هشدار به فرو پاشی

13 دي، سالروز ابلاغ پیام تاریخی امام خمینی (س) به «گورباچف» رییس جمهور اتحاد جماهیر شوروی است. نامه‌اي كه برگرفته از نگاه راهبردي بنيان‌گذار انقلاب اسلامي ايران بود. برخي اين نامه را برگرفته از قدرت‌هاي فرازميني امام(س) مي‌دانستند و عده‌اي نيز معتقد بودند كه اين نامه با توجه به بررسي‌هاي وضعيت جهاني و جماهير همسايه نوشته شده‌است. اما از اين مسائل‌حاشيه‌اي كه عبور كنيم، به متن مي‌رسيم؛ متني كه برگرفته از عمق نگاه آن امام(س) به مسائل داخلي وبين‌المللي بود. ايشان در نامه خود به مسائل فراواني اشاره كردند و در بخشي از نامه نكته‌اي را بيان مي‌كند كه مي‌توان آن را نقطه‌ عطف آن نامه تاريخي دانست.امام(س) در قسمتي از نامه مي‌فرمايد:« ممكن است از شيوه‌هاي ناصحيح و عملكرد غلط قدرتمندان پيشين كمونيسم در زمينه اقتصاد، باغ سبز دنياي غرب رخ بنمايد، ولي حقيقت جاي ديگري است. شما اگر بخواهيد در اين مقطع تنها گره‌هاي كور اقتصادي سوسياليسم و كمونيسم را با پناه بردن به كانون سرمايه‌داري غرب حل كنيد، نه تنها دردي از جامعه خويش را دوا نكرده‌ايد، كه ديگران بايد بيايند و اشتباهات شما را جبران كنند؛ چرا كه امروز اگر ماركسيسم در روش‌هاي اقتصادي و اجتماعي به بن‌بست رسيده است، دنياي غرب نيز در همين مسائل، البته به شكل ديگر و نيز در مسائل ديگر گرفتار حادثه است. جناب آقاي گورباچف، بايد به حقيقت رو آوريد. مشكل اصلي كشور شما مساله مالكيت و اقتصاد و آزادي نيست. مشكل شما عدم اعتقاد واقعي به خداست». امام(س) با توصيه به گورباچف او را از خطر فروپاشي آگاه ساخت و فقط چند سال بعد، قطب شرقي قدرت جهان كه تصور مي‌كرد از جنگ‌سرد جان سالم به در برده بود، فروپاشيد.
بحران اقتصادي و فروپاشي
اما برخي كارشناسان و اهالي رسانه در تحليل‌هايي بيان كردند كه نيمه هاي شب يازدهم مارس ۱۹۸۵ اعضاي دفتر سياسي حزب كمونيست شوروي جوان‌ترين عضو خود را كه ميخاييل گورباچف بود (۵۴ ساله) در راس كرملين قرار دادند. آن‌ها نمي دانستند اين انتخاب صدور ورقه دفن كشوري است كه اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي نام داشت. كشوري كه يك ساحل آن اقيانوس كبير و ساحل ديگر آن درياي بالتيك بود. ابرقدرتي كه برتمامي سرزمين‌هاي آسياي مركزي، قفقاز، اوكراين، جمهوري‌هاي ساحل بالتيك و درياي سياه تسلط داشت. هنگامي كه گورباچف به قدرت رسيد اقتصاد و كشاورزي شوروي بحران زده بود. به طوري كه شوروي سالانه ميليون‌ها تن گندم و غلات از آمريكا و آرژانتين خريداري مي كرد و فساد و بروكراسي كشور را از درون پوسيده كرده‌بود. اگر گذرت به ميدان پوشكين در مسكو مي‌افتاد مغازه‌هاي بزرگي را مي ديدي كه مخصوص خريد عموم مردم بود و براي به دست آوردن يك قوطي كنسرو به يكديگر هجوم مي‌آوردند. دركنار اين مغازه ها فروشگاهي را مي ديدي كه بهترين كالاها در آن‌ها يافت مي شد كه فقط كادرهاي حزبي مي‌توانستند وارد اين فروشگاه‌ها شوند.
