سرو بي تكرار

بابك احمدي
نوشتن درباره‌ شخصيتي كه بيش از نيم قرن دل و جان در گرو فرهنگ و هنر اين سرزمين بسته است، در قالب جمله و يادداشت نمي‌گنجد، چه برسد به اين چند كلمه كه در ادامه مي‌خوانيد. حضور علي رفيعي در تئاتر ايران غنيمتي انكارناپذير است. غنيمتي همچون گنجينه‌هاي تاريخي اصفهان؛ سرزمين مادري‌اش كه آندره مالرو را مبهوت خود كرد. زمستان سال گذشته زماني كه براي گفت‌وگو به خانه‌اش رفتم، تازه با گرماي آتش عشقي آشنا شدم كه هنگام صحبت از تئاتر از عمق جانش شعله مي‌كشيد. آن زمان نوشتم «وقتي از ايبسن، لوركا و شكسپير صحبت مي‌كند بي‌آنكه متوجه باشد، آشفته مي‌شود، دست‌هايش مانند رهبر اركستر به حركت درمي‌آيند، عرق بر پيشاني‌اش مي‌نشيند و اشك در چشمانش حلقه مي‌زند. اينجا شور و اشتياق همان جوان مغرور و خوش‌سيماي دهه 40 را مي‌بينيد كه چند دهه قبل بار سفر تحصيلي به فرانسه بست.»
علي رفيعي در تمام سال‌هاي بعد از بازگشت به ايران منشأ اثر شد، نه فقط به واسطه خلق آثار نمايشي ماندگار مثل «شازده احتجاب»، «شكار روباه»، «يادگار سال‌هاي شن» و «عروسي خون» يا تربيت هنرجوياني كه هريك به ستون‌هاي بازيگري تئاتر، سينما و تلويزيون بدل شدند، بلكه به واسطه نقش و تاثيرش در دوران رياست دانشكده هنرهاي دراماتيك و مجموعه تئاترشهر. حتي تمرين گروه‌هاي تئاتري در طبقه هفتم ساختمان بنياد رودكي هم مديون تدبير اين هنرمند است. تار و پود وجودي علي رفيعي چنان با تئاتر، موسيقي، شعر و هنرهاي تجسمي پيوند خورده كه هم‌كلامي با او از لحظه‌هاي بغض و لبخند و غم و شادي سرشار مي‌شود.
پيوندي كه بي‌واسطه از وقايع روز جامعه و دغدغه‌هاي مردم سر درمي‌آورد. به اين نمونه كه پاييز 94 در نمايش «خاطرات و كابوس‌هاي يك جامه‌دار از زندگي و قتل ميرزا تقي‌خان فراهاني» روي صحنه تالار وحدت جاري شد دقت كنيد: «چرا ندانستي، كه در سرزمين رنج و اشك، مردمان معصوميت را بردار مي‌كنند براي تكه‌اي نان؟» و آيا اين نهيب وقايعي نيست كه همين يكي دو هفته قبل در مملكت رخ داد؟يا در نمونه‌اي ديگر به شعر غلتان در مونولوگ توجه كنيد: «كجايي تو كه اين سرزمين اين همه زشت است و پر فريب؟... دروغ را وسمه كن، فريب را بزك كن، شاه باران مي‌خواهد، برف مي‌خواهد، دروغ مي‌خواهد... تو خواجه باش، كنيز باش، تنبان شاه باش. اين سرزمين، سرزمين شليته است و سفليس. سرزمين خواجگان و كاسه‌ليسان. تو فريب اين سرزمين باش...» با تمام تعاريف موجود، تاسف آور است كه چنين هنرمندي براي ظهور و بروز خلاقيتش روي صحنه هر بار با ده‌ها مانع مواجه مي‌شود. او در گفت‌وگو با سالنامه روزنامه اعتماد مي‌گويد: «اولين نشانه‌هاي احترام به هنرمند در يك جامعه فراهم آوردن امكانات و شرايط توليد آثار هنري‌اش است، در هر رشته و زمينه‌اي كه باشد. وقتي براي من بزرگداشت برپا مي‌شود و انواع و اقسام مقدمات را فراهم مي‌آورند، دلم مي‌خواهد بپرسم در تمام سال‌هايي كه كار هنري‌ام را در كشور آغاز كرده‌ام كدام امكانات توليد و تهيه آثار در اختيارم گذاشته شده؟ آيا نسبت به امكانات، انرژي و عشقي كه به اين حرفه ورزيده‌ام، آن تعداد نمايشي كه مي‌توانستم را خلق كردم؟ پاسخ اين است كه با توجه به فقدان امكانات، تنها موفق به خلق يك‌چهارم آثاري شده‌ام كه توان توليدش را داشتم. اين موارد به طور كل از زندگي هنري‌ام منها بوده است.» غم‌انگيز نيست؟
