تاثیر کودتای 28 مرداد بر ادبیات معاصر؛

محمد تاج‌الدین- کودتای 28 مرداد سال 1332 به عنوان حسرتی تاریخی در ذهن مردم ایران ماندگار شده است. دولت قانونی دکتر مصدق، با کودتایی انگلیسی- آمریکایی برچیده شد و شاه دوباره قدرت را در دست گرفت. سالیان سال است که مورخان و سیاسیون دلایلی را برای آنچه در سال 32 و قبل از آن اتفاق افتاد، بیان می‌کنند و سعی دارند آنچه شد را تحلیل کنند. کودتای 28 مرداد نه تنها ساختار قدرت را تغییر داد بلکه تاثیرش را در روابط اجتماعی و هرآنچه مربوط به روزگار خویش بود، گذاشت.
از فردای بعد از کودتا، مردم ایران دیگر مردم سابق نبودند. بی‌اعتمادی پس از کودتا ثمره چرخش جماعتی بود که از صبح تا عصر حرف‌شان را تغییر دادند و مصدق را تنها گذاشتند. هرچند نمی‌شود به راحتی شرایط پیچیده آن سال را تحلیل کرد اما آنچه اتفاق افتاد نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران بود.
ادبیات نیز پس از کودتا روی دیگری را به خود دید. سانسور دستگاه حاکم باعث شد سمبلیسم چه در شعر و چه در رمان پر رنگ‌تر شود و مبارزه در کلمات شکل تازه‌ای به خود گیرد. در این میان شعر پس از کودتا اهمیت به سزایی دارد. شاعران مطرح آن دوران که اغلب دلبستگی هرچند کوچک به حزب توده داشتند در کلام‌شان بارها و بارها از کودتا یاد کردند و پرچمدار مبارزه با خفقان دستگاه حاکم شدند. جماعتی که در روزهای منتهی به سال 1332 در کافه‌های تهران گعده‌های کوچک داشتند و در ذهن‌شان جامعه‌ای آرمانی ساخته بودند. مرتضی کیوان، مهدی اخوان‌ثالث، هوشنگ ابتهاج، احمد شاملو، سیاوش کسرایی و حتی نیما، پدر شعر فارسی.
زمستان اخوان


مهدی اخوان‌ثالث را باید شاعر کودتا بنامیم. او پس از جریانات 28 مرداد سال 1332 دو ماه به زندان افتاد و شکنجه شد. داستان زندانی شدن اخوان از آن دست روایات تاریخی است که بارها و بارها به طرق گوناگون نقل شده است. بسیاری دستگیری اخوان را گردن نیما یوشیج می‌اندازند و از شاعر نامدار ایرانی گله دارند. اخوان آن دوران را اینطور روایت می‌کند:
«بعد از واقعه کودتا دستگیری‌ها شروع شد که ما را هم در آن وقت دستگیر کردند که از توده‌های ملایم بودیم و طرفدار حزب، حتی جزو رده‌های پایین هم نبودیم لذا وقتی رده‌های بالای حزب را دستگیر کردند فهمیدند که ما در تشکیلات حزب موثر نیستیم، آزادمان کردند‌ اما بعد از گذشت مدتی کوتاه دوباره مرا گرفتند و حبس شدم. تعجب کردم و با خود می‌گفتم علت دستگیری دوباره من چیست. چند روز مرا بلاتکلیف در محبس نگه داشتند تا اینکه یک روز مرا برای بازجویی به اتاق تیمسار تیمور بختیار بردند. او روی میز کار دفتر خود نشسته و با هفت‌تیرش بازی می‌کرد. پس از مدتی سکوت در همان وضع گفت: تو علیه اعلی حضرت همایونی شعر گفته‌ای؟ گفتم من چنین شعری نگفته‌ام و موضوع را انکار کردم، بی‌هیچ گفت‌وگوی دیگری به دستور او مرا دوباره به سلولم برگرداندند‌. بعد از چند روز دوباره مرا برای بازجویی پیش او بردند. تیمسار شعری را به من نشان داد که با دست‌خط نیما نوشته و زیرش قید شده بود که از اخوان است و گفت ببین پیشوای‌تان صراحتا نوشته این شعر را تو گفته‌ای و تو انکار می‌کنی. من وقتی خط نیما را شناختم، برای رستن پیرمرد، به ناگزیر موضوع را به گردن گرفتم‌ و بعدها فهمیدم جلال آل‌احمد به نیما گفته بود تو با این جسم نحیف اگر به زندان بروی، میمیری، بگذار جوان‌ها فولاد آبدیده شوند و انتخاب‌شان من بودم و به هرحال علت گفتن این هجو نیز همین بود.»
