سایه 89 ساله شد

محمد تاج‌الدین- هوشنگ ابتهاج متخلص به ه. الف سایه متولد 6 اسفند سال 1306 در شهر رشت است. خانواده سایه از اهالی متملک رشت بودند. او اصالتش را رشتی کامل نمی‌داند و از صفت گیلک تقلبی برای توصیف خودش استفاده می‌کند. پدر و مادر سایه اهل رشت بودند اما پدربزرگ و مادربزرگ‌هایش از اهالی تفرش و گرکان و اصفهان و شیراز. به همین خاطر است که می‌توانید جمیع رفتار و خلق و خوهای متفاوت را در این شاعر پرآوازه ببینید.
خانه پدری
«یه در چوبی بزرگ با دو تا سکو دو طرفش. از در که تو می‌رفتی یه هشتی بود و بعد حیاط. سه ضلع حیاط ساختمون. ضلع غربی دیوار بود و کنارش درخت انگور. یه نوع گلابی وحشی هم بود که ما خوج صداش می‌زنیم.»اینها توصیفات سایه از خانه دوران کودکی اش است. خانه‌ای که سایه در آن به همراه سه خواهرش بزرگ شد. شاید خیال کنید شاعری با این سابقه در ادبیات و نامی بزرگ باید کودکی متفاوتی داشته باشد. کودکی گوشه گیر و کتابخوان که لحظه‌ای از کلمات جدا نمی شود و دائم در حال مطالعه است. اما اشتباه می‌کنید. سایه بر عکس آنچه خیال می‌کنیم کودکی ماجراجویانه‌ای داشته است. کودکی بازیگوش و قلدر که نه تنها اعضای خانه را وادار به گوش کردن به حرف‌هایش می‌کرده بلکه به دلیل جثه بزرگ و زور بازویش، اهالی محل را هم عاصی کرده بود.
در خاطرات سایه که سرک می‌کشیم از کودکی‌اش با طعنه و لبخند یاد می‌کند و گویی آنقدر‌ها هم از رفتارش پشیمان نیست. هوشنگ ابتهاج فرزند بزرگ خانواده ابتهاج و یگانه تصمیم‌گیر خانه.


یک نفس بخوان
سایه کتاب خواندن را از 11 سالگی شروع کرد و آنطور که خودش می‌گوید در 13 سالگی به اوجش رساند. کتابفروشی طلوعی در ضلع غربی میدان شهرداری میعادگاه شاعر محبوب ما بود و رمان‌هایی که یکی پس از دیگری خوانده می‌شد. از کتاب «آخر پاییز» ابراهیم گلستان تا مجموعه داستان‌های شرلوک هولمز و جنگ و صلح تولستوی. رمان‌هایی که نام هرکدام در ادبیات داستانی جهان به برزگی یاد می‌شود. همان سال‌ها بود که سایه اولین شعرهایش را سرود و تخلص سایه را برای خودش برگزید. تخلصی که امروز دلیل روشنی از انتخاب آن بیان نمی‌کند، جز جنونی در باب سردی و گرمی حروف فارسی. جنونی که فقط در تیر و تبار شاعران می‌توان سراغش را گرفت. سایه از سال‌های ابتدایی دهه 20 سایه ایرانیان شد و اولین نغمه‌هایش را سرود. شعر‌هایی که در قالب کلاسیک و اغلب غزل سروده می‌شد. هرچند امروز دیگر شاعر هشتاد و چند ساله ما علاقه‌ای به آن بیت‌ها ندارد اما بر‌ای شناخت او مرور آن نغمه‌ها ضروری است. شعر‌هایی که برخی از آنها در دفتر سیاه مشق اول به چاپ رسیده است.
