پای صحبت های خانواده شهید مدافع حرم حسین محرابی که روز شهادت امام رضا(ع) آسمانی شد

بهبودی نیا- برای گفت و گو با خانواده شهید محرابی به منزل مادر این شهید می‌روم. زنگ در خانه مادر شهید محرابی را که می‌زنم، ناصر، یکی از برادران شهید در را باز می‌کند. هنوز درباز نشده است که محمدمهیار، کودک سه‌ساله شهید محرابی از لای در خودش را به کوچه می‌رساند و شروع به شیرین‌زبانی می‌کند. ذهنم درگیر آخرین دیدار شهید محرابی با کودکش می‌شود و کنجکاو می‌شوم که آخرین دیدار شهید محرابی با کودک سه‌ساله‌اش چه طور بوده است. شهید مدافع حرم، حسین محرابی را به‌جز اسم شناسنامه‌ای‌اش معمولاً با دو لقب دیگر می‌شناسند. بعضی‌ها او را به خاطر ارادت زیادش به امام رضا(ع) و شهادتش در روز شهادت این امام معصوم با لقب "شهید امام رضایی" خطاب می‌کنند و بعضی دیگر به خاطر لبخندهای معروفش لقب "شهید خنده" را به او داده‌اند. از مشهد تا لبنان به همراه محمدمهیار و برادر شهید وارد منزل پدری‌شان می‌شویم تا ساعتی را با این خانواده به گفت و گو بنشینیم. وارد اتاق که می‌شویم چند عکس از این شهید با لبخند معروفش روی دیوار نصب‌شده است. از همسر شهید محرابی درباره چگونگی اعزام شهید محرابی سؤال می‌کنم. وی می‌گوید: «حسین آقا اول برای رفتن به سوریه از طریق تیپ فاطمیون ثبت‌نام کرد ولی چون این تیپ فقط مدافعان حرم افغانستانی را برای دفاع اعزام می‌کند حسین آقا بعد از چندین بار اقدام، موفق به رفتن نشد اما ایشان ناامید نشد و همچنان برای رسیدن به هدفش که همان دفاع از حرم حضرت زینب(س) بود به تلاشش ادامه داد. برای رفتن به سوریه به‌جز مشهد از طریق شهرهای قم، تهران و اصفهان هم اقدام کرد. بعضی وقت‌ها همه‌چیز خوب پیش می‌رفت و حتی چند بار هم سوار خودروهای اعزام‌شده بود. اما هر بار بعد از چند لحظه با اعزام ایشان مخالفت  و حسین آقا مجبور به برگشتن می‌شد. بالاخره یکی از روزها که به مشهد برگشته بود، با ما مشورت کرد، ماشینش را فروخت و با هزینه شخصی خودش به لبنان رفت و این بار از طریق حزب ا... لبنان به سوریه اعزام شد. اگرچه حسین خودش را به سوریه رسانده بود اما این بارهم موفق به شرکت در عملیات دفاع از حرم نشد و داستان بازگشتش به ایران دوباره تکرار شد. بعد از زیارت به ایران برگشت و همچنان به توسلاتش به امام رضا(ع) ادامه داد و بدون این که ذره‌ای ناامید شود، برای رفتن نهایت تلاشش را انجام داد. تا این که یک ماه بعد از بازگشتش از طریق لشکر فاطمیون به سوریه اعزام و با نام جهادی «سید حسین» در عملیات حاضر شد. همسر شهید محرابی درباره نحوه شهادت همسرش می‌گوید: «چند روز قبل از شهادت حسین آقا، زمزمه‌هایی در بین همرزمان شهید محرابی پیچیده بود که حسین بوی شهادت می‌دهد و دقیقاً در همان روزها حسین به‌شدت بی‌قرار بود. آن‌طور که همررزمانش برای ما روایت کرده‌اند، روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در عملیات شرکت کنند خوانده‌اند و اسم حسین آقا در فهرست نبوده است. حسین آقا برای گرفتن رضایت فرمانده محور، پیش او می‌رود اما فرمانده محور با حضور او در این عملیات مخالفت می‌کند. همسرم که اصرار را بی‌فایده می‌بیند به فرمانده محور می‌گوید: «من بچه مشهدم اگر من را به این عملیات نبرید به‌محض برگشتن به حرم امام رضا (ع) می‌روم و از شما پیش آقا شکایت می‌کنم.»