اشاره اخوان به هجو، شعری تک‌بیتی است که در آن سال‌ها سر و صدای زیادی به پا کرد. حتی در مجلسی سیاوش کسرایی که ارادت ویژه‌ای به نیما داشت، یقه اخوان را می‌گیرد و شاعر نحیف‌الجثه را برای سرودن این بیت کتک می‌زند. بیتی که می‌گوید:
مرا نیمای مادر.... لو داد
مرا لو پیشوای شعر نو داد!
هرچند اخوان هیچگاه سرودن این تک‌بیت را گردن نگرفت اما در تاریخ به نام او ثبت شده است. دوران کودتا گذشت و اخوان آن روز باید برای آنچه بر کشور رفته بود، شعری می‌سرود. دفتر شعر «زمستان» که در سال 1335 چاپ شده است، آینه تمام‌نمای زندگی او است. زمستان نماد اوضاع کشور است و گرگ‌های آزاده، کسانی که در راه آرمان فدا شدند. او در شعر «زمستان» آن دوران را اینگونه تصویر می‌کند:
سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت‌
سرها در گریبان است‌
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ ‌گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید نتواند
که ره تاریک و لغزان است‌
و گر دست محبّت سوی کس یازی‌
به اکراه آورد دست از بغل بیرون‌
که سرما سخت سوزان است‌
نفس‌، کز گرمگاه سینه می‌آید برون‌، ابری شود تاریک‌
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت‌
نفس کاین است‌، پس دیگر چه داری چشم‌
ز چشم‌ِ دوستان دور یا نزدیک‌؟
مسیحای جوانمرد من‌!‌ای ترسای پیر پیرهن‌چرکین‌!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است‌... آی‌...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ‌گوی‌، در بگشای‌!
منم من‌، میهمان هر شبت‌، لولی‌وش‌ مغموم‌
منم من‌، سنگ‌ تیپا خورده رنجور
منم‌، دشنام پست آفرینش‌، نغمه ناجور
نه از رومم‌، نه از زنگم‌، همان بیرنگ بیرنگم‌
بیا بگشای در، بگشای‌، دلتنگم‌
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می‌لرزد
تگرگی نیست‌، مرگی نیست‌
صدایی گر شنیدی‌، صحبت سرما و دندان است‌
من امشب آمدستم وام بگذارم‌
حسابت را کنار جام بگذارم‌
چه می‌گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می‌دهد، بر آسمان این سرخی‌ِ بعد از سحرگه نیست.