حال و هوای پایتخت
سایه خیلی در رشت دوام نیاورد. با توجه به روحیه‌ای که از او سراغ داریم، مهاجرتش به تهران و اعلام استقلال از خانواده دور از ذهن نیست. ابتهاج در سال 1325 به تهران مهاجرت کرد یعنی در 19 سالگی. در روزهای اول به خانه خاله‌اش رفت و اتاقی گرفت. پسر خاله او، یعنی گلچین گیلانی یار و غمخوار آن روزهای سایه است. گلچین گیلانی از شعرای معاصر ایرانی است که شعرهایی در قالب نیمایی سروده است. وقتی از سایه دلیل مهاجرتش را می‌پرسند هیچ چیز قابل دفاعی ذکر نمی‌کند. استقلال جوانی 19 ساله و راهی که بسیاری از ما طی کرده‌ایم. سایه ابتدا به خانه خاله‌اش رفت و بعد از مدت کوتاهی خانه‌ای در کوچه تابش گرفت. خودش می‌گوید در آن سال‌ها از طرف پدر ماهیانه مبلغ 100 تومان به او پرداخت می‌شد. مبلغی که هم باید خرج اجاره خانه را با آن می‌داد و هم خورد و خوراک. آن روزها، یعنی در سال 1325 اولین کتاب سایه با نام « نخستین نغمه‌ها» به چاپ رسید، در آن روزها و با چاپ کتاب «نخستین نغمه‌ها» او برای خودش اسم و رسمی دست و پا کرده بود. از این رو همکلاسی‌هایش به وجود او می‌بالیدند! در آن سال‌ها با اصرار مدیر، سایه مسوولیت شعبه موسیقی مدرسه تمدن را می‌پذیرد و در دفتر مدیر ساکن می‌شود. سال‌هایی که شعر‌های او تک و توک در مجلاتی مانند کاویان چاپ می‌شده است.
سیاه مشق یک، شاعری پرآوازه
نیمه دوم دهه 20 برای سایه، دوران شهرت است. دورانی که شاعر ما را به ایرانی‌های شعردوست شناساند و باعث شد نامش بر سر زبان‌ها بیفتد. سایه در سال 1325 اولین کتابش را چاپ کرد و بعد از آن، شعرهایش تک و توک در نشریه‌های ادبی به چاپ رسید. شاعری که در آن روزگار در قالب کلاسیک و اغلب اوقات غزل شعر می‌سرود.
خموش سایه که شعر تو را دیگر نپسندم
یکی از افراد تاثیرگذار زندگی سایه، استاد شهریار است. شهریار که خود از شعرای بنام و معاصر ایرانی است، سالیان درازی با سایه دوست و هم‌صحبت بود. دوستی که شعر برای سایه به ارمغان آورد و رابطه‌ای خواستنی که هر بار سایه سراغش می‌رود، حالش دگرگون می‌شود.
سایه در خاطراتش می‌گوید اولین بار در سال 1327 به دیدار شهریار رفته است. همراه با دکتر محمد امین ریاحی از ادیبان بنام آذری. شهریار آن سال‌ها در کوچه فلاح خانه‌ای کوچک داشته و همراه مادرش زندگی می‌کرده است. سایه و شهریار روزگار عجیبی داشته‌اند. سایه در خاطراتش تعریف می‌کند هر روز، حول و حوش ساعت دو به خانه شهریار می‌رفته و منتظر می‌مانده تا استاد سخن آذربایجان از خواب بیدار شود. سایه شهریار را پیرمرد لاغر و رنجوری تصویر می‌کند که هیچگاه انتظار نداشته تا سن 80 سالگی، در دنیا بساط عشق و فراق پهن کند. پیرمردی که در صحبت شاعر ارغوان، روحیه‌ای درویش گونه داشته و از دنیا و مافیها بریده بوده است.
سراب سایه
10 سال زمان برد تا هوشنگ ابتهاج به این نتیجه برسد که در اوضاعی که کشور با بحران‌های ریز و درشت سر و کار دارد و حکومت باوجود ضعف‌های فراوان، مخالفت‌ها را سرکوب می‌کند، می‌شود شعری گفت همراه و همقدم با مردم معترض. این‌گونه بود که سایه بعد از چاپ غزل‌هایش در مجلات تغییری در رویه ادبی‌اش ایجاد و سراب را منتشر کرد. تاریخ انتشار این کتاب در خرداد سال 1330 است. دو سال قبل از کودتای معروف 28 مرداد و در گیر و دار تلاش ملیون برای ملی کردن صنعت نفت. سایه مقدمه معروفی بر کتاب سراب نوشته است؛ مقدمه‌ای که بسیاری آن را نقد خود شاعر می‌دانند. سایه در مقدمه‌اش از رویه گذشته خود انتقاد کرد و به غزل عاشقانه ایراد گرفت. اما نه به لحاظ محتوایی و سبک بلکه به لحاظ زمانی هرچند چاپ سراب سرآغازی نو برای سایه است چون او در این کتاب سبک شعرهایش را هم تغییر داد و به قالب نیمایی شعر گفت. شعرهای سایه در این کتاب ریشه در حوادث اجتماعی سیاسی آن سال‌ها دارد و لبریز از آزادیخواهی و مفاهیم عدالت‌طلبانه است اما روح و طعم عاشقانه‌های او از اشعارش حذف نشده است. در خاطرات سایه دیداری از او و کیوان ثبت شده که خودش آن را این‌طور تعریف می‌کند.
