معصومه ماندگار

نوعروس همدانی به چهار نیازمند پیوند عضو که با مرگ دست و پنجه نرم می‌کردند، زندگی دوباره بخشید. داستان فداکاری خانواده این نوعروس که قرار بود 15 شهریور جشن عروسی‌شان برپا شود، این روزها در همدان پیچیده و بسیاری با احترام از معصومه قرائی و خانواده اش یاد می‌کنند.
داماد سیاه‌پوش هنوز با تلخی از آخرین گردشی که همراه همسرش به منطقه گنجنامه رفته‌بود، یاد می‌کند. آخرین باری که همراه معصومه به این منطقه توریستی رفت، باور نداشت که در چشم برهم زدنی به جای لباس دامادی باید رخت عزا به تن کند. «جواد افشاری» که هنوز در شوک مرگ نوعروس زندگی‌اش است از روزحادثه و تصمیم بزرگی که او و مادر معصومه برای اهدای زندگی به چند بیمار نیازمند گرفتند، این‌گونه می‌گوید:«معصومه یک‌سال از من کوچک‌تر بود؛ 27 سال داشت. دختر عموی مادرم بود، از سال‌ها قبل او را برای ازدواج زیر نظر داشتم. او دختر کاملی بود و عاشقانه دوستش داشتم. یک روز به پدر ومادرم گفتم اگر می‌خواهید که ازدواج کنم و سر و سامان بگیرم، معصومه را برایم خواستگاری کنید. روزی که بله گفت، احساس کردم خوشبخت‌ترین مرد روی زمین هستم.
30 فروردین امسال به عقد هم درآمدیم و از همان روز برنامه‌ها و آرزوهای‌مان را برای هم می‌گفتیم و تصمیم داشتم بهترین عروسی را برای معصومه بگیرم و از آنجایی که چند سالی بود پدرش را از دست داده‌بود، سعی می‌کردم تا کمتر جای خالی پدرش را احساس کند. معصومه عاشق گردش و کوهنوردی بود و به همین دلیل هر جمعه همراه او به منطقه کوهستانی گنجنامه می‌رفتیم. در این مدت بارها از برنامه‌های زندگی مشترک و آینده‌ای که قرار بود باهم بسازیم، حرف می‌زدیم. سوم شهریور مثل همه جمعه‌ها، سوار بر موتور به گنجنامه رفتیم و بعد از چند ساعت هنگام بازگشت به خانه در جاده گنجنامه خودرویی سبقت غیرمجاز گرفت و از روبه‌رو با سرعت خیلی زیاد به ما نزدیک شد. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. سعی کردم تا با رفتن به حاشیه جاده از این وضعیت نجات پیدا کنم اما خودرو به پای همسرم زد. شدت برخورد به حدی بود که من و معصومه به هوا پرت شدیم. در آن لحظه گیج بودم. با وجود درد زیادی که داشتم، سریع بلند شدم و سراغ همسرم رفتم. پای همسرم شکسته بود و از شدت درد فریاد می‌کشید. راننده کمی جلوتر توقف کرد و با جمع شدن مردم، چند دقیقه بعد خودروی پلیس و آمبولانس در محل حادثه حاضر شدند و همسرم به بیمارستان منتقل شد. در آن لحظات معصومه هوشیاری کامل داشت و تنها از درد پا ناراحت بود. متاسفانه رسیدگی‌های لازم به همسرم انجام نشدو با وجود آنکه بیمارستان فوق تخصصی بود اما خبری از پزشکان متخصص نبود. هر لحظه درد پای همسرم بیشتر می‌شد و با توجه به اینکه پای او از سه‌جا شکسته بود، خونریزی شدیدی داشت‌و تنها با مسکن او را آرام می‌کردند. با خواهر همسرم تماس گرفتم و موضوع را به او گفتم و ساعتی بعد او و مادر همسرم نیز به بیمارستان آمدند. متاسفانه به دلیل عدم رسیدگی به موقع، صبح روز بعد وضعیت همسرم بدتر شد و پزشکان گفتند که آمبولی کرده و اگراین لخته خون وارد ریه شود، خطرناک است. ساعتی بعد گفتند که معصومه به کما رفته و تنها کاری که از دست ما بر می‌آید، دعا کردن است. او را به بخش مراقبت‌های ویژه منتقل کردند و سطح هوشیاری‌اش هر روز پایین‌تر می‌آمد. پشت در اتاقی که معصومه در آن بستری بود به روزهای قشنگی که باهم داشتیم فکر می‌کردم. روزهایی که برای خرید عروسی به بازار رفتیم و لباس عروس را انتخاب کردیم. قرار بود فردای روز تصادف بازار برویم و کارت عروسی انتخاب کنیم. قرار بود زندگی‌مان را در طبقه پایین خانه پدری‌ام آغاز کنیم و معصومه با سلیقه خود جهيزیه‌اش را در خانه چیده بود و همه چیز آماده یک زندگی رویایی بود. همسرم بسیار خوش اخلاق و با گذشت بود و من به‌دليل اینکه بیشتر به زندگی توجه داشته باشم، باوجود مخالفت معصومه ورزش دوچرخه سواری را کنار گذاشتم ».