گذشته از تمام ويژگي‌هاي بارز آثار نمايشي علي رفيعي كه در آراي هنرمندان مي‌خوانيد، طرح «پرسش» يك شاخصه غيرقابل انكار آثار اين كارگردان است. اصولا نفسِ حضور بعضي همچون علي رفيعي با پرسش و پرسشگري پيوند دارد و همين نكته به وقت مقايسه او را در مرتبه‌اي متفاوت مي‌نشاند. بنابراين اجازه مي‌خواهم چند جمله باقيمانده را نه با بيان واژگان بي‌اثر و كم‌ ارزش احساسي براي تولد، كه با طرح دو پرسش به بهانه اين زادروز خجسته پايان دهم. «اين چه سرزميني است كه امكان خلق اثر هنري را براي يكه هنرمندش فراهم نمي‌كند؟ و آنچنان منزلتي در خور شأن او قايل نيست كه حتي يك ساختمان ساده براي تاسيس بنياد آموزشي در اختيارش بگذارد؟»
بيوگرافي
علي رفيعي ، متولد ۲۲ دي ۱۳۱۷، اصفهان و داراي مدرك كارشناسي و كارشناسي ارشد جامعه‌شناسي، كارشناسي، كارشناسي ارشد و دكتراي تئاتر از دانشگاه سوربن پاريس، ديپلم عالي كارگرداني از دانشگاه بين‌المللي تئاتر فرانسه و ديپلم بازيگري از مدرسه شارل دولن فرانسه است.
آثار
كارگرداني (سينما) | سالتو (۱۳۹۲) / آقا يوسف (۱۳۸۹) / ماهي‌ها عاشق مي‌شوند (۱۳۸۳)
تئاتر| آنتيگونه، (تالار مولوي، ۱۳۵۳) / شيون و استغاثه پاي ديوار بزرگ شهر، (تئاتر شهر، ۱۳۵۵) / خاطرات و كابوس‌هاي يك جامه‌دار از زندگي و قتل ميرزا تقي خان فراهاني، (تئاتر شهر، ۱۳۵۵) / جنايت و مكافات، (تئاتر شهر، ۱۳۵۵) / يادگار سال‌هاي شن، (تالار وحدت، ۱۳۷۱) / يك روز خاطره‌انگيز براي دانشمند بزرگ وو، (تالار وحدت، ۱۳۷۶) / عروسي خون، (تالار وحدت، ۱۳۷۷) / رومئو و ژوليت، (تالار وحدت، ۱۳۷۹) / شازده احتجاب، (تالار وحدت، ۱۳۸۰) / كلفت‌ها، (تئاتر شهر، ۱۳۸۱) / برف نمي‌بارد، (تئاتر شهر، ۱۳۸۲)/ در مصر شكار روباه، (تالار وحدت، ۱۳۸۷) / آشپزخانه، (تالار وحدت، تابستان ۱۳۹۱) / يرما، (تماشاخانه ايرانشهر، ۱۳۹۲) / خاطرات و كابوس‌هاي يك جامه‌دار از زندگي و قتل ميرزا تقي‌خان‌فراهاني، (تالار وحدت، پاييز ۱۳۹۴)


 
  نظر  هنرمند
مالرو مي‌گويد: «تئاتر در قرن بيستم حكم كليساهاي جامع قرون گذشته را دارد.» به نظر من «تئاتر حكم ابزار سنجش تفكرات و انديشه‌ها، نيازها، آرزوها و روياهاي يك ملت را دارد. » ديگر چطور مي‌توانم اهميت اين هنر را توضيح بدهم؟ اگر مسوولان فقط به همين دو جمله‌ دقت مي‌كردند دريافت ضرورت تئاتر كافي بود.
چرا بايد براي خلق نمايش «شازده احتجاب» به دادگاه مي‌رفتم؟ دادگاهي كه حكمش دوسال زندان بود و بعد وقتي وكيل گرفتيم به دوسال حبس تعليقي و حدود 2 ميليون تومان جريمه مالي تبديل شد. نكته اينجاست كه شاكي يك تئاتري بود، چون امكان نداشت يك غير تئاتري يا ناآگاه نسبت به كارگرداني چنين شكواييه‌اي تنظيم كرده باشد.
من دو فيلم بيشتر نساختم. اما اگر در جهنم هم فيلم بسازم، آن را رنگ‌آميزي مي‌كنم. رنگ گناهي نكرده كه بايد از برخي لباس‌ها منها شود. من تا جايي كه ممكن است شخصيت‌ها را رنگ‌آميزي مي‌كنم هرچند كه نمي‌توانم خودشان را رنگ كنم. فيلم سوم من سمفوني رنگ خواهد بود.