روزنامه ایران
1396/09/21
فصل کوچ عروسکهای «تاجمیر»
محمد معصومیان
حالا دیگر «دوتوک» با آن چشمان دکمهای و تنی پارچهپیچ، شناسنامه روستای «تاجمیر» سربیشه در خراسان جنوبی است. عروسکی به قدمت تاریخ عشایر که زنان روستا تا یادشان هست و از مادران خود شنیدهاند، همبازی کودکیهایشان بوده. عشایری که دیرزمانی نیست یکجانشین شدهاند و دوتوک را هم از این دشت به آن صحرا با خود کشانده و به تاجمیر آوردهاند. دوتوک اما در این سالها پا از تاجمیر و خراسان جنوبی فراتر گذاشته و شناسنامه زادگاهش در بازارهای کشور شده و به کمک شبکههای اجتماعی، در جست و جوی راهی است برای همبازی شدن با بچههای آن سوی مرز.
حالا 45 زن تاجمیری با مشارکت طرح «ترسیب کربن» درگیر جان دادن به رؤیاهای کودکیشان هستند. در این روستا به هر خانهای که میروی پر از دوتوک است. هر دوتوک هم داستانی برای خود دارد که روی پارچهای نوشته میشود و مانند شنلی به لباسهای رنگ در رنگ دوتوک وصل میشود. داستانهایی ساده که هر کدام قصه گذشته و امروز زنان این روستاست.
ترسیب کربن پروژهای بینالمللی است که میخواهد با شناساندن هنرهای بومی و با ایجاد کمترین تغییر، آنها را در بازارهای جهانی عرضه کند تا با ایجاد درآمد مکمل برای محلیها از وابستگی آنها به منابع طبیعی کم شود. حالا خودتان ببینید یک عروسک چطور میتواند به حفظ منابع طبیعی کمک کند.
تاجمیر روستایی است در میانه راه سربیشه به «درح». خانههایی دور از هم میان صحرا با پسزمینه کوههای سنگی و آسمانی آبی. روی دیوار نزدیکترین خانه به جاده بر یک لوح فلزی نوشته شدهاند: «عروسک دوزی و گلدوزی روی شال با مشارکت پروژه بینالمللی ترسیب کربن- خدیجه نهتانی»
خدیجه با چادر مشکی و صورتی جدی با سه دختر و پسر قد و نیم قد و لباسهایی شبیه دوتوک جلوی در ایستاده است. با تردید نگاه میکند و نخستین درخواستش این است که از او عکس یا فیلم نگیریم. توی حیاط بوقلمونها و مرغ و خروسها قدمزنان ورودمان را تماشا میکنند. توی اتاق دوتوکها کنار هم روی پشتی و روی زمین نشستهاند. سلام میکنیم و خدیجه عروسکها را معرفی میکند: «آنکه سفید پوشیده عروس است و اسمش لیلا است. آن یکی «شاه داماد» است. آن یکی هم رعناست که 19 سال دارد.»
اینجا هر عروسک برای خودش زندگینامه و داستانی دارد. داستانی با چاشنی تخیل و البته برگرفته از زندگی روزمره و خاطرات آفریننده هر دوتوک. مثلاً روی شنل رعنا با خودکار و با خطی کودکانه نوشتهاند: «اسم این زن رعناست. او 28 سال سن دارد و در 19 سالگی ازدواج کرده و سه فرزند دارد که اسمشون ریزه گل و ریگی و رامین است...»
همینطور که خدیجه حرف میزند، بچهها دور و برمان راه میروند و نخودی میخندند. خدیجه نگران است مبادا از دخترهایش عکس بگیریم: «4 سال است کار و کاسبی ما این است. البته این کار را قدیمها هم میکردیم ولی برای بازی بچهها بود و خرید و فروش نمیشد.»