آغاز يك پايان


اما چه شد كار به اينجا كشيد. درآگوست 1914 روسيه وارد جنگ جهاني اول ‌شد. نخست، فقط بلشويك‌ها مخالف جنگ بودند، اما شكست‌هاي روسيه حاميان سلطنت تزار را به حداقل ‌رساند. در سال 1917 پس از دو انقلاب فوريه و اكتبر در روسيه، حزب بلشويك به رهبري لنين قدرت را در اين كشور به دست گرفت. روسيه بلشويكي با حمله طرفداران نظام گذشته و نيروهاي خارجي به ويژه بريتانيا روبه‌رو شد. اين دوره به دوران جنگ داخلي روسيه معروف است و طي آن ارتش نوين شوروي با نام ارتش سرخ به كوشش تروتسكي و تحت رهبري او شكل گرفت. در سال 1922 و پس از سركوب مخالفان و دشمنان، حزب بلشويك كه نام خود را به حزب كمونيست اتحاد شوروي تغيير داده بود، تاسيس كشور «اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي» را اعلام كرد. اين كشور از اتحاد روسيه و مناطق متعلق به روسيه تزاري تشكيل شده بود. در جريان جنگ داخلي و بعد از آن حزب كمونيست كه تنها حزب مجاز در شوروي بود، سياست اقتصادي سخت‌گيرانه‌اي را تعقيب مي‌كرد كه به كمونيسم جنگي معروف شد. با پايان گرفتن جنگ داخلي و استقرار حاكميت حزب بر سراسر كشور، سياست اقتصادي جديدي به نام برنامه نوين اقتصادي معروف به «ان.پ.» در پيش گرفته شد. اختلاف رهبران شوروي در نحوه پيشبرد سياست‌هاي اقتصادي بالا گرفت. در سال 1924 و پس از مرگ لنين، كشمكش بر سر جانشيني او شديدتر شد و سرانجام استالين توانست مخالفان خود به ويژه تروتسكي را سركوب كند و بر جاي لنين بنشيند. او در چند مرحله دست به تصفيه حزب از مخالفان خود زد. تصفيه‌هاي بزرگ، نامي است كه بر اين اقدامات استالين گذاشته‌اند. در عرصه زراعت با ايجاد مزارع اشتراكي يا «كالخوز»ها چهره زراعتي روسيه دگرگون شد. سياست‌هاي دهقاني حزب كمونيست اتحاد شوروي با مخالفت مالكان خرده‌‌پا (كولاك‌ها) روبه‌رو شد و دولت بي‌رحمانه آنان را سركوب كرد. در عين حال استالين سياست صنعتي كردن شوروي را پيگيري كرد و در دوران زمامداري او شوروي به قدرت صنعتي بزرگي تبديل شد. در سال 1939 در آستانه شروع جنگ جهاني دوم، شوروي پيمان عدم تجاوز با آلمان نازي منعقد كرد ولي در سال 1941 با حمله گسترده آلمان، شوروي نيز وارد جنگ شد. در اين جنگ كه به‌طور رسمي «جنگ بزرگ ميهني» ناميده مي‌شد، دولت و حزب و مردم شوروي با مقاومت در برابر ارتش آلمان و فداكاري‌ها و قرباني دادن‌هاي بسيار توانستند جريان جنگ را برگردانند و به خصوص پس از نبرد استالينگراد، نيروهاي شوروي در موضع حمله قرار گرفتند. شكست آلمان در سال 1945 كه بار اصلي آن بر دوش شوروي بود، اين كشور را به يكي از ابرقدرت‌ها تبديل كرد.
آغاز مبارزه سرد با آمريكا
پس از پايان جنگ جهاني دوم و آغاز دوران جنگ سرد كشمكش و تقابل دو ابرقدرت يعني آمريكا و شوروي سياست تمام جهان را در چهار دهه تحت تاثير خود داشت. همچنين اين تقابل را، تقابل ميان سرمايه‌داري و سوسياليسم نيز دانسته‌اند. شوروي در سال 1949 توانست داراي قدرت اتمي‌ شود و به انحصار آمريكا در اين زمينه پايان داد.
