شاهنامه شهادت

حسین قدیانی: «دشمن باید بداند و این تجربه را کسب کرده باشد که هر توطئه‌ای را که علیه انقلاب طرح‌ریزی کند، امت بیدار و آگاه با پیروی از رهبر عزیز، آن را خنثی خواهد کرد. آینده جنگ هم کاملا روشن است که پیروزی نصیب رزمندگان اسلام خواهد شد و هیچگاه ما نخواهیم گذاشت خون شهیدان‌مان هدر رود». این، بخشی از وصیتنامه سردار شهید «محمود کاوه» است که دیروز سی‌ویکمین سالگرد شهادتش بود در عملیات کربلای 2 در قله اسطوره‌پرور حاج‌عمران! آنهایی که می‌خواستند ذائقه ما را عوض کنند، تحویل بگیرند! و ببینند که ما جز شهدا، قهرمانی را اختیار نخواهیم کرد! پس 31 سال بعد هم، باز از «محسن حججی» خواهیم نوشت! و خواهیم نوشت قصه جوانمردان 25 ساله را! جوانانی که در اوج جوانی، هرگز هدف مقدس خود را قربانی لذایذ زندگی گذرا نکردند! هیچ مهم نیست الان، سال 65 باشد یا 96 یا هر سال دیگری! مادام که سایه ولی‌فقیه بر سر این ملت بلند باشد و مادام که این ملت «شهادت» داشته باشد، هرگز اسارت نخواهد داشت! دشمن متوهم 31 سال پیش در چنین روزهایی فکر می‌کرد «محمود کاوه» تمام شد و رفت پی کارش اما خداوند اراده کرده است که «شهید» نه فقط خودش نمیرد، بلکه قلب تپنده خویش را در سینه غیورمردان نسل بعد به امانت بگذارد! پس «شاهنامه شهادت» ادامه دارد! دیروز با «محمود» و امروز با «محسن» و فردا هم با شهید دیگری! که «اگر سر به سر، تن به کشتن دهیم؛ از آن به که کشور به دشمن دهیم!» آن کاوه نمادین که «حکیم طوس» رد رنج او را در افق اساطیر گرفته بود، متبلور در «محمود کاوه» شد که باری در همین «وطن امروز» شرح گفت‌وگویش را نوشتم! بخوانید از قول «مادر شهید» دوباره؛ «۴۰ روز، فوق فوقش ۵۰ روز از شهادت محمود گذشته بود که یک آن زنگ خانه به صدا درآمد. حاجی رفت در را باز کرد. عاقله‌مردی پشت در بود: «من دبیر ریاضی محمود بودم. کلی هم گشتم تا خانه شما را پیدا کنم». حاجی دعوتش کرد بیاید تو، «نه» آورد: «قصد مزاحمت ندارم!» و بعد ادامه داد: «من 3 سال دبیر ریاضی محمودتان بودم. این را سال آخر فهمیدم که محمود، مسائل ریاضی را خودش حل می‌کرد اما صبح، زودتر می‌آمد کلاس، حل مساله را هر بار به یکی از دانش‌آموزان که عمدتا هم از قشر پایین بودند یاد می‌داد و جایزه هم اغلب به همان دانش‌آموز می‌رسید، چون محمود از چند راه به جواب می‌رسید. من به طریقی سال سومی که دبیر ریاضی محمود بودم متوجه ماجرا شدم. از قبل هم البته برایم بسیار عجیب بود؛ چرا محمود که همیشه ریاضی را ۲۰ می‌گیرد، هیچ وقت برنده این جوایز نمی‌شود؟! کشیدمش کنار: «امروز از فلانی شنیدم این مساله را تو حل کرده‌ای!» اول بنا کرد طفره رفتن، بعد قبول کرد! پرسیدم: «چرا؟» جواب داد: «همین فلانی، اولا یک مساله ریاضی را یاد گرفته از چند راه حل کند. این کار بدی است آقا معلم؟ ثانیا جایزه کتانی بود و من خودم کتانی دارم. آیا بهتر نبود این کتانی برسد دست این دوست‌مان که کتانی‌اش از چند جا پاره شده؟» من آنجا فهمیدم چه روح بلندی دارد این محمود شما. خواستم موضوع را با مدیر مدرسه درمیان بگذارم تا از کاوه، سر صف صبحگاه، تقدیر شود. قسمم داد: اگر برای کس دیگری این موضوع را لو بدهید، دیگر این مدرسه نمی‌آیم». پس من شعار ندادم که قلب «محمود کاوه» در سینه «محسن حججی» می‌تپد؛ اگر فراموش نکنیم که شهید سرجدای وطن هم چنین احوالاتی داشت! و مگر نه آنکه حتی لباس رزم «محسن حججی» هم، جامه‌ای تهیه شده توسط خود این شهید بود، بلکه اندازه یک پیراهن به بیت‌المال کمکی کرده باشد؟! این هر دو در 25 سالگی، از باده دلربای شهادت نوشیدند! این روزها، بسیاری از مردم، دنبال این هستند که بدانند خودساختگی و تهذیب شهید «محسن حججی» ریشه در کدام مفاهیم داشت!
