريم- بتوانم مقايسه‌اي كنم. دريافته‌ام كه «حس رضايتمندي» بيش از آنكه به شرايط مادي زندگي مربوط باشد، به نوع رفتار اعضاي يك جامعه با يكديگر و نوع برخوردشان با موضوع «ميهن» ارتباط دارد. در ايران امروز بخش بزرگي از نارضايتي از زندگي و غر زدن‌ها حاصل عملكرد خود ما و رفتار ما با يكديگر است. بهانه هم بي‌حوصلگي و فشار اقتصادي و... است. اما به نظر من موزه‌دار بد اخلاق، مهماندار عصبي هواپيمايي ملي، صندوقدار بي‌اعتناي فروشگاه، كارمند عبوس بانك، بقالي كه جواب سلام نمي‌دهد، رستوران‌داري كه ملاكش براي احترام به مشتري ظاهر اوست و هزاران نمونه ديگر، كه همه مردم همين مرز و بوم هستند و با يكديگر كار دارند از مهم‌ترين مسببين «نارضايتمندي» هستند. كم و كاستي در عملكرد دولت بي‌ترديد وجود دارد. همه دولتمردان به نارسايي‌ها معترفند، اما اگر تصور مي‌كنيم بدون عزم ملي، بدون دست به دست يكديگر دادن و بدون گذر از سختي و تنگي مي‌توان به روشني رسيد، اشتباه مي‌كنيم. اگر فكر مي‌كنيم كه ملت مي‌تواند بنشيند و دستگاه‌هاي دولتي كار را راه بيندازند البته كه به خطا رفته‌ايم. ما شهرندان ايران هستيم و بايد دولت و دستگاه‌ها را نقد كنيم و البته جانب انصاف و ميهن دوستي را هم نگه داريم. اگر ايران را دوست داريم، آينده روشن براي فرزندان و كشورمان مي‌خواهيم بايد از رفتارهاي اجتماعي و حسن انجام وظايف شغلي خود آغاز كنيم. بي‌گمان دولت نمي‌تواند همه كم و كاستي‌ها را بپوشاند و كژي‌ها را راست كند. ما هر كدام‌مان در هر درجه شغلي و سطح اجتماعي كه هستيم حتما مي‌توانيم نقشي جدي در احساس رضايتمندي و پيشرفت كشور بازي كنيم. ژاپن و آلمان كه در اذهان ما هميشه به عنوان دو الگوي پيشرفت مثال زده مي‌شوند، ملت‌هايي داشته‌اند از خود گذشته، وطن دوست و منظم. حس وظيفه‌شناسي و وجدان كاري در اين دو ملت بسيار زياد است و البته كه توانسته‌اند با همين خصايص به علاوه ادب و عشق ورزيدن به هموطن و وطن خود، كشور ويرانه‌شان را بعد از جنگ جهاني دوم بسازند و مبدل به قدرتي صنعتي كنند. من در اين نوشته‌ها مي‌خواهم نمونه‌هاي بد‌كرداري‌ها و بي‌مهري‌ها و صد البته محبت‌ها و وظيفه‌شناسي‌ها را در جاهايي كه با مردم سروكار دارند، بگويم. كاري به خصوصي و دولتي بودن هم ندارم، خوبي‌ها را مي‌گويم و بدي‌ها را تذكر مي‌دهم.
حال مي‌خواهم نمونه‌اي بياورم از بي‌محبتي به ايران و ايراني و سهل‌انگاري‌هاي ما، جمعه گذشته در تهران به ديدن كاخ موزه سعدآباد رفتم. مجموعه‌اي منحصر‌به‌فرد و عظيم كه بايد از جلوه گاه‌هاي مهم فرهنگ ايراني باشد. همان‌طور كه مي‌دانيد اين مجموعه توسط سازمان ميراث فرهنگي اداره مي‌شود. در آغاز ساعت كاري، آنجا رسيدم. جلوي ورودي كيوسك صنايع دستي خاك گرفته و كثيف و به‌هم‌ريخته چشم را آزرده مي‌كند. اينجا بايد نمونه‌هايي از هنر ايراني عرضه شود كه گردشگران خارجي ببينند و به يادگار بخرند و به خانه ببرند. اما كيوسك شكسته و خاك گرفته، گوشه‌اي افتاده. دستگاه‌هاي صدور خودكار بليت در كانكس جا گرفته‌اند، به كار گرفتن كانكس براي استقرار و بنرهاي بي‌ريخت و بدقواره براي اطلاع‌رساني اولين چيزي است كه به ذهن مديران محترم خطور مي‌كند و اين دو پديده نظرگاه‌ها را زشت و بدقواره كرده‌اند. كمي آنجا پرسه زدم، كه گروهي گردشگر اروپايي، شايد روس، همزمان با تعدادي گردشگر هموطن وارد شدند. مرد جاافتاده‌اي از كارمندان مجموعه دست در جيب هوار‌كنان از ايرانيان مي‌خواست بليت خود را نشان بدهند. آرام به عرض‌شان رساندم «دوست بزرگوار مهمان داريم، آبروداري كنيد» پاسخم البته ترشرويي و فحاشي بود و «بزرگوار» دست در جيب‌هاي كت به كار خود ادامه داد! از درون مجموعه نپرسيد كه وصف تروشرويي و بي‌حوصلگي برخي كاركنان و نابساماني اوضاع را مي‌توان در قالب كتابي بلند ريخت. از بين رفتن گلخانه‌هاي كم‌نظير سعد‌آباد در سال‌هاي گذشته و در اثر سو‌ء‌مديريت افرادي كه عرقي به ميهن و ميراث تاريخي و فرهنگي آن ندارند، يكي داستان است پر از آب چشم.