مرتضی کیوان رو به من کرد و گفت: سایه متوجه هستی که شعرهای اجتماعی تو چقدر عاشقانه است؟
سایه هم جواب می‌دهد: آره! تو هم متوچه هستی چقدر شعرهای عاشقانه من اجتماعیه!؟
عدم وابستگی حزبی
همان‌طور که گفتیم سایه در سال‌های بعد از اشغال ایران و مخصوصا منتهی به کودتای 28 مرداد به حزب توده متمایل شد. با این حال خود او کتاب سراب را نه یک وظیفه حزبی بلکه وظیفه انسانی شاعر در همگام شدن با مردم زمانش می‌داند. وقتی از او در این مورد سوال می‌شود، عضویتش را در حزب در زمان چاپ سراب رد می‌کند. بد نیست نگاهی بیندازیم به شعر سراب که نام کتاب سایه هم از آن برداشته شده است؛ شعری بی‌نظیر در سبک نیمایی که به نوعی بازگو کردن مقدمه کتاب به زبان شاعرانه است.
بغض کیوان
بعد از چاپ مجموعه سراب، اطرافیان سایه جور دیگری روی او حساب باز کردند. سراب مقدمه‌ای بود برای حضور پررنگ‌تر هوشنگ ابتهاج در فعالیت‌های سیاسی. آن‌طور که سایه در کتاب خاطراتش آورده است، یکی دو روز بعد از چاپ مجموعه سراب، مرتضی کیوان به ملاقاتش آمد. این دیدار مقدمه‌ای بود برای دوستی چند ساله و فراقی که تا دنیا دنیاست بغض هوشنگ ابتهاج را به دنبال دارد. مرتضی کیوان آن سال‌ها با نام مستعار «دلپاک» در برخی مجلات فرهنگی، هنری شعر می‌گفت و در کنارش از اعضای فعال حزب توده بود؛ حزبی که در آن سال‌ها با ورود به محافل روشنفکری، خیلی‌ها را جذب کرد. سایه در توصیف اولین دیدارش با کیوان می‌گوید: «من توی کافه فردوسی داشتم چای می‌خوردم. یهو دیدم کیوان اومد. یه ادم ریشوی افسرده بداخم!»
آن دیدار چند ساعته در کافه فردوسی مقدمه دیدارهای بعدی شد و جمعی که دمار از روزگار کافه‌های خیابان لاله‌زار درآورده بودند. آن‌طور که سایه در خاطراتش می‌گوید، هر روز راس ساعت 8 صبح، مرتضی کیوان به دیدار او می‌رفته و با هم در خیابان لاله‌زار قدم می‌زند. کافه‌نادری و جمعی که یک به یک اضافه می‌شدند و کافه را روی سرشان می‌گرفتند. سیاوش کسرایی، احمد شاملو، پوری سلطانی، گاهی نجف دریابندری و نیما یوشیج.
روزهای پرتنش پایتخت
اگر حافظه تاریخی‌تان را مرور کنید و سری به سال‌های 1330 تا 1332 بزنید، با حوادثی رو‌به‌رو می‌شوید که تاریخ ایران را دستخوش تغییر کرده است. سایه حال و اوضاع خیابان‌های آن سال‌های تهران را این‌طور تعریف می‌کند: «خیابان شاه آباد یعنی از میدان بهارستان تا مخبرالدوله قرق گاه ارتجاعیون بود همان‌طور که خیابان نادری قرق‌گاه ما بود. اول خیابان شاه‌آباد یعنی خیابان اکباتان، اون طرف حزب زحمت‌کشان دکتر بقایی بود و اینورش سومکا بر‌ای منشی‌زاده. اینها فاشیست‌های ارتجاعی آن زمان بودند. ما وقتی می‌خواستیم از شاه‌آباد بگذریم از میدان جنگی که در تصرف دشمن هست می‌بایست رد می‌شدیم. همیشه هم احتمالش بود که بریزند و کتک‌مان بزنند!»
