درس‌هاي عبرت سانچي


سانچي هشت روز روي دريا در آتش سوخت تا به زير آب رفت. آنچه ديده مي‌شد، آتش بود و نفتکشي که مي‌سوخت و آنچه ديده نمي‌شد، 32 خدمه اين نفتکش بود. از همان لحظه انفجار، مردم ايران داغدار خدمه بودند و هيچ کس واقعيت را نمي‌گفت. با وجود آنکه چيني‌ها همان روز اول اعلام کرده بودند که در شرايط موجود، امکان زنده ماندن هيچيک از خدمه وجود ندارد، اما مسوولان کشورمان دايم از زنده بودن خدمه سخن مي‌گفتند و بر اعزام نيرو براي بيرون آوردن خدمه تاکيد داشتند. اولين خدمه را در حالي پيدا کردند که در اثر شدت سوختگي، امکان شناسايي نداشت. خدمه دوم و سوم نيز شرايطي بهتر از اولي نداشتند اما باز هم مسوولان تاکيد داشتند که خدمه سانچي زنده هستند. تا آنکه کشتي به زير آب رفت، مسوولان اشک ريختند و جان باختن بقيه خدمه را تاييد کردند. چرا از همان روز اول واقعيتها را مطرح نکرده بوديم. چرا همواره سعي داريم به مردم کشورمان شوک وارد کنيم. هنوز حادثه پلاسکو را به خاطر داريم. مدتها آتش نشانان زير شعله‌هاي آتش مي‌سوختند و در آن روزها نيز خانواده آتش نشان را اميدوار نگه داشته بوديم. اين سياست بازي با احساسات مردم چه معنايي دارد؟ کدام عقل سليمي‌مي‌پذيرد در دماي ناشي از سوختن نفت که امکان نزديک شدن کشتي‌هاي امدادي را نمي‌دهد، انساني بتواند به حيات خود ادامه دهد؟ چه اشکالي دارد که به صراحت اعلام کنيم به دنبال بيرون کشيدن اجساد قربانيان هستيم؟ البته اميدواري بسيار خوب است، اما اميد دادن هم شرايط خاص خودش را دارد. هنگامي‌که فردي به بيماري لاعلاجي دچار مي‌شود، پزشک در اولين گام به خانواده‌اش اعلام ميکند تا خودشان را براي هر شرايطي آماده کنند و اين را بهترين روش مي‌دانيم. چرا هنگامي‌که مي‌دانيم روزنه‌هاي اميد از کورسو هم کمتر است، آنچنان اميد مي‌دهيم؟ بدتر اينکه علي ربيعي اعلام ميکند چيني‌ها همان روز اول اعلام کرده بودند که امکان زنده بودن خدمه سانچي صفر است. به هر حال با فرو رفتن سانچي به زير آب، همه اميدها به زنده بودن خدمه سانچي از بين رفت و خانواده‌هاي آنان در سوگ فرو رفتند و يک باره به تمامي‌خانواده‌ها اعلام کرديم که عزيزانشان را از دست دادند. در آرزوي صبر براي داغداران هستيم.