فرمانده محور وقتی صحبت‌های شهید محرابی را می‌شنود بالاخره به او اجازه شرکت کردن در عملیات را می‌دهد. در همین لحظات یکی از همرزمانشان به بقیه مدافعان حرم می‌گوید: همه ما از مشهد آمده‌ایم. فردا شهادت اما م رضا(ع) است و خوش به حال کسی که فردا شهید شود.  هنوز حرف این مدافع حرم تمام نشده که شهید محرابی به همرزمانش می گوید: «آن‌کسی که می‌گویی شهید می‌شود، من هستم.»درباره لحظه شهادت همسرم یکی از همرزمانش که از همه به او نزدیک‌تر بوده است، می‌گوید: «شهید محرابی فردای آن روز، روی پشت‌بام یکی از ساختمان‌ها پشت من ایستاده بود که ناگهان صدایی را از پشت سرم شنیدم. به‌محض این که برگشتم. حسین روی زمین افتاده بود. با خودم گفتم تیر به کتف حسین آقا خورده است، اما خونریزی شدیدتر از این حرف‌ها بود. درگیری به‌شدت زیاد بود. برگشتم و مشغول تیراندازی به سمت داعشی ها شدم. دوباره به سمت حسین آقا نگاه کردم. وی در حالت سجده بود و آخرین کلمه‌ای که گفت: «یا اباالفضل» بود. تیر دقیقاً به قلب ایشان خورده بود و در همان لحظه شهید شدند. بلوک 30 بهشت رضا ناصر، برادر شهید محرابی به خاطره‌ای که سال هاست در گوشه ذهنش ماندگار شده است، اشاره می‌کند و می‌گوید: «ما، در اطراف شهر نیشابوریک زمین زعفران داریم. یک روز سر زمین رفتیم و قرار بود تا دیروقت کارکنیم، حسین اصرار داشت پا به‌پای کارگرها کار کند. به او گفتم برای این کار کارگر می‌گیریم. حسین در جواب من گفت: «باید برای جنگ خودم را آماده کنم. جنگیدن نیاز به آمادگی بدنی بالایی دارد و کار هرچقدر سخت‌تر باشد آماده‌تر می‌شوم.» خلاصه آن روزبا کارگرها شروع به کارکردیم. حسین پا به‌پای کارگرها کار و زمین را برای کشت زعفران آماده می‌کرد. موقع نماز ظهر که شد شروع به اذان گفتن کرد و بعد رو به کارگرها کرد و گفت: «هر کس می‌خواهد بیاید و نماز بخواند. بیست دقیقه وقت دارد و کسی که نمی‌خواهد نماز اول وقت بخواند به کارش ادامه دهد». کارگرها با تعجب به همدیگر نگاه می‌کردند چون تا امروز کمتر کسی برای خواندن نماز اول وقت به آن‌ها زمان استراحت داده بود.»از برادر شهید می‌پرسم اولین کسی که از شهادت حسین آقا باخبر شد چه کسی بود. ناصر در جواب می‌گوید: «روز شهادت، همسایه حسین آقا با ما تماس گرفتند و گفتند خانواده برادرتان کمی بی‌قرارند. به‌سرعت خودمان را به خانه برادرم رساندیم. وقتی به آن جا رسیدیم همسر ایشان عکسی را داخل یکی از گروه‌های تلگرامی به ما نشان دادند که زیر عکس نوشته‌شده بود حسین جان شهادتت مبارک.» ناصر مکث می‌کند و عینکش را روی صورتش کمی جابه‌جا می‌کند و ادامه می‌دهد: «معمولا برخی از خانواده‌های شهدای مدافع حرم به همین شکل از شهادت عزیزانشان باخبر شده اند. ما عکس را دیده و همچنان منتظر خبرهای جدید بودیم. روز بعد چند نفر به منزل ما آمدند و خبر شهادت حسین را به ما دادند. روز بعدازآن هم پیکر برادر شهیدمان به مشهد رسید. جالب این جاست که حسین آقا هر پنج‌شنبه بعدازظهر به بلوک 30 مدافعان حرم بهشت رضا(ع) مشهد می‌رفت و زیارت