حلقه کیوان
حال و روز ابتهاج و حلقه کیوان خواستنی است؛ جمعی که بی‌پروا از ادبیات می‌گفتند و همدیگر را نقد می‌کردند. آن سال‌ها، اوج شعر نیمایی بود و همه اعضای کیوان به نیما علاقه‌ای خاص داشتند. در سال‌های جوانی شاعران به نام ادبیات ایران، بحث‌ها گاهی بالا می‌گرفت. از صحبت‌های اعضای حلقه کیوان می‌توان فهمید سایه و شاملو رابطه خوبی نداشتند. این را حتی در خاطرات سایه هم می‌توان حس کرد. وقتی که او می‌گوید: «کیوان، شاملو را خیلی دوست داشت و به ذات هنری شاملو پی برده بود. شاملو در میان دوستان ما از نظر هنری از هیچ‌کس کمتر نبود ولی سواد کار نداشت! زندگی بهش مجال نداده بود که بشینه و کتاب بخونه. اگه شاملو، شاملو شد به خاطر فوران استعدادش بود نه مطالعه و تحقیق.»
شب اعدام مرتضی
اعدام مرتضی کیوان، روزگار سایه را تلخ می‌کند، تلخی که همواره با او می‌ماند و هیچ‌گاه رهایش نمی‌کند. او در شعری فراق کیوان را تصویر می‌کند و بارها بر نبودنش می‌گرید.
ما از نژاد آتش بودیم
همزاد آفتاب بلند اما
با سرنوشت تیره خاکستر
عمری میان کوره بیداد
سوختیم
او چون شراره رفت
من با شکیب خاکستر ماندم
کیوان ستاره شد
تا برفراز این شب غمناک
امید روشنی را
با ما نگاه دارد
کیوان ستاره شد
تا شب‌گرفتگان
راه سپید را بشناسند
کیوان ستاره شد
که بگوید
آتش
آنگاه آتش است
کز اندرون خویش بسوزد
وین شام تیره را بفروزد
من در تمام این شب یلدا
دست امید خسته خود را
در دست‌های روشن او می‌گذاشتم
من در تمام این شب یلدا
ایمان آفتابی خود را
از پرتو ستاره او گرم داشتم
کیوان ستاره بود
با نور زندگانی می‌کرد
با نور درگذشت
او در میان مردمک چشم ما نشست
تا این ودیعه را
روزی به صبحدم بسپاریم
یادگار خون سرو
در شب پوری سلطانی که در سال 1394 توسط مجله بخارا ترتیب داده شده بود، باری دیگر صحبت از مرتضی کیوان شد. در آن برنامه، سایه که حالا 87 سال سن داشت باز به یاد دوست قدیمی‌اش افتاد و بغض کرد و شعری خواند. شعری که یادآور تمام درد و رنج فراغی است که دل شاعر ما را به درد می‌آورد. حکومت، کیوان را در قبرستان مسگر آباد به خاک سپرد. قبرستانی که چند سال بعد محل رویش درختان سرو و کاج شد. سایه روایت این درد همیشگی را اینگونه تعریف می‌کند:
ساحت گور تو سروستان شد
ای عزیز دل من
تو کدامین سروی؟
موسیقی سایه
هربار که صحبت از موسیقی به میان می‌آید سایه ذوق می‌کند. از کودکی و گرامافونی که در خانه پدری شان بود خاطره دارد تا سال‌های خوش رادیو و همین امروز. حتی در کتاب خاطراتش اشاره می‌کند که موسیقی را بیشتر از شعر دوست دارد و یکی از دلایل سرودن اشعارش، همین نوای جادویی است.