حریفا! گوش‌ سرما برده است این‌، یادگار سیلی سرد زمستان است‌
و قندیل سپهر تنگ میدان‌، مرده یا زنده‌
به تابوت‌ ستبر ظلمت نه‌توی مرگ‌اندود، پنهان است‌
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است‌
سلامت را نمی‌خواهند پاسخ‌گفت‌
هوا دلگیر، درها بسته‌، سرها در گریبان‌، دست‌ها پنهان‌
نفس‌ها ابر، دل‌ها خسته و غمگین‌
درختان اسکلت‌های بلورآجین‌
زمین دلمرده‌، سقف‌ آسمان کوتاه‌
غبارآلوده مهر و ماه‌
زمستان است‌
سال بد شاملو
شاملو از چهره‌های تاثیر‌گذار ادبیات ایران است. شعرهای شاملو به همراه ترجمه‌های باقی مانده از او توانسته است ادبیات دوستان را با فضای سال‌های زیست او آشنا کند. شاملو دوران پر فراز و نشیبی را تجربه کرده است. از دستگیری توسط متفقین در جریان اشغال ایران تا بسته شدن به جوخه اعدام توسط فرقه پیشه‌وری در آذربایجان. شاملو که خود را طرفدار حزب توده می‌دانست و اندیشه‌های چپ داشت، مانند بسیاری از هم‌مسلکانش بعد از کودتا به زندان افتاد. او را در چاپخانه روزنامه اطلاعات دستگیر کردند و همراه او ترجمه طلا در لجن اثر زیگموند موریس و بخش عمده کتاب پسران مردی که قلبش از سنگ بود اثر مور یوکایی با تعدادی داستان کوتاه نوشته خودش و کتاب‌ها و یادداشت‌های کتاب کوچه از میان رفت.
شخصیت آن سال‌های شاملو وابستگی فراوانی به مرتضی کیوان دارد. کیوان غائب همیشه حاضر ادبیات معاصر ماست. از او شعر و نوشته‌ای به جا نمانده یا اگر مانده انگشت‌شمار است‌ اما تاثیر او بر شاعران هم‌دوره‌اش قابل چشم‌پوشی نیست.
او که به عنوان تنها شاعر اعدام شده بعد از کودتا شناخته می‌شود، در حلقه‌ای کوچک توانسته بود نام‌های بزرگی را دور خودش جمع کند. حسرت اعدام او برای همیشه بر دل دوستدارانش ماند. شاملو نیز در فراغ او و به یاد سال‌های کودتا شعر «سال بد» را سرود.
سال بد
سال باد
سال اشک
سال شک
سال روزهای دراز و استقامت‌های کم
سالی که غرور گدایی کرد
سال پست
سال درد
سال اشک پوری
سال خون مرتضی
سال کبیسه ...
زندگی دام نیست
عشق دام نیست
حتی مرگ دام نیست
چرا که یاران گمشده آزادند
آزاد و پاک ...
من عشقم را در سال بد یافتم
که می‌گوید «مایوس نباش» ؟-
من امیدم را در یاس یافتم
مهتابم را در شب
عشقم را در سال بد یافتم
و هنگامی که داشتم خاکستر می‌شدم
گر گرفتم
زندگی با من کینه داشت
من به زندگی لبخند زدم
خاک با من دشمن بود
من بر خاک خفتم
چرا که زندگی سیاهی نیست
چرا که خاک خوب است
من بد بودم اما بدی نبودم
از بدی گریختم
و دنیا مرا نفرین کرد
و سال بد در رسید:
سال اشک پوری سال خون مرتضای
سال تاریکی
و من ستاره‌ام را یافتم من خوبی را یافتم
به خوبی رسیدم
و شکوفه کردم
تو خوبی و این همه اعتراف‌هاست
من راست گفته‌ام و گریسته‌ام
و این بار راست می‌گویم تا بخندم
زیرا آخرین اشک من نخستین لبخندم بود
تو خوبی
و من بدی نبودم
تو را شناختم، تو را یافتم و تو را دریافتم و همه حرف‌هایم
شعر شد، سبک شد
عقده‌هایم شعر شد، همه سنگینی‌ها شعر شد
بدی شعر شد، سنگ شعر شد، علف شعر شد، دشمنی شعر شد
همه شعر‌ها خوبی شد
آسمان نغمه‌اش را خواند، مرغ نغمه‌اش را خواند، آب
نغمه‌اش را خواند
به تو گفتم‌: «‌گنجشک کوچک من باش
تا در بهار تو من درختی پر‌شکوفه شوم»
و برف آب شد، شکوفه رقصید، آفتاب درآمد