عاشورا می‌خواند و الان هم در همان محل به خاک سپرده‌شده است. بازگشت روح زندگی به جامعه کوروش چند سالی از برادر شهیدش، کوچک‌تر است. او این سال ها به یکی از فعالان فرهنگی تبدیل‌شده است و برنامه‌های زیادی برای معرفی صحیح شهدا به جوانان جامعه دارد. کوروش دراین‌باره می‌گوید: به نظر من شهدا اگر درست به جامعه معرفی شوند، روح زندگی به جامعه برمی‌گردد و در جامعه شاهد کج‌رفتاری‌های اجتماعی و مشکلات اخلاقی نخواهیم بود. باید اعتراف کنم کم‌کاری از بعضی از ما هم هست. ما باید بدانیم شهدا متعلق به قشر خاصی از جامعه نیستند. شهدا برای همه این مردم رفته‌اند و متعلق به همه اقشار جامعه هستند. تا وقتی‌که زیبایی‌های دین و فرهنگ شهادت به‌صورت درست تبلیغ نشود، شاهد این نوع جبهه‌گیری‌ها خواهیم بود.کوروش بعدازاین صحبت‌ها می‌گوید: «یادم می‌آید همیشه هر وقت حسین قصد رفتن به سوریه را داشت دست و پای مادرمان را می‌بوسید و به او می‌گفت: از من راضی باش.  مادرم نیز در جواب او می‌گفت: «تو زن و بچه‌داری حسین، مواظب خودت باش» آخرین باری که حسین زنگ زد مادرم به او گفت: «از تو راضی هستم». برادر شهید محرابی کمی مکث می‌کند و نگاهی به چهره مادرش که حالا در ذهنش خاطراتش را با فرزند شهیدش مرور می‌کند، می‌اندازد و ادامه می‌دهد: «مادرم دو بار دریچه قلبش را عمل کرده است. روزی که خبر شهادت حسین را به ما دادند سعی کردیم مادر از ماجرا بویی نبرد و باهم قرار گذاشتیم وقتی پیکر حسین رسید کم‌کم به ایشان خبر بدهیم. اگرچه به مادر چیزی نگفتیم ولی او دایم دلشوره داشت. وقتی برای تحویل پیکر حسین رفتیم و روی پیکر را باز کردیم، صورت حسین آرامش عجیبی داشت و این آرامش دقیقاً به همه ما منتقل ‌شد. تحمل دوری تو را ندارم سیده طاهره تهامی پور مادر شهید هم حرف های شنیدنی زیادی درباره فرزند شهیدش دارد. وی می‌گوید: حسین سه بار از من خداحافظی کرد. هر بار به او می‌گفتم: «حسین جان تو زن وبچه داری، نرو تا سایه‌ات روی سر زن و سه فرزندت باشد» همیشه در جواب می‌گفت: «سایه ائمه و حضرت زینب(س) بالای سر زن و فرزندم است» می‌گفتم: «من تحمل دوری تو را ندارم» در جواب من می‌گفت: «بی‌بی حضرت زینب (س) به شما صبر می‌دهد.» آخرین باری که می‌رفت، به من گفت: «از نوحه‌هایی که زمان شیر دادن، برایم می‌خواندی برایم بخوان»نوحه‌ها را خواندم و گفتم: «راضی‌ام به رضای خدا» این را گفتم و حسین رفت. بعد از مدتی که خبر شهادتش را به ما دادند به حضرت زینب (س) گفتم: «حسین را از ما بپذیر، من پنج فرزند دارم که هر پنج نفرشان را درراه دفاع از اسلام و حرم ائمه اطهار تقدیم شما می‌کنم». من گم شدم از خواهر شهید محرابی که تا این لحظه مشغول سرگرم کردن محمدمهیار سه‌ساله بود می‌خواهم درباره برادر شهیدش چندجمله‌ای بگوید. مرضیه خانم با اندوهی که در چهره‌اش دارد، شروع به صحبت می‌کند و می‌گوید: «من یازده سال از حسین بزرگ‌تر هستم. وقتی حسین خیلی کوچک بود مادرم یک کتاب نوحه داشت که ما همیشه از روی آن کتاب نوحه می‌خواندیم و سینه می‌زدیم و حسین وقتی می‌دید ما ذکر "یا حسین " را تکرار می‌کردیم خیلی خوشحال می‌شد و از ته دل می‌خندید. یادم می آید یکی از روزها که از حرم برگشته بود به‌شدت حال پریشانی داشت. وقتی از حالش پرسیدم بغض کرد و دایم یک جمله را تکرار می‌کرد و می گفت: «من گم شدم، من گم شدم»از شنیدن این حرفش تعجب کردم و با خودم گفتم چطور می‌شود یک مرد با این سن و سال گم شود؟ آن روزها معنی حرفش را نمی‌فهمیدم. حسین بار آخر که می‌رفت برای این که دست‌ودلش از رفتن نلرزد از زمانی که از خانه بیرون رفت حتی یک‌بار هم‌پشت سرش را نگاه نکرد. گام‌هایش را آن‌چنان محکم برمی‌داشت که معلوم بود به‌اندازه سرسوزنی در تصمیمی که گرفته است شک ندارد. روزهای بعد از شهادت حسین برخی از دوست و آشناها به خانه ما آمده بودند. بعضی از آن‌ها می‌گفتند حسین را به‌زور به سوریه فرستاده‌اند واو با خواست قلبی خودش نرفته است. من که از ماجرا کامل اطلاع داشتم، در جوابشان گفتم: «من این حرف شمارا قبول ندارم چون حسین مقتدرتر از این بود که کسی بخواهد او را به‌زور وادار به کاری بکند.» من و یکی از معلم هایم زینب که دختر بزرگ‌تر شهید محرابی است حالا به سن پانزده‌سالگی رسیده اما پختگی عجیبی در کلام و رفتارش پیداست. او درباره پدر شهیدش می‌گوید: «قبل از رفتن پدرم به سوریه چند بار خواب شهادتشان را دیده بودم تا این که قبل از شهادت پدرم خواب دیدم که یک نفر به من گفت: «امسال امام رضا (ع) حاجت پدرت را می‌دهد.» آن شب به حرم امام رضا رفتیم و فردای آن روز نزدیکی‌های ظهر در مراسم عزاداری امام حسین (ع) بودیم که حس عجیبی به من دست داد و بعدها فهمیدیم در همان لحظات پدرم شهید شده است.از زینب درباره برخورد هم سن و سال‌هایش می‌پرسم. لبخندی می زند و می‌گوید: «به‌هرحال هرکسی یک نوع با این موضوع برخورد می‌کند. بعضی از دوستانم که بیشتر به این موضوعات اعتقاددارند همیشه رفتار مناسبی با من دارند ولی بعضی‌ها  اعتقاد کمتری به این قبیل موضوعات دارند و گاهی وقت‌ها سوال هایی از من می‌پرسند یا مواضع  تندی در برابر شهادت پدرم می‌گیرند. من اوایل به‌شدت از این رفتارها ناراحت می‌شدم ولی حالا سعی می‌کنم باروی باز، با این قبیل رفتارها برخورد کنم و در مورد اعتقادات پدرم برای آن‌ها توضیح دهم.یادم می‌آید چند روز بعد از شهادت پدرم که تازه به مدرسه برگشته بودم سر جلسه امتحان یکی از معلم‌ها وقتی دید من حواسم به امتحان دادن نیست و حال‌وروز خوشی ندارم در جمع به من گفت: «پدرت که رفت و خودش را بدبخت کرد و تو هم بدبخت شدی. این چه کاری بود که پدرت انجام داد.» من در جوابش گفتم: «نه، پدر من با شهادتش خوشبخت شد و من هم خوشبخت‌ترین دختر روی زمین هستم.» البته بسیاری دیگر از معلم هایم بابت شهادت پدرم با احترام با من همدردی می کردند که من از همه آن ها تشکر می کنم.   به نظر من نوع نگاه به شهدا که قهرمانان ملی و دینی ما هستند باید مانند کشورهای دیگر باشد و همه مردم آن کشور با هر نوع نگرشی از آن‌ها به نیکی یاد ‌کنند. به نظر من حتی کسانی که این شهدا را قبول ندارند باید بیایند و با چشم خودشان ببینند که عشق به اهل‌بیت (ع) به چه شکل باعث می‌شود یک نفر از زندگی و خوشی‌های دنیایی‌اش بگذرد.زینب ادامه می‌دهد: «از شهدا نباید بت بسازیم. هرکدام از جوانان ما می‌توانند به جایگاه شهدا برسند.»  