درگيري‌هاي مقامات
در سال 1953 بعد از مرگ استالين، جانشينان او به رهبري دسته‌جمعي پرداختند ولي سرانجام«نيكيتا خروشچف» توانست قدرت را به دست آورد. در سال 1956 خروشچف در كنگره بيستم حزب كمونيست اتحاد شوروي كشتارهاي استالين را موضوع قرار داده و در جهت تخريب چهره استالين برآمد. در دوران زمامداري خروشچف بسياري از سخت‌گيري‌هاي دوره استالين تعديل شد. بسياري از زندانيان سياسي و عقيدتي آزاد شدند واز بسياري كه در دوره استالين به عنوان جاسوس و مخالف اعدام شده بودند، اعاده حيثيت شد. همچنين در اين دوران قانون تجارت آزاد تا حدي پذيرفته شد كه آثار جبران‌ناپذيري را بر بدنه نظام سوسياليستي كه پشتيبان اقتصاد هدايت شده بود، وارد آورد. اين بعدها به سلسله حوادث و رخدادهايي تا فروپاشي شوروي انجاميد.
در جست‌وجوي رقابت
در سال 1957 شوروي با فرستادن ماهواره«اسپوتنيك1» به مدار زمين، عصر فضا را آغاز كرد. شوروي براي اولين بار« يوري گاگارين» را به فضا فرستاد و پس از چندي با سفينه بي سرنشين خاك كره ماه را به زمين آورد. در اوايل دهه 1960 رهبران حزب، خروشچف را بركنار كردند و پس از دوره‌اي رهبري دسته‌جمعي، لئونيد برژنف قدرت را به دست گرفت. در دوره او اصلاحات سياسي و اجتماعي كه در دوره خروشچف آغاز شده بود، به كندي گراييد و تسلط حزب و دولت بر تمام عرصه‌هاي سياسي و اجتماعي تقويت شد. در دهه 1980 آثار فروپاشي شوروي ظاهر شد و سرانجام در سال 1991 اين كشور منحل شده و به چند كشور ديگر تجزيه شد. كشورهاي تشكيل‌دهنده شوروي پيشين با حفظ استقلال خود در اتحاد كشورهاي مشترك المنافع (يا كشورهاي مستقل همسود) عضو شدند. تنها پس از چند سال از اين هنگام بود كه آثار قوانين تجارت آزاد و كاپيتاليستي و هجوم فرهنگي غرب به ايالت‌ها و كشورهاي وابسته به شوروي آشكار شد. فقر همه جا را در بر گرفت و تا امروز نيز همچنان اين ناحيه از اروپا كه معروف به اروپاي شرقي است از لحاظ سطح زندگي و ديگر جوانب از كشورهاي پيشرفته عقب است.
نقش ديكتاتوري
شوروي در زمينه ورزش، هنر، علم و تسخير فضا پيشرفت‌هاي بزرگي كرده بود اما در زمينه دموكراسي و تكيه بر آراي مردم سال‌ها در جا زد و هيچ حركتي دراين راستا ديده نمي شد. معرف نامزدهاي انتخابات حزب بود و نماينده اي كه برگ صلاحيت حزب كمونيست را نداشت حق رفتن به مجلس خلق از او سلب مي شد و سال‌ها چنين بود. گورباچف در شرايطي در راس كرملين قرار گرفت كه سال‌ها ۲۵۰ ميليون نفر از مردم آن كشور به افق مي نگريستند تا طلوع خورشيد آزادي را ببينند. وقتي كتاب پروستريكا (Prestroika) اثر گورباچف منتشر شد گويي دريچه قفس را بازكردند. گورباچف به عوض آنكه ابتدا نظام اقتصادي را از بن بست برهاند و تارهايي را كه به دور آن بسته شده بود پاره كند، اصلاحات را در زمينه سياسي شروع كرد و با نخستين تظاهرات مردم ستون‌هاي كاخ كرملين، مركز قدرت شوروي به لرزش درآمد.
