روحانی با دقت عاشق شو!

امروز در دفتر نشسته بودیم چای می‌نوشیدیم و روزنامه‌ها را ورق می‌زدیم.
همه به قانون سازمان نظام رسانه‌ای نقد نوشته اند.خوب شد ما یک کاری کردیم که از چپ تا راست با هم متحد شوند.وعده برخی دوستان که وحدت سیاسی است را هم ما باید محقق کنیم.البته بعضی روزنامه نگاران خیلی تند نوشته بودند.یک چیزی دیده بودیم که دستور دادیم روزنامه نگاران زیر نظر خودمان فعالیت کنند.
مسئول دفترمان را صدا زدیم.هنوز به خوبی به اعضای جدید دولت عادت نکرده ایم.دلمان برای بانک یک ذره شده ولی جلوی بچه‌ها به روی خودمان نمی‌آوریم.نمی‌خواهیم فکر کنند داریم فرق می‌گذاریم.نهاوندیان هم پسر خوبی است.فقط کمی شوخ طبعی نیاز دارد.البته سعیش را می‌کند.از او پرسیدم برنامه امروزمان چیست؟ گفت با‌ترامپ قرار دارید.بعد هم هار هار خندید.نخواستیم دلسردش کنیم.گفتیم: آن را که رد کردیم برنامه جدید چه داری؟ گفت دکلمه سرود نمایش.دیگر ظرفیت ما هم حدی داشت.از بالای عینک نگاهش کردیم.خودش را جمع و جور کرد و گفت دوتا قرار دارید.
غلامی و شمخانی می‌آیند.دکتر نوبخت هم قول داده برای ناهار سر بزند.با خودم گفتم: چه خوب پس امروز قرار نیست سخت بگذرانیم و می‌توانیم راحت خودمان باشیم.شمخانی آمد.عجیب بود که تنها آمده بود.پرسیدیم: اسماعیل دوستی را چرا نیاوردی؟ حتما باید در خانه مان بس بنشینیم تا اسماعیل به دیدن ما هم بیاید.قول داد دفعه بعد بیاوردش.یک گزارش مبسوطی هم از سخنرانی اش در نمایشگاه مطبوعات و مراسم ۱۳ آبان داد.یک لحظه شک کردیم نکند پستش را عوض کرده باشیم.پرسیدیم: وزیر ارشاد بودی یا آموزش و پرورش.بعد نگاهمان به لباس نظامی اش افتاد.بحث را عوض کردیم که شک نکند.وقتی رفت غلامی آمد.پرسیدیم: بیستیکمی من چطوره؟ سرخ و سفید شد.از دانشگاه سراغ گرفتیم خبری نداشت.
خواستیم زهره چشم بگیریم.گفتیم راه اعتدال را که بلدی؟ من کاری به گذشته ات ندارم.تو را به خاطر دل پاکت انتخاب کردم.البته این که چاره‌ای هم نداشتم بي‌تاثیر نبود.ولی می‌خواهم در مسیر اعتدال گام برداری.به فکر ما هم باش.من روی وعده هایم باید بایستم.گفت: آقا خاطرتان جمع.من به دانشجوها گفته‌ام با دقت عاشق شوند.باز هم توصیه خواهم کرد که با دقت در راه اعتدال گام بر دارند.البته اگر خودشان مقاومت نکنند.خیالمان راحت شد.تا حالا هیچ وزیری اینطوری قانعمان نکرده بود.موقع رفتن هم قول داد وضعیت غذای دانشگاه را بهتر کند که اعتراض‌ها هم ختم به خیر شود.گفت غذا گشنه مان شد.هر چه منتظر ماندیم نوبخت نیامد.به بچه‌ها گفتیم ناهار را بیاورند تا در تنهایی خودمان بخوریم.مرد کوه درد است.