لبخند آخر فاطمه 9‌ساله دختر دوم شهید محرابی است. دختری که لبخند یک‌لحظه از لبش جمع نمی‌شود. وقتی از او می‌خواهم درباره پدرش صحبت کند، می‌گوید: «من دوست دارم وصیت‌نامه پدرم را برایتان بخوانم.»این جمله را می‌گوید و وصیت‌نامه را می‌خواند. بعدازاین که خواندن وصیت‌نامه را تمام می‌کند، می‌گوید: «یادم می‌آید آخرین روزی که پدرم را دیدم،  یک‌کاسه آب برداشتیم و داخل آن نمک، گلاب، سبزی و عطر گل یاس ریختیم تا پدرمان را بدرقه کنیم. (می‌خندد) پدرم به‌محض این که کاسه را در دست ما دید خندید و به من گفت: «آش درست کردین؟.» بعد محمد مهیار را که خواب بود بغل کرد و آهسته دم گوشش گفت: «پسر خوبی باش .... خب. یار امام زمان (عج) بشی .... خب.» بعد هم از در حیاط بیرون رفت و بدون این که برگردد فقط دستش را بالا آورد و با ما خداحافظی کرد.» *** محمد مهیار سه‌ساله تنها پسر شهید حسین محرابی از اولین لحظه‌ای که برای گفت و گو با خانواده‌اش به منزل آن‌ها رفته‌ام، آرام و قرار ندارد. گاهی با اسباب‌بازی‌هایش بازی می‌کند. گاهی بهانه می‌گیرد و با عموهایش از اتاق بیرون می‌رود و دوباره به اتاق برمی‌گردد، دوباره بهانه می‌گیرد وبه حیاط برمی‌گردد و در تمامی این لحظات تصویر کوچکی از پدر شهیدش را روی پیراهنش و در نزدیک‌ترین نقطه به قلبش نصب‌کرده است.  
سایر اخبار این روزنامه
تاریخچه «حیا کن، رها کن» تاریخچه «حیا کن، رها کن» کلا ه کالیمانی چگونه سر استانداری خراسان شمالی رفت؟ کلا ه کالیمانی چگونه سر استانداری خراسان شمالی رفت؟ مروری بر زندگی و آثار جوجو مویز مروری بر زندگی و آثار جوجو مویز 6 نکته برای اجاره نشین ها در فصل نقل و انتقالات / کلید قانون در قفل خانه های اجاره ای 6 نکته برای اجاره نشین ها در فصل نقل و انتقالات / کلید قانون در قفل خانه های اجاره ای پای صحبت های خانواده شهید مدافع حرم حسین محرابی که روز شهادت امام رضا(ع) آسمانی شد راه های دور زدن هزینه های کمرشکن تالارهای عروسی راه های دور زدن هزینه های کمرشکن تالارهای عروسی مروری بر اوضاع نابه سامان انتشار اوراق دولتی برای سامان دادن به بازار بدهی/ دولت در نقش موسسه های مالی غیرمجاز! مروری بر اوضاع نابه سامان انتشار اوراق دولتی برای سامان دادن به بازار بدهی/ دولت در نقش موسسه های مالی غیرمجاز! مبارک ترین پیوند هستی و13 میلیون جوان در سن ازدواج مبارک ترین پیوند هستی و13 میلیون جوان در سن ازدواج آغاز رسمی فعالیت 117 هزار عضو شوراهای شهر و روستا آغاز رسمی فعالیت 117 هزار عضو شوراهای شهر و روستا نامه هشدارآمیز ظریف به آمانو و موگرینی نامه هشدارآمیز ظریف به آمانو و موگرینی کدخدایی: صلاحیت احمدی نژاد، موسوی و کروبی دیگر تایید نمی شود کدخدایی: صلاحیت احمدی نژاد، موسوی و کروبی دیگر تایید نمی شود طیب نیا: در 4 سال گذشته فرصت های بسیاری برای اصلاحات اقتصادی از دست رفت طیب نیا: در 4 سال گذشته فرصت های بسیاری برای اصلاحات اقتصادی از دست رفت زمزمه های عبور از عارف زمزمه های عبور از عارف تعطیلی نظارت در جمعه بازار مهرآباد تعطیلی نظارت در جمعه بازار مهرآباد بهره برداری 1317 پروژه طی هفته دولت در خراسان رضوی بهره برداری 1317 پروژه طی هفته دولت در خراسان رضوی