وی ادامه داد:«در همه لحظاتی که در بیمارستان بودم، هیچ‌گاه فکر نمی‌کردم که معصومه چشمانش را بازنخواهد کرد. هشت روز خیلی سخت گذشت تا اینکه پزشک بخش پیوند اعضا، حقیقت تلخی را برای ما بازگو کرد. او گفت معصومه به دلیل ایست قلبی دچار مرگ مغزی شده و تنها 48 ساعت فرصت داریم تا اعضای بدن او را به بیماران نیازمند اهدا کنیم. لحظه بسیار سختی بود. همراه با مادر همسرم که از همان روزهای اول برای این کار بزرگ آمادگی داشت، برگه رضایتنامه را امضا کردیم تا لبخند بر چهره چهارمادر که فرزندانشان سال‌ها به‌دليل از دست دادن عضو حیاتی بدن با مرگ دست و‌پنجه نرم می‌کردند، دوباره بنشیند. من نيز در آن لحظه فقط با خدا معامله کردم. قرار بود معصومه، عروس زندگی‌ام شود اما تقدیر به‌گونه‌ای رقم خورد تا او فرشته نجات چهار بیمار نیازمند باشد. تنها چیزی که این روزها به من آرامش می‌دهد، این است که می‌دانم قلب او در سینه انسانی می‌تپد که زندگی‌اش به مویی بند بود . با رضایت من و مادرش قلب ، کلیه‌ها و کبد معصومه به بیماران نیازمند اهدا شد.


عروسی خوبان
سحر قرایی، خواهر نوعروس فداکار با بیان اینکه مادرش داوطلبانه اعضای بدن معصومه را به چهار بیمار نیازمند بخشیده‌است، می‌گوید:« معصومه آخرین فرزند خانواده بود و صدای خنده و شادی‌اش هنوز توی خانه‌مان است. او بسیار پرانرژی و شاد بود. برای مراسم ازدواج او آماده می‌شدیم و معصومه بیشتر از همیشه جای خالی پدر را حس می‌کرد. روز حادثه همسر معصومه با من تماس گرفت و از من خواست به دلیل ناراحتی قلبی مادرمان بدون اینکه او متوجه شود به بیمارستان برویم اما مادرم متوجه شد و همراه ما آمد. وضعیت پای خواهرم خیلی بد بود. متاسفانه روز بعد به دلیل آمبولی ریه به کما رفت و صبح روز شنبه به دلیل ایست قلبی به کما رفت. خواهرم 10 روز در کما بود و در این مدت هر نذر و نیازی که می‌توانستیم، انجام دادیم و حتی در صحرای عرفات و کنار خانه خدا، همه زوار برای سلامتی‌اش دعا کردند اما قسمت او این بود که برود. سومین روز ازحادثه، مادرم بدون اینکه ما متوجه شویم به برادرم گفت اگر پزشکان امیدی به بازگشت معصومه ندارند، اعضای بدن او را اهدا کنیم. برادر ما تا روز آخر چیزی از تصمیم مادر به ما نگفت تا اینکه پزشکان وقتی موضوع اهدای اعضای بدن معصومه را مطرح کردند، مادر با آمادگی کامل پذیرفت و گفت آرزوهای زیادی برای آخرین دخترم داشتم و می‌خواستم او را در لباس سفید عروسی ببینم اما او زندگی را به چهار بیمار بخشید. این فداکاری‌اش آرامش خاصی به مادرم داده‌است و اگرچه هنوز باور نکردیم که او رفته‌است ولی می‌دانیم همه از او با نیکی یاد می‌کنند و اوبرای همیشه برای ما زنده‌است.