او در خاطراتش می‌گوید: من غزل‌هام رو با آواز می‌سازم. کشش اولیه من به شعر گفتن به خاطر آواز بود. آواز برای من دو جنبه داره؛ یکی اینکه به من فرصت تامل و ور رفتن با شعر رو می‌ده، به نظر من پست و بلند شعر با آواز معلوم می‌شه و نکته دیگه تسکین دهندگی آواز برای منه. تو لحظاتی من یک شعر رو- حالا هرچی می‌خواد باشه- هی برای خودم تکرار می‌کنم و با آواز می‌خونم. واقعا وقتی آواز می‌خونم آروم می‌گیرم. یادش به خیر یه همکلاسی داشتم، وقتی من توی خیابون آواز می‌خوندم می‌گفت: نخون بذار کیف کنیم! خیلی حرف قشنگی می‌زد!
اوضاع بلبشوی رادیو
زمانی که سایه پایش را در رادیو گذاشت، اوضاع خوبی حکمفرما نبود. بسیاری از قدیمی‌ها مانند قمر و بنان و وزیری و... رفته بودند و جایشان پر نشده بود. از طرف دیگر، سیستم کاری هم نظم و ترتیب درستی نداشت. هوشنگ ابتهاج در کتاب خاطراتش به روابط مالی و جنسی اشاره می‌کند که کار را در شروع سخت کرده بود.
بی نظمی امان فعالیت درست و درمان را به رادیو نمی‌داد. ترانه‌ها بدون تمرین ضبط می‌شدند و شوراهای شعر و موسیقی وطایفشان را انجام نمی دادند. به هیمن دلیل هم سایه دست به کار شد و اوضاع را نظمی بخشید. اتفاقی که باعث شد خیلی‌ها سازشان را نسبت به مسوول جدید برنامه گل‌ها و چند سال بعد، رییس واحد موسیقی، بد کوک کنند!
تو بمان با من، تنها تو بمان
با اوضاعی که شرحش را دادیم، سایه چاره دیگری نداشت جز جوانگرایی و اتکا به استعدادهای تازه. او در ابتدا ترکیب شورای ترانه را تغییر داد. فریدون مشیری و شهریار قنبری به وسیله او کار در رادیو را آغاز کردند. از طرف دیگر حضور افرادی چون محمدرضا لطفی، پرویز مشکاتیان، حسین علیزاده و محمدرضا شجریان، راهی را آغاز کرد که به گفته بسیاری از موسیقیدانان، دوران طلایی موسیقی سنتی است.
از دل همین ترکیب تازه بود که گروه شیدا و عارف زاده شد. افرادی که تا آخرین روزهای کار در رادیو ترانه‌های ماندگاری ساختند که هنوز هم بسیاری از آنها به گوش مردم ایران آشنا است.
شیدا، نقطه وصل جوان‌ها
گروه شیدا با محوریت محمد رضا لطفی و تعدادی جوان تازه کار، فعالیتش را آغاز و در زمان کوتاهی جایش را بین ایرانی‌ها باز کرد. آن روزها اولین روزهای کار شجریان در رادیو هم بود. سایه در خاطراتش همیشه با احترام و علاقه از او یاد می‌کند و صدایش را بی مثال می‌داند. در آن دوران تصنیف‌های ماندگاری ساخته شد. به همین دلیل بود که بعد از دو سال فعالیت سایه در برنامه گل‌های رادیو، او با پیشنهاد رضا قطبی به مدیریت واحد موسیقی رادیو ارتقاع یافت. حالا شاعر ما دستش برای فعالیت بازتر بود. هوشنبگ ابتهاج کسی بود که ایده برنامه گلچین هفته را داد. برنامه‌ای که از سال 1353 تا سال 1357 هر جمعه ساعت 9 صبح از رادیو پخش شد. ابتهاج در خاطراتش با اشاره به رونق موسیقی سنتی ایرانی، حتی از افزایش قیمت سازهایی مانند تار بعد از اوج گیری کارشان در رادیو می‌گوید. به گفته او بعد از فعالیت گروه شیدا و بر سر زبان افتادن نامشان، بسیاری از جوان‌های ایرانی از شهرستان‌ها به رادیو آمدند تا درس موسیقی کنند.
خداحافظی تلخ
خداحافظی هوشنگ ابتهاج با رادیو قصه تلخی دارد. ماجرا بر می‌گردد به جمعه سیاه و کشتار 17 شهریور میدان ژاله و حوادث بعدش. سایه و محمد رضا لطفی و محمد رضا شجریان و تمامی اعضای گروه شیدا و عارف، 18 شهریور و یک روز بعد از آن حادثه، دست جمعی از رادیو استعفا دادند. آنها معتقد بودند در آن اوضاع و بحرانی که کشور دچارش است، جایی برای موسیقی و ساز و آواز نیست. هوشنگ ابتهاج در خاطراتش به این نکته اشاره می‌کند که آن زمان هیچکس فکر نمی‌کرد انقلاب پیروز شود، پس کارشان ریسک بالایی داشت. هرچند مدتی بعد خود رضا قطبی هم از رادیو استعفا داد و تمام جریان نوپای موسیقی سنتی ایران، در خوابی چند ماهه فرو رفت.
نگرانی از آینده موسیقی
در روزهای بعد از انقلاب سال 1357 و تاثیری که مبانی اسلام بر مردم و رهبران سیاسی داشت، نگرانی‌هایی درباره ادامه فعالیت‌های هنری در کشور به وجود آمد. بحث‌هایی که در مورد موسیقی بیشتر به چشم می‌خورد. در این فضا بود که هوشنگ ابتهاج و باقی اعضای گروه شیدا آستین‌ها را بالا زدند تا کاری بکنند. سایه در خاطراتش به جلسه‌ای اشاره می‌کند که طی سال 57 در خانه محمد رضا لطفی برپا شد و نتیجه‌اش فعالیت دوباره گروه شیدا بود. گروهی که توانست در روزهای انقلاب، رگ خواب مخاطب را به‌دست آورد و با خلق آثاری ماندگار که فضایش بین موسیقی سنتی و تصنیف خوانی و سرود بود، دهان به دهان بین مردم بچرخد.
روزهای پر فراز و نشیب سایه
روزهای بعد از انقلاب زندگی سایه را دگرگون کرد. همیشه خوشی شنیدن موسیقی در خانه سایه دوام نداشت و او مدت کوتاهی روانه زندان شد. دورانی که بر سایه سخت گذشت. آزادی او از زندان با نامه استاد شهریار به حضرت آیت‌الله خامنه‌ای میسر شد. آزادی شاعری که توانسته بود در دوران فعالیتش نامی برای خود دست و پا کند. صحبت از شعر‌های سایه نیازمند ده‌ها کتاب و مقاله و یادداشت است. شعرهایی که توانسته در تاریخ شعر معاصر ما درخشان جلوه کند و محبوب بسیاری از دوستداران ادبیات شود. هرچند نمی‌شود وقتی از سایه صحبت می‌کنیم از شاهکارش نگوییم. ارغوان شعری است که سایه آن را در روزهای زندان سروده است. داستانش را بسیاری می‌دانند. حیاط خانه قدیمی و درختی دوست داشتنی. ارغوان سایه نماد همه دلبستگی‌های اوست. دلبستگی‌هایی که در روزهای زندان از او دور شد. شاعر ما این روزها 89 ساله شده است. 89 سال زندگی به وقت شعر و موسیقی. 89 سال زندگی به وقت تاریخ و روزهای پر فراز و نشیب ایران. 89 سال زندگی به وقت جاودانگی.
ارغوان
شاخه هم خون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ ست امروز؟
آفتابی ست هوا یا گرفته ست هنوز؟
من درین گوشه که از دنیا بیرون ست،
آسمانی به سرم نیست از بهاران خبرم نیست
آنچه می‌بینم، دیوار است
آه، این سخت سیاه آنچنان نزدیک ست
که چو برمی‌کشم از سینه نفس
نفسم را برمی‌گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می‌ماند
کور سویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می‌گیرد که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجا ست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است
اندرین گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
یاد رنگینی در خاطر من گریه می‌انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می‌گرید
چون دل من که چنین خون‌آلود
هر دم از دیده فرو می‌ریزد
ارغوان!
این چه رازیست که هر بار بهار با عزای دل ما می‌آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است؟
اینچنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می‌افزاید
ارغوان! پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این دره غم می‌گذرند؟
ارغوان! خوشه خون
بامدادان که کبوترها بر لب پنجره باز سحر
غلغله می‌آغازند
جان گلرنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان! بیرق گلگون بهار
تو بر افراشته باش
شعر خون‌بار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان!
شاخه هم‌خون جدا مانده من
gmail.com1@mohamad.taj70