فاش می‌گویم در مفهوم این کلام شهید «محمود کاوه» که «بالا بردن سطح معنویات نیرو و بالا بردن سطح تقوا و پرهیزکاری نیرو، برای ما مهم‌تر از هر چیزی هست در عملیات! اگر ما می‌بینیم فتح جالبی در منطقه انجام گرفته و نیروهای اسلام، موفقیت‌های چشمگیری داشتند، از داشتن روحیات معنوی است در برادران رزمنده!» آری! ریشه آن نگاه غرورآفرین «محسن حججی» در همین «روحیات معنوی» است که بیش از 30 سال پیش، مورد توجه سردار شهید «محمود کاوه» بود! فرمانده‌ای که حتی دست مصدوم باندپیچی شده هم، یارای این را نداشت که مانع حضورش در جبهه و جنگ شود! این را از زبان «پدر شهید» و از همان مصاحبه بخوانید: «همیشه خدا درب و داغان بود! همیشه خدا خونی‌مالی بود! کمتر عکسی از محمود هست که بالاخره یک جای بدنش باندپیچی نداشته باشد! به همین راحتی‌ها هم حاضر نمی‌شد بیمارستان برود! در بیمارستان هم بند نمی‌شد! زود جیم می‌زد! چند روز می‌آمد اینجا، دوباره می‌رفت جبهه. یک بار با طعنه به او گفتم: نه که خیلی مرخصی می‌آیی، باید آرزو کنیم یک جای بدنت تیر بخورد، بلکه 2 روز پسرمان را ببینیم!» این روزها، بسیاری از مردم، دنبال این هستند که بدانند «محسن حججی» با آن‌ همه روحیه رزم، از چه سبب، همیشه شاد و خندان بود؟! فاش می‌گویم چون «محمود کاوه» همیشه شاد و خندان بود! از قول پدر و مادر شهید بخوانید: «یک بار رفتیم بیمارستان عیادتش. تیر خورده بود به گلو. جوری بود وضعش که مانده بودیم چطور زنده مانده! یک وضعی بودها! حنجره‌اش عقب جلو شده بود؛ تا این حد! پزشکان می‌گفتند: «عملش خیلی سخت بود! شانس آوردید زنده مانده!» بعدها که به هوش آمد و وضعش کمی بهتر شد، با تشر به او گفتم: «هیچ خودت را جلوی آینه دیده‌ای؟ این وضع گلویت است، آن وضع حنجره‌ات، آن وضع صورتت، آن وضع دل و روده‌ات که در هر عملیات، چند سانتش آب می‌رود، آن وضع دستت، آن وضع آرنج این یکی دستت، آن وضع مچ پای راستت، آن وضع زانوی پای چپت!» خندید و گفت: «خدایی این زانوی پای چپم دیگر هیچ ربطی به جنگ ندارد! این مال فوتبال است!» پرسیدم: «مگر در آن خراب‌شده، فوتبال هم بازی می‌کنید؟» دوباره خندید: هر جا بروم، فوتبال سر جایش است!» نه! سخن از شهداست و من دوست ندارم این متن را به این زودی‌ها تمام کنم! در همان مصاحبه، از زبان «پدر شهید» شنیدم: «یک وقت‌هایی که به زندگی محمود نگاه می‌کنم یا تعاریف این و آن از شهیدمان را می‌شنوم، فکر می‌کنم محمود ۸۰ سال در این دنیا زندگی کرده، نه ۲۵ سال!» و عجبا! آدمی وقتی از حالات و آنات شهید «محسن حججی» هم می‌خواند و می‌شنود، باور نمی‌کند قهرمان این روزهای وطن، تنها و تنها 25 سال از خدا عمر گرفته! ولی خب! حق با پدر شهید «محمود کاوه» است! که «محسن حججی» ادامه عمر دور و دراز «محمود کاوه» است! «محمود کاوه» اما در کدام مکتب، درس ایستادگی آموخت؟! من این را، هم از زبان مادر این شهید شنیدم و هم از قول پدر شهید کاوه که آنقدری که در تربیت شهید ما «حضرت آقا» نقش داشت، ما نقش نداشتیم: «هم محمود و هم عبدالحمید [دیالمه] اصلش را بخواهی دست‌پرورده و تربیت‌شده «حضرت آقا» بودند. البته هم آقا به دو شاگرد شهید خود محبت داشتند، هم این دو عاشق «حضرت آقا» بودند. محبت عجیبی داشت محمود به «حضرت آقا». اینکه رهبر انقلاب فرمودند «کاوه در مشهد، شاگرد من بود لیکن بعدها شد استاد و مربی‌ام» لطف مضاعف حضرت آقا را نشان می‌دهد». پس این «متن شهدایی» یک «مخاطب خاص» دارد؛ «رهبر»ی که رهروانی چون «محمود کاوه» و «محسن حججی» دارد! همان «رهبر» که «شهدا» را تشبیه به «ستاره‌ها»یی می‌کند که با وجود نورشان، راه را می‌توان پیدا کرد! و مسیر را می‌توان شناخت! پس ما رد نگاه حماسی شهید والامقام و بالاتبار «محسن حججی» را الی‌الابد خواهیم گرفت! تا در دیروز این نگاه منور، به «محمود کاوه» برسیم و در فردای آن، ان‌شاءالله به روزگار خوش ظهور! هنوز مانده تا «حضرت حافظ» غزل بسراید! و هنوز مانده تا «شیخ اجل» از نثر و نظم، شاهکار بیافریند! و هنوز شاهنامه فردوسی، ادامه دارد! ادامه دارد تا «مولانا» واقعا «شمس» را ببیند! اگر «محمود کاوه» و «محسن حججی» ایرانی هستند، چه افتخاری از این بالاتر که از قوم این رادمردانیم؟! و اگر دین و آیین‌شان «اسلام» است، چه فخری از این بالاتر که حصن حصین «لا اله الا الله» شهادت ما نیز هست؟! پس بیسیم «روزگار جنگ» حتی در این معرکه «جنگ روزگار» هم سالم کار می‌کند! اگر «محسن» صدای «محمود» را از گذر روزگار شنید و اگر «قاسم سلیمانی» دیروز در «کربلای 5» و امروز در خود کربلا «صاحب اختیار» است، دیر نیست که مولا و مقتدای ما، خارج از پرده غیبت، مولا و مقتدای خود را ببیند! خدایا! سوگند به «قمر منیر بنی‌هاشم» که آموزگار جانبازی همه شهداست، نور علی نور «خورشید» را هر چه زودتر بر ما کمال و تمام بتابان! که شهدای ما راستش، دل به وادی خطر زدند و رفتند، تا «منتقم خون وارث آدم» قربانیانی از جنس آدم داشته باشد! می‌ارزد! می‌ارزد که خون سرخ هزاران محمود کاوه و هزاران محسن حججی، راهی را آبیاری کند که ختم به رهایی ابنای آدم ‌شود! و این «کلبه احزان» گلستان شود! برخیز خواجه شیراز! برخیز که خدا اگر بخواهد، تا ظهور «پادشه خوبان» چیزی نمانده! صبح، قریب است و موعد غزل، نزدیک! برخیز...