آی‌سی‌یو

محمدرضا ستوده- یک هفته‌ای است درگیر تصادف پدرم هستم. یکشنبه هفته پیش یک پراید مشکی به شماره پلاکی که نمی‌توانم مشخصات آن را فاش کنم از پشت کوبید به موتور پدرم. خونریزی مغزی کرد، دنده‌اش شکست، ریه‌هایش عفونت کرد، سرش شکافت و دست و پایش کبود شد. راننده فرار کرد. کسی که شماره پلاک ضارب را برداشته بود و با اورژانس تماس گرفته بود، گفت: گوشی پدرت افتاده بود روی زمین. یک نفر می‌خواست گوشی‌اش را بدزدد همان‌طور که خم شده بود تا گوشی را بردارد، مچ دستش را گرفتم. دستش را کشید و فرار کرد. پدر الان در آی‌سی‌یو است و این شهر دیگر جای زندگی نیست. هیچ جای آن. نه بالا نه پایین. بعضی وقت‌ها حس می‌کنم این آدم‌هایی که این روزها می‌بینیم، از کجا آمده‌اند. قدیم‌ترها آدم‌های این شکلی نداشتیم. رفتیم کلانتری. یک روز سیستم‌ها قطع بود و هیچ شکایتی ثبت نمی‌شد! بعد از دو روز ثبت شد. گفتند: بروید شهرک آزمایش تا اسم و آدرس ضارب را بگیرید. من نمی‌دانم چرا ما باید می‌رفتیم شهرک آزمایش؟ مگر آنها نباید آدرس را برای اینها بفرستند؟ مگر ایمیل اختراع نشده؟ مگر نظام اداری وجود ندارد؟ پلیس راهور مگر زیر‌مجموعه نیروی انتظامی نیست؟ چرا ارتباط پلیس با پلیس قطع است؟
بالاخره شکایت را فرستادند دادسرا. رفتیم دادسرا. این بار نوبت دادسرا بود که شکایت در آنجا ثبت نشده باشد!
گفتند: آخر ماه‌ها شکایت ثبت نمی‌شود. می‌رود برای بعد از یکم! این شهر دیگر جای زندگی نیست. نه پایینش نه بالایش.
یک ساعت پیش عمویم یک آشنا در آگاهی پیدا کرد که او دارد کارها را پیش می‌برد.


اگر که نداری دوتا پارتی
نشاید که نامت نهند آدمی!
بعد از چند روز تلاش کردم یک چیزی بنویسم و سعی کردم بامزه باشد ولی بعید می‌دانم که موفق شده باشم و شما حتی یک لبخند زده باشید!
شهری که در آن پدر آدم را زیر بگیرند و فرار کنند، جای زندگی نیست. نه بالایش نه پایینش...