یک دوتوک کوچک با چشمان دکمهای را برمیدارد و میگوید: «اصلش این بود. آن قدیمها که توی چادر زندگی میکردیم مادر و مادربزرگها با پارچههای دور ریختنی اینها را درست میکردند و میدادند دست ما. اما حالا ما برایشان صورت درست میکنیم و حیوان هم اضافه کردهایم. برای هر کدام هم یک روز وقت میگذاریم. ریزه کاری زیاد دارد. باید چوب داشته باشیم و تراش بدهیم، نخ تاب بدهیم گردن و مهره بسازیم... داستانها را هم ما میگوییم و بچهها پشت پارچه مینویسند چون ما سواد نداریم. قیمتشان هم از 13 یا 14 هزار تومن هست تا 20 هزار تومن»
خدیجه ما را راهنمایی میکند تا به کارگاه بعدی برویم. توی راه سگها سمت ما میدوند اما تا رشید از خانه بیرون میآید دور میشوند. رشید کلندرزهی با دستاری سیاه و لباس بلند از دور دست تکان میدهد. از قدیمیهای محل است. همسرش هاجر یکی از سازندگان عروسک است. رشید و هاجر خانهای تمیز و مرتب دارند. رشید با لهجهای که برایم غریب است، از تاجمیرخان میگوید: «تاجمیرخان یکه مرد بود. همین جا خانه داشت و با زن و بچهاش کشاورزی دیم میکرد. ما آن روزها عشایر بودیم. یک روز آنجا بودیم و 5 روز جای دیگر. هر روز بار میکردیم و میبستیم و باز میکردیم تا بالاخره آمدیم اینجا و ماندیم. الان خیلی بهتر از آن موقع است.»
توی کارگاه کوچک پشت خانه روی دیوار قفسههای مشبک چوبی، پر از عروسک است. در واقع عروسکهای کل زنان محل در این نمایشگاه کوچک جمع شده. هر کدام شکلی دارند و داستانی. یکی سوار یکهتاز است و دیگری دختر دمبخت، یکی نوزاد بیصورت و یکی چوپان فقیر. بعضی از عروسکها هم زندگینامهشان را داخل کیف کوچکی گذاشته و به دست گرفتهاند. هاجر میگوید: «آنها نوزادند و بیصورت. ساختن صورت کار خداست.» آنطور که میگویند یکی از دلایلی که در گذشته دوتوکها به جای صورت تنها یک دکمه داشتهاند همین اعتقاد بوده.»
هاجر با چادر و روسری سیاه و صورتی پر از چروکهای عمیق کنار رشید نشسته. رشید هم تذکر میدهد که از دخترهای خانواده عکس نگیریم اما از زنهای مسن ایرادی ندارد. هاجر برای ما از گذشته میگوید:«قدیم که بچهها گریه میکردند یک تکه پارچه میپیچیدیم که خاموش بشوند. داستان هم ما میگوییم و بچهها مینویسند خودمان سواد نداریم. من یادم هست وقتی بچه بودم مادر و مادربزرگم برای من از اینها درست میکردند. ماهم میبردیم بیرون چادر و دوتا سنگ میگذاشتیم و برایشان خانه درست میکردیم انگار خانه خودمان است. تنها وسیله بازی ما همین عروسکها بودند. با آنها حرف میزدیم و برایشان شعر میخواندیم. قدیمها با کهنه چادر و لباس دوتوک درست میکردیم اما الان پارچه میخریم و با نخ و دکمه توی خانه درست میکنیم.»
به همه عروسکهای توی قفسه جا کلیدی وصل کردهاند. راهی که شاید باعث بشود تعداد بیشتری از آنها را بفروشند. وقتی دلیل این کار را میپرسم. آسیه دختر خانواده که تمام مدت ساکت نشسته میگوید: «اگر دوست ندارید میشه اون جا کلیدیها را از روی عروسک برداریم.» شال قرمز پر نقشی از فرق سر تا پایش را پوشانده. به نظر 13 یا 14ساله میآید. آسیه با اینکه فقط تا کلاس پنجم ابتدایی خوانده هم حسابدار این فروشگاه خانگی است و هم خودش سازنده عروسک. آنطور که میگوید از بچگی عاشق این عروسکها بوده. هاجر در تأیید حرفهایش میگوید: «هر وقت گریه میکرد برایش یکی از اینها درست میکردم و سریع ساکت میشد.»
از آنها میپرسم کار وکاسبی چطور است؟ هاجر جواب میدهد: «اگر گردشگر بیاید خوب است. چون اینجا تابلویی ندارد، کسی نمیآید. همه میروند «ماخونیک» خانهها و آدمهای قدکوتاه آنجا را ببینند یا میروند «چنشت». ماشینها هم اینجا نمیایستند. اگر گردشگر بیاید خوب است. ما هم که پولی نداریم خرج کنیم برویم شهر برای فروش.» اما آنطور که پشت جعبه عروسکها نوشته شده، دفتری برای فروش در بیرجند دارند و صفحههایی در شبکه اجتماعی اینستاگرام و تلگرام که سفارش میپذیرد.
هوا رو به تاریکی است و صدای پارس سگها را میشود شنید. توی راه برگشت رشید همراهیمان میکند که از سگها در امان باشیم. همسر خدیجه که سر و صورتش را با دستمالی سفید پوشانده با گوسفندها از صحرا برمیگردد. چند زن از دور نگاهمان میکنند. بچهها پا به پای ما میدوند و تا رسیدن به ماشین همراهیمان میکنند. به روستای کوچک تاجمیر نگاه میکنم. روستایی که به دو بخش تاجمیر بالا و پایین تقسیم شده. روستایی کم جمعیت، که مردمش زندگی جدیدی را تجربه میکنند. عروسک میسازند و حالا عروسکهایشان به جای آنها کوچ میکنند؛ از این سوی ایران تا آن سوی ایران. دوتوکها سفیران فرهنگ خراسان جنوبیاند، سفیران رؤیاها و خاطرههای زنان و خدا را چه دیدهاید شاید روزی روزگاری بین عروسکهای چینی بچههای ایران، جایی برای خود پیدا کردند و یکجانشین شدند.
نیم نگاه
45 زن تاجمیری با مشارکت طرح «ترسیب کربن» درگیر جان دادن به رؤیاهای کودکیشان هستند. در این روستا به هر خانهای که میروی پر از عروسک دوتوک است. هر دوتوک هم داستانی برای خود دارد که روی پارچهای نوشته میشود و مانند شنلی به لباسهای رنگ در رنگ دوتوک وصل میشود. داستانهایی ساده که هر کدام قصه گذشته و امروز زنان این روستاست.
اینجا هر عروسک برای خودش زندگینامه و داستانی دارد. داستانی با چاشنی تخیل و البته برگرفته از زندگی روزمره و خاطرات آفریننده هر دوتوک. مثلاً روی شنل رعنا با خودکار و با خطی کودکانه نوشتهاند: «اسم این زن رعناست. او 28سال سن دارد و در 19 سالگی ازدواج کرده و سه فرزند دارد که اسمشون ریزه گل و ریگی و رامین است.» خدیجه میگوید: 4 سال است کار و کاسبی ما این است. قدیمها هم میساختیم ولی برای بازی بچهها بود و خرید و فروش نمیشد.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
حفظ دائمی دو پایگاه نظامی روسیه در سوریه
صالحی: وزیر و معاونان در صدور مجوزها دخالت نمیکنند
شکنجه ممنوع است
فصل کوچ عروسکهای «تاجمیر»
دیگر صفحهها
احتمال بازنگری در افزایش عوارض خروج از کشور
جدول 17 بودجه زیر ذرهبین نظارت
هدفمندی یارانهها روی ریل اصلی
دبیر کل حزبالله لبنان: تصمیم ترامپ آغاز پایان اسرائیل است
شهردار نیویورک: انفجار منهتن «تروریستی» بود
سفر کوتاه رئیس جمهوری روسیه به قاهره
عوارض خروج از کشور عادلانه یا تبعیض آمیز؟
یارانه نقدی هیچ نیازمندی قطع نمیشود
غربالگری مشمولان یارانه؛ راهکار توزیع عادلانه ثروت