من به خوبی‌ها نگاه کردم و عوض شدم
من به خوبی‌ها نگاه کردم
چرا‌که تو خوبی و این همه اقرار‌هاست بزرگ‌ترین
اقرارهاست‌
من به اقرارهایم نگاه کردم
سال بد رفت و من زنده شدم
تو لبخند زدی و من برخاستم
دلم می‌خواهد خوب باشم
دلم می‌خواهد تو باشم و برای همین راست می‌گویم
نگاه کن:
با من بمان
آرش کمانگیر کسرایی
سیاوش کسرایی از جمله پیروان نیماست که تا زمانی که شعر می‌سرود به استادش وفادار ماند. او نیز از شعرای چپی بود که بعد از کودتای 28 مرداد به زندان افتاد. از جمله اشعار به یادماندنی او، منظومه آرش کمانگیر است. شعری حماسی در قالب نیمایی که در سال 1338 به چاپ رسید. نمی‌شود این شعر را بدون نگاه به حوادث آن سال‌ها تحلیل کرد. کسرایی تا پایان عمر بر اصولش ماند. هرچند در سال‌های آخر عمر و بعد از مهاجرت از ایران و رفتن به افغانستان و اندکی زندگی در شوروی، در نامه‌ای به هوشنگ ابتهاج از شرایط و ‌آنچه به آن اعتقاد داشت نالید.
اوج شکوفایی و بروز شعرای چپ، همنشینی در گردهمایی شب‌های شعر گوته است. در این مراسم کانون نویسندگان ایران با همکاری انجمن روابط فرهنگی ایران و آلمان، انستیتو گوته به مدت 10 شب، مراسم شعرخوانی و سخنرانی در فضای سبز باغ سفارت آلمان در تهران برگزار کردند. در این 10 شب که به «شب‌های شعر گوته» معروف شد، بیش از 60 نویسنده و شاعر با گرایش‌های مختلف ولی عمدتا چپ علیه «فضای اختناق و سانسور حاکم» شعر خواندند و سخنرانی کردند.
روزگاری بود؛
روزگار تلخ و تاری بود
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره
دشمنان بر جان ما چیره
شهر سیلی‌خورده هذیان داشت؛
بر زبان بس داستان‌های پریشان داشت
زندگی سرد و سیه چون سنگ،
روز بدنامی،
روزگار ننگ
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان؛
عشق در بیماری دلمردگی بیجان
فصل‌ها فصل زمستان شد،
صحنه گلگشت‌ها گم شد، نشستن در شبستان شد
در شبستان‌های خاموشی،
می‌تراوید از گل اندیشه‌ها عطر فراموشی
ترسی بود و بال‌های مرگ؛
کس نمی‌جنبید، چون بر شاخه برگ از برگ
سنگر آزادگان خاموش؛
خیمه‌گاه دشمنان پرجوش
تاسیان
از بین تمامی شاعران آن دوران فقط هوشنگ ابتهاج در قید حیات است. شاعر 90 ساله رشتی تاریخ گویای معاصر ماست. او نیز در گعده کیوان شرکت داشت و از بقیه به او نزدیک‌تر. او هیچوقت به طور رسمی به حزب توده وابستگی نداشت اما با اعضایش رفت و آمد می‌کرد. او از چند سال قبل از کودتا در مقدمه‌ای که بر کتاب اول شعرش نوشت، از سرودن شعر زمانه سخن گفت. او از عشق گفتن را برای خود حرام کرد تا از مردمش بگوید. بعد از کودتا و اعدام کیوان، اشعار او نیز مانند دیگران یادآور سال‌های سیاه آن دوران شد. حسرت دور ماندن از یاران، فراغ همراهان و چشم‌انتظاری برای دیدن روزهای خوش. او در «تاسیان» غم از دست دادن یارانش را باور ندارد و می‌کوشد به امید آینده زنده بماند.
خانه دل تنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود بر خواهد گشت
ابری هست به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد؟
آری آن روز چو می‌رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی‌دانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه‌ ای واژه شوم
خو نکرده است دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه