عصباني هستيم

فضاي مجازي علاوه بر مزيت‌هاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي كه دارد يكسري معايب هم دارد كه از يك بستر فرهنگي به بستر فرهنگي ديگر متفاوت است؛ اتفاقي كه سال‌ها است افتاده به‌خصوص پس از ظهور شبكه‌هاي اجتماعي مانند توييتر و فيسبوك و پيام‌رسان‌هاي موبايلي مانند تلگرام و ابزار مشابه اين روي ديگر را خيلي خوب به نمايش گذاشته‌اند. سال‌ها قبل پس از اينكه ليونل مسي در جام جهاني به ايران گل زد حدود 48 هزار نفر كاربر ايراني در فضاي مجازي پيام‌هاي عجيب و غريبي فرستادند، پس از آن نوبت به حمله به صفحه ميشل اوباما رسيد و بعدتر افراد ديگر. اين اتفاقات فارغ از نگاه سياسي نماينده بخشي از فرهنگ مخفي و رفتار اجتماعي ما است.  آنچه با عنوان فحاشي يا هرزه‌نگاري در فضاي مجازي از آن صحبت مي‌شود را ما با نام پوپوليسم در فضاي مجازي مي‌شناسيم. پوپوليسم فضاي مجازي چند زمينه دارد، چند مورد كه به دليل نسبي بودن، ريشه يك سري از اين رفتارها را تشكيل مي‌دهند: 1- هويت در اين فضا نسبي است. گمنامي به من نوعي، القا مي‌كند كه هرچه بگويم، هر رفتاري داشته باشم و هر محتوايي كه توليد كنم گير نمي‌افتم و كسي سراغ من نمي‌آيد. 2- اخلاقيات هم نسبي است. هر كاربري متناسب با عادات و رفتار و نيازهاي سركوب‌شده‌اش توليد محتوايي مي‌كند كه ممكن است سخيف باشد و باعث ايجاد كينه شود. 3- امنيت هم در اين فضا نسبي است، از امنيت تجهيزات سخت‌افزاري گرفته مانند گوشي و لپ‌تاپ تا امنيت رواني آدم‌ها. اين نسبيت‌ها دست به دست هم داده‌اند و دارند اين خصوصيت را در جامعه ما برجسته مي‌كنند كه پس از هر اتفاقي و پس از يك اظهارنظر از سوي يك داور، يك مربي، يك ورزشكار يا هنرپيشه، موج فحاشي‌ها هم شروع مي‌شود. يكي از نمودهاي پوپوليسم در فضاي مجازي، بازنمايي شخصيت عصباني جامعه است. اما نكته ديگري هم وجود دارد؛ هرچه از لحاظ سياسي، فرهنگي، اقتصادي و روابط اجتماعي، انسداد را در فضاي جامعه بيشتر بكنيد، احتمال اينكه مردم در فضاي مجازي دست به خودگشودگي و بيرون ريختن آنچه سركوب‌شده بزنند، بيشتر است. هرچه تاب‌آوري جامعه كمتر باشد، هرچه جامعه عصباني‌تر باشد و هر چه انسداد سياسي، خبري بيشتر باشد، هر چه آرزوهاي سركوب‌شده در مردم و فشار گراني ببينيد اين نوع رفتار را هم بيشتر در فضاي مجازي مشاهده مي‌كنيد. بايد توجه كرد كه نوع و ميزان و شكل اين فحاشي‌ها هم با يكديگر متفاوت است. گاهي مي‌بينيد يك شخصيت سياسي مخالف يا موافق نظام يك حرفي مي‌زند، بلافاصله به صفحه اين فرد حمله مي‌شود.  اگر من در گذشته فحاشي مي‌كردم يا مي‌خواستم خشم خودم را نشان دهم به دليل كنترل اجتماعي كه رويم وجود داشت اين كار را با حساب‌وكتاب انجام مي‌دادم. اما فضاي مجازي كنترل ندارد، كنترل نسبي است و اين باعث مي‌شود كه بدون رعايت مسائلي كه قبلا به آن فكر مي‌كردند دست بزنند به حمله به صفحه افراد و توليد محتوايي كه همراه با فحاشي است. اما كاربران و مردم ما بايد يك نكته را به ياد داشته باشند؛ متاسفانه آنچه در فضاي مجازي به شكل توهين و فحاشي به آدم‌هاي ديگر، كشورهاي ديگر و فرهنگ‌هاي ديگر توليد مي‌كنيم، نمايندگي مي‌كند فرهنگ ما را، معرف بخشي از فرهنگ ما است. بله، تعداد توهين‌كنندگان به مسي شايد تنها 48 هزار نفر باشد، در برابر جمعيت يك كشور عدد كمي است اما اين باور را به وجود مي‌آورد كه ايراني‌ها عصبي و بي‌ادب و پرخاشگر هستند. پيغام‌ها و اظهارنظرهاي آنها بخشي از فرهنگ جامعه ما را دارد به تصوير مي‌كشد.  حالا در اين فضا صحبت از تعيين مكاني براي ابراز اعتراض در شهر مطرح شده است. يك ايرادي در مديران و مسوولان ما هست؛ در رسيدگي به بحران‌هاي اجتماعي معلول‌گراييم، نه علت‌گرا. لازم نيست ما به مردم بگوييم برويد فلان‌جا و فرياد بزنيد، بايد مشكلاتي كه باعث مي‌شوند مردم نياز به فرياد زدن داشته باشند را كم كنيم. در حوادث اخير آمارها نشان مي‌دهد كه اغلب دستگيرشدگان در رده سني 16 تا 26 سال هستند، يعني كساني كه نياز به كار دارند، كساني كه نياز به مشغوليت دارند. به مسوول عزيز در شوراي شهر توصيه مي‌كنم كه به جاي پيگيري محلي براي اعتراض، پول اين پروژه را صرف اين كنند كه براي صد نفر از آن كساني كه نياز به فرياد زدن دارند، كار پيدا كنند. كارگران را سر كار برگردانند، زمينه‌اي فراهم شود كه پدران از فرزندان‌شان شرمنده نباشند و اين عصبيت و سرخوردگي در خانواده كاهش پيدا كند. محل اعتراض قرار است يك راهكار ارتباطي باشد، من مي‌گويم بعد عصبانيت جامعه ما از بُعد ارتباطي فراتر است، از بُعد جامعه صنعتي هم فراتر است. ما يك عصبانيت جامعه صنعتي داريم؛ زن‌ها و مردها به دليل كار زياد، ماندن در فضاهاي بسته و عدم ارتباط با خانواده عصبي مي‌شوند اما گاهي يك جامعه به سبب مشكلات عصبي است. اينها به لحاظ ارتباطات انساني بسيار متفاوت هستند. گاهي جامعه‌اي عصباني است. يكي از دلايل عصبانيت در جامعه ايراني بعد از فقر و بيكاري، تحقير است. بايد ببينيم چه شد كه مردم تحقير شدند، آيا نهادهاي سياسي مردم را تحقير كردند؟ آيا نهادهاي اقتصادي مردم را تحقير كردند؟ آيا تحقير در محل كار شكل گرفته است؟ پيشنهادم اين است كه به جاي معلول‌گرايي و رفتن به سراغ تعيين محلي براي فرياد زدن به سراغ پيدا كردن ريشه‌هاي اين عصبانيت روند و كارشان را از علت‌ها شروع كنند.  
استاد ارتباطات و  روزنامه‌نگاري