محسن،از آسمان خبر آورده‌ای مگر؟

این محسن آقا که دیگه سرش به آسمون رسیده و با سلطان کربلا همنشین شده است. ازون روز که رفته، دل منو که هیچ، یه عالمه دل رو با خودش برده است. شهید، این قد تو دل برو شنیده بودم ولی ندیده بودم. قدیما که ایمیل، تلگرام و اینستا نبود خبرا رو با اسب می‌بردند. به خصوص اگه یه قهرمانی از جنگ برمی‌گشت و دشمنشو کشته بود و یه سر هم تو دستش بود. خیلی با شتاب اسبشو می‌روند که زود تر خودشو به آبادی برسونه و سر دشمن و بهش نشون بده و پیروزی شو جشن بگیره و افتخار کنه. مردم از دور، اسب نمی‌دیدند ولی گرد و خاک تازیدن اسبو می‌دیدند. می‌فهمیدند خبر مهمیه که این قدر گرد وخاک می‌کنه  و میاد. گاهی هم یکی رو می‌دیدند که گرد و خاک کرده اومده. از راه که می‌رسید ازش می‌پرسیدند چه خبرته این قدر گردو خاک به پا کردی مگه سر آوردی. حالا این حکایت محسن ماست. محسن ما که این همه گرد وخاک کرده، هم سر آورده هم سر نیاورده‌.  از یه طرف بهش حق می‌دم این همه جهان رو به هم ریخته. خب سر آورده دیگه حق داره. از یه طرف بهش میگم آقا محسن چه خبرته مگه سر آوردی. اگه آوردی .خب کو؟ به من نشون بده. من که سری رو پیکرت نمی بینم. شهادتش چه رستاخیزی به پا کرده تماشایی. دوست اهل سنت من تو آفریقای جنوبی عکس پروفایل واتس اپش رو گذاشته محسن ما. اون رفیق جوون تازه ازدواج کرده دیگه ام که تو عمانه بهم پیام داده گفته من همه چیم شبیه محسنه، کاش مرگم هم شبیه محسن بشه. خوب که دقت کردم دیدم آره حتی از نظر صورت شبیه محسن آقاست. خلاصه شرق و غرب جهان رو یه شبه رفته. حالا هم اون جوری که مامان آسمونیش میگه به قولش وفا کرده و سر قولش مونده و گفتند روز قشنگ عرفه بر می‌گرده. من خیلی کم جمکران ‌میرم. امروز منو این آقا محسن به یه بهانه ای از تهران کشید اونجا. کاری هم که اونجا داشتم انجام نشد. ولی تو صحن که بودم این یه بیت اومد. محسن از آسمان خبر آورده ای مگر این گرد و خاک چیست سر آورده ای مگر  این یه بیت رو یقین دارم خود محسن آقا انداخت به ذهنم. فوری فرستادمش به همه دوستام. یه موجی ایجاد شد.  یهو دیدم دویست تا پیام اومد واسم. خیلیا خودشون یه بیت شعر گفته بودند که یکی شو دوستم  پاک آیین گفته بود که از قضا اسمشون محسنه. همچون حسین،  ازچه سرت روی نی نشد    در اقتدا به یار، اگر آورده ای مگر عجیب اینه که من از این آقای پاک آیین تو دوستی ۲۵ ساله ای که داریم همه چی دیدم غیر از شعر. اونم این قد زیبا که من این بیت رو یه کم‌تغییر دادم گذاشتم جزو غزل. بر نی چرا ندیدمت ای یار سربلند در اقتدا به گل اگر آورده ای مگر دیدم آقا محسن به خیلیا داره کمک می‌کنه اشک خودم رو این بیت درآورد. فهمیدم کار خودشه. یاد کانال دوست شاعرم سید حسین متولیان افتادم که یه کانال باحال راه انداخته اسمش رو گذاشته تالیفات شهید محسن حججی. ازش پرسیدم. مگه محسن دانشمند بود. گفت: نه ولی هر که از محسن گفت با الهام از خود محسن بود در نتیجه همه شعرا و داستانا کار خود خودشه. یه مجموعه هم داره چاپ می‌کنه از اشعاری که برا محسن سروده شده، اسم قشنگش رو گذاشته سرزده. بعد رو جلدش نوشته به اهتمام شهید محسن حججی. ما هم که برا چهلمش می‌خوایم  قیامت کنیم.  یه سوگواره با عنوان  یادواره ادبی هنری سردار بی سر در دست اجراست که از هنرمندای خوب مون تا مردم و مسئولان همه اومدن پای کار آقا محسن. علی کوچولو هم دست مادر آسمانیش رو قراره بگیره بیاردش تو مراسم. خلاصه من که این بیت رو گفتم فکر کردم کار خودم رو کردم. ولی مگه آقا محسن گذاشت . از صبح تو جمکران یه سره با من بود تا الان که بر گشتم‌ تهرون. نتیجه الهامات  آقا محسن این شد. حالا می‌خوای شعر آقا محسن و بخونی بسم ا... .   محسن، از آسمان خبر آورده ای مگر این گرد و خاک چیست سر آورده ای مگر پیغمبر جهاد و شهادت از اوج عرش پیغام تازه بر بشر آورده ای مگر دنیا به احترام‌تو از جا بلند شد با خویش رایت ظفر آورده ای مگر ایران ز شوق دیدنت آمد به پیشواز سوغات عشق از سفر آورده ای مگر خونت گرفت تلِّ عَفر را  ز دشمنان بیرون تو آه از جگر آورده ای مگر آورده ای برای پدر از پسر خبر  یا بهر کودکت پدر آورده ای مگر بر نی چرا ندیدمت ای یار سربلند در اقتدا به گل اگر آورده ای مگر زینب دوید سوی تو تا پرسد از حسین از قتلگاه گل خبر آورده ای مگر