تكيه تام بر توان نظامي
پيشينيان گورباچف براي حفظ نظام شوروي و مقاومت آن كشور در برابر قدرت نظامي غرب همه توجه خود را معطوف تسليحات كردند و از فراهم كردن رفاه براي مردم غافل ماندند. شوروي در زمينه نظامي ابرقدرت بود نه در زمينه نظام اجتماعي كه خردمندان گفته اند: پيشرفت بدون دموكراسي و دموكراسي بدون پيشرفت امكان ندارد. آنچه شوروي را از پاي درآورد استبداد حزبي بود. بدون ترديد سازمان‌هاي اطلاعاتي آمريكا و ساير كشورهاي غربي در فروپاشي نظام شوروي نقش بسيار مهمي داشتند؛ به ويژه رسانه هاي گروهي غرب. ولي ضربه اساسي را بر پيكر انقلابي كه در 70سال به علت عدم تحول پوسيده بود ديكتاتوري زد.
فرد پرستي خانمان‌برانداز
نظام شوروي برپايه فردپرستي (هرچند خروشچف عليه آن تاخت) بنا شده بود. حزب كمونيست از برژنف جانشين خروشچف مسيح تازه‌اي ساخت كه گويي خداوند آن را به خلق شوروي هديه كرده است. ميخاييل گورباچف در شرايطي كه موريانه استبداد و فساد، بروكراسي آن را از درون تهي كرده بود به قدرت رسيد و در نخستين ديدار با تاچر، ميتران و ريگان همه دريافتند نسيم تازه اي در كرملين مي وزد و آغاز پايان شروع شده است.
ساكت كردن روشنفكران
در گذشته برخورد حكومت‌هاي شوروي با كساني چون بوريس پاسترناك، سولژنيتسن و ساخاروف از روشنفكران تراز اول آن كشور، دولت شوروي را درجهان بي اعتبار كرده بود و احزاب كمونيست جهان در دفاع از آن نظام در محذور بزرگي قرار گرفته بودند.
درگيري با جهان
كشوري كه به‌عنوان يك ابرقدرت تنها و عصيانگر در برابر جهاني متخاصم و بسيار نيرومندتر خود را محكوم به مقاومت كرده بود، در صف آرايي دوران جنگ سرد در مقابل ايالات متحده، بزرگ‌ترين قدرت اقتصادي و صنعتي جهان به همراه تمام قدرت‌هاي اقتصادي و صنعتي اروپا يعني انگلستان، فرانسه، آلمان غربي به‌علاوه كانادا، ژاپن، استراليا و كشورهاي نفت خيز خليج فارس و ديگر كشورهاي ثروتمند جهان سوم و نيز از دهه 1960 به بعد چين، و تعدادي كشور كوچك و ضعيف آسيايي، آفريقايي و اروپاي شرقي قرار گرفته بود.
متحدان شوروي نه تنها نمي توانستند كمك قابل توجهي در كارزار جنگ سرد به مسكو كنند، بلكه خود باري سنگين بردوش اين كشور بودند. زيرا به دلايلي از قبيل محاصره و انزوا توسط جهان سرمايه داري، مواجه شدن با حمله نظامي از طرف همسايگان يا گروه هاي شورشي داخلي كه توسط غرب حمايت مي شد، نداشتن منابع طبيعي و زيرساخت هاي اقتصادي و كارايي ضعيف سيستم اقتصادي، براي سرپا ماندن به كمك هاي اقتصادي و نظامي دائمي شوروي نيازمند بودند.
باوجود پيش بيني هاي بنيان‌گذاران كمونيسم در شوروي در مورد وقوع انقلاب سوسياليستي در كشورهاي صنعتي و اعتقاد آن ها به اين نكته كه اين امر براي دوام انقلاب و حكومت خودشان هم ضرورت حياتي دارد، در كشورهاي نيرومند جهان سرمايه‌داري انقلابي روي نداد و رهبران شوروي ناچار شدند برخلاف پيش بيني ها و پيش‌شرط‌هاي‌شان، بانگراني و ابهام راه خود را به تنهايي ادامه دهند.
ضربات نهايي
ركود و ضعف اقتصادي غيرقابل اغماض كه در اواخر دوران برژنف اتحاد شوروي را فرا گرفته بود، علاوه برفساد در دستگاه دولتي و حزب دلايل مهم‌تري نيز داشت. در دوران برژنف، سياست نظامي و استراتژيك جديد شوروي موجب افزايش شديد هزينه هاي نظامي شد. خروشچف درمورد افزايش هزينه هاي نظامي محتاط بود. او تلاش داشت در بسياري از موارد با حداقل هزينه امنيت شوروي و برابري با غرب را تامين كند.
خروشچف به همين سبب به جاي هواپيماهاي بمب افكن دوربرد بر موشك‌ها تكيه كرد كه ارزان‌تر بود و به جاي رزمناوها و ناوهاي هواپيمابر زيردرياي‌ها را به‌عنوان ستون فقرات نيروي دريايي شوروي انتخاب كرد كه به ميزان قابل توجهي كم هزينه تر بود. اما پس از بحران موشكي كوبا و عقب نشيني شوروي در برابر غرب كه براي روساي حزب و ارتش شوروي بسيارگران آمد و از دلايل اصلي بركناري خروشچف بود، تمايل به افزايش قدرت نظامي به حدي كه به برابري كامل و حتي برتري بر ايالات متحده نايل شود بر دستگاه رهبري شوروي حاكم شد. رهبري شوروي در دوران برژنف به اين نتيجه رسيد تا زماني كه شوروي به يك ناوگان روآبي بسيار قدرتمند كه در تمام راه‌هاي آبي مهم دنيا پايگاه داشته باشد، دست نيابد به برابري استراتژيك با آمريكا نايل نخواهد شد. همچنين براي كسب برابري واقعي استراتژيك بايد توليد موشك هاي اتمي به ميزان چند برابر افزايش يابد و از هرنوع سلاحي كه در زرادخانه آمريكا وجود دارد از جمله بمب افكن هاي دوربرد، هواپيماهاي ضربتي تاكتيكي، هواپيماهاي شكاري رهگير و شكاري‌هاي با توانايي درگيري نزديك و... در اتحاد شوري هم ساخته شود. اين تلاش براي مبارزه استراتژيك تمام عيار با آمريكا در نيمه دوم دهه70 ميلادي سبب شد كه شوروي با كمك نظامي و اقتصادي خود كمونيست‌ها را در تلاش موفقيت آميزشان براي كسب قدرت در چند كشور بيشتر دوردست جهان سوم ياري رساند. پل هوايي عظيمي كه شوروي در جنگ داخلي آنگولا براي كمك به گروه چپگراي مپل ايجاد كرد، موجب شد اين گروه بتواند مخالفان خود را شكست دهد. همچنين مداخله نظامي مستقيم و محدود شوروي در اتيوپي منجر به حفظ و استقرار رژيم كمونيست سرهنگ هايله ماريام‌شد.
در يمن جنوبي، كامبوج و افغانستان نيز حوادث مشابهي روي داد و شوروي از طريق اين متحدان جديد موفق شد از حالت يك ابرقدرت محصور خارج شده و در گوشه و كنار جهان پايگاه‌هاي نظامي و دريايي به دست آورد.
خط پايان
سرانجام در كنار اين مسائل و ده‌ها مشكل ديگر از قبيل صنعتگري دستوري و همچنين عدم توجه به الزامات حتمي، اصلاحات اقتصادي در زمان گورباچف اين قدرت منطقه‌اي و جهاني را به سمت نابودي برد. تعجيل گورباچف در رسيدن به اهدافش با اصول سياست هاي اقتصادي كه درميان مدت و دراز مدت به نتيجه مي رسند در تضادبود.
او به جاي صبر و حوصله در جراحي مفاسد دستگاه اقتصادي و ايجادانگيزه هاي مادي و رقابتي جديد براي مردم، به دنبال ايجادانگيزه هاي ذهني، ايده آلي و روشنفكرانه براي توده مردم بود. به اين صورت كه فرض شده بود هنگامي مردم مي بينند دولت چقدر صادقانه به اشتباهات و جنايات و مفاسد خودش اعتراف مي كند و آنان را دعوت به مشاركت مي كند تحت تاثير قرارگرفته و خود را به آغوش آن مي اندازند و با تعهد كارخواهندكرد و اين دولت را به تمام آلترناتيوهاي ممكن ترجيح خواهندداد. حال اينكه محتمل‌ترين نتيجه زيرسوال رفتن مشروعيت حكومتي است كه برخي از اصول مسلم خود را زير سوال برده است و اين مسيري براي پايان دادن به